صفحه اول

مجاهدین؛ بن بست هویتى، بن بست سیاسى

هفتگى شماره ١٣٥ - ١٥ آذر ١٣٨١ - ٦ دسامبر ٢٠٠٢



آخرین کاخ رویای مجاهدین در خطر فرو ریختن است. و با آن دنیای خیالى مجاهد به لرزه افتاده است. خطر حمله آمریکا به عراق و سرنگونى رژیم بعث سرنوشت مجاهدین را در هاله ابهام قرار داده است.

هم تجربه و هم خصلت فرقه‌ای سازمان مجاهدین حکم بر این میدهند که تکانهای دنیای بیرون بجای به هوش آوردن مجاهدین از خلسه ایدئولوژیک فرقه‌ای‌شان میتوانند آنها را به ماجراجوئى دیگری بکشاند. کسى چه میداند، شاید یک انقلاب ایدئولوژیک دیگر در راه است و یا دارند تدارک عاشورای دیگر و "حماسه" دیگری را میبینند.

معضل مجاهدین واقعى است. اما مجاهدین همیشه این گونه معضلات را با اجرای مراسمات درون فرقه‌ای جواب داده است. یا انقلاب ایدئولوژیک کرده یا ماجراجوئى سیاسى - نظامى. آیا این بار راهى در مقابل مجاهدین وجود دارد؟ برای پاسخ به این سوال باید خصلت بن بست مجاهدین را باز شناخت.

بن بست هویتى

ظاهرا قضیه این است که بن بست مجاهدین یک بن بست تاکتیکى است: آمریکا ممکن است به عراق حمله کند و رژیم بعث ساقط شود. با سقوط بعث، کار مجاهدین، که اساسا در عراق متمرکز است، ممکن است تمام باشد. این صورت مساله‌ای است که "هواداران" مجاهدین در خارج کشور را به تک و تای یافتن راه چاره انداخته است. رهبری سازمان مجاهدین تماما خود را به خواب زده و در این بحث دوستان نگرانش دخالتى نمیکند. این بى اعتنائى یا نشانه غیر مسئول بودن "قاعد" و "امام" فرقه در مقابل "بندگان" خدا است و یا نشانه گیجى کامل رهبری مجاهدین. بنظر من واقعیت موجود سازمان مجاهدین هر دو خصوصیت را منعکس میکند. اما منشا نگرانى دوستداران مجاهدین و سکوت خود سازمان مجاهدین هرچه که باشد کل این نگرانى یک نگرانى تاکتیکى است. واقعى است، اما کل واقعیت را نمایندگى نمیکند. در نتیجه نمیتواند تصویری از دنیائى که مجاهد در آن به بن بست رسیده است را بدست بدهد و لاجرم نمیتواند متوجه شود که راه خروج تاکتیکى برای مجاهد وجود ندارد. حتى اگر هم از این چاه بیرون بیاید همزمان به چاه دیگری فرو خواهد رفت. بحران و ابهام در مورد آینده دیگر یک خصوصیت داده و یک بیماری مزمن این سازمان شده است. مسکن چاره این بیماری نیست. بن بست مجاهدین قبل از هر چیز یک بن بست هویتى است.

فهم مشکل هویتى مجاهدین سخت نیست. ضدیت با مذهب یک چهره بارز خیزشى است که میرود تا جمهوری اسلامى را بزیر بکشد. برای اولین بار در تاریخ، مردم ایران دارند تکلیفشان را با مذهب روشن میکنند. انقلاب آتى ایران میرود تا همچون انقلاب فرانسه حساب دولت و سیاست و فراتر از آن تعریف انسان در جامعه، حقوق انسانى و فرهنگ را از مذهب جدا کند. این یک تحول تاریخى عظیم در مقیاس جامعه ایران است که رنگ و بوی خود را به همه چیز آن جامعه زده است. رژیم اسلامى در حال فرو ریختن است و هزیمت متفکرین اسلامى به طرف سکولاریسم در حال رشد. حتى گنجى هم این را فهمیده است.

برای درک موقعیت مجاهدین لازم نیست به تاریخ و پلاتفرم‌های رنگارنگ آن مراجعه کنیم. یک سر به صفحه اینرتنت مجاهدین بزنید کل تناقض را جلوی چشم‌تان خواهید دید. صفحه با پیام "ماه رمضان ماه تقوای رهائى بخش مبارک باد!" به شما "خوش آمد" میگوید و بعد میرسید به "نیایش مریم در مراسم شب قدر و شهادت مولای متقیان"، وردهای خانم و آقای رجوی در هر "مرحله" از "زیارت ائمه هدی موسى کاظم" و "زیارت فاطمه زهرا" و "امام محمد تقى" و غیره. هر چقدر مجاهدین را هم بشناسید و عمق نامربوطى آنها به جامعه را درک کنید بازهم ابعاد لاقیدی آنها به دنیای بیرون حیرت انگیز است. این بخود مشغولى و اسارت کامل در رویا تنها از کودکان و فرقه‌های مذهبى ساخته است. مجاهدین در مقابل عمیق‌ترین تحرک تاریخ جامعه ایران به دنیای کودکانه و فرقه‌ای - مذهبى خود مشغول است. مشکل هویتى آنها هم درست از همینجا شروع میشود: مجاهدین یک سازمان مذهبى است و جامعه ایران علیه مذهب چرخیده است. همین تناقض برای انحلال صد حزب سیاسى مذهبى کافى است. اما مجاهدین یک حزب سیاسى هم نیست. مجاهدین یک حزب متعارف مذهبى نظیر نهضت آزادی، حزب رفاه ترکیه و یا حزب دمکرات مسیحى‌ نیست. یک فرقه مذهبى است که مذهب و تمام علائم مذهبى را در همه گوشه و زوایای موجودیت خود به چشم ناظر بیرونى فرو میکند. حجاب برسر و در حالى که مرد سالاری سخیف از سر و رو و هر حرکت "تاریخ ساز" و "انقلاب ایدئولوژیک" و غیر ایدئولوژیکش میبارد، میخواهد رهبر رهائى زن بشود. سر سوزنى به حق فرد در انتخاب کردن، رای دادن در صفوف خود اعتقادی ندارد و سیستم ولایت فقیه را حول مسعود رجوی بى کم و کاست به اجرا در میاورد در همان حال میخواهد باور کنند که مدافع حق انسان در جامعه است. جامعه ایران دارد در مقابل خدا و "ائمه اطهار" انسان را به مبنای ارزش در جامعه تعریف میکند. مجاهد با پرچم "خون بر شمشیر پیروز است"، که سمبل بى ارزشى انسان و خدا محور بودن آن است، به میدان میاید. مشکل هویتى مجاهدین این است که تاریخ مصرف آن سر آمده است. به گذشته تعلق دارد. هویت آن عتیق شده. مجاهدین اصحاب کهف قرن بیست و یکم هستند. هیچ مانور تاکتیکى نمیتواند این تاریخ مصرف را باز گرداند. حزب کمونیست کارگری بکنار، در شرایط امروز همین هویت مذهبى مجاهدین مانع از آن میشود که حتى جریانات سیاسى‌ مذهبى و نیمه مذهبى هم حاضر شوند با مجاهدین تداعى گردند. جامعه نه تنها تاریخ مصرف مجاهدین را سر آورده است بلکه همه را نسبت به نزدیکى با مجاهدین آلرژیک کرده است. صرف نظر از موضع سیاسى متفاوت در قبال جمهوری اسلامى، مشکل هویتى مجاهدین در پایه‌ای ترین سطح همان مشکل مجاهدین انقلاب اسلامى، عبدالکریم سروش و ٢ خرداد است. جامعه این جریانات را پس میزند. جامعه ایران از سنت اسلامى عبور کرده و بعید است تا یک دوره طولانى دیگر حتى به امکان بازگشت آن فکر کند.

بن بست امروز و مهمتر از آن کل تاکتیک‌های بى سرانجام مجاهدین، طى چند دهه گذشته را، در پرتو این بن بست هویتى میتوان توضیح داد. مضمون تاکتیک‌های مجاهدین تلاش برای فائق آمدن بر این تناقض ماهوی و حفظ خود بوده است. مشکل مجاهدین نه راست و چپ بودن سیاست‌هایش و نه منشا طبقاتى آن بلکه تعلقش به سنت سیاسى اجتماعى اسلامى است که جامعه در مقابل آن قد علم کرده است.

بن بست تاکتیکى

مشکل هویتى مجاهدین از خرداد ٦٠ شروع شد. مجاهدین تا زمانى که اپوزیسیون رژیم اسلامى در چارچوب این رژیم بود موقعیت تعریف شده‌ای داشت. تاکتیک‌هایش در همان چارچوب قابل توضیح بود. جناحى از جنبش اسلام سیاسى بود و به نماینده این جنبش، یعنى خمینى، وفادار بود؛ موقعیتى شبیه موقعیت طالقانى و یا نهضت آزادی. جنبش اسلام سیاسى این جناح خود، یعنى مجاهدین، را بهر دلیل پس زد. موقعیت آنروز مجاهدین چیزی شبیه موقعیتى بود که بعدها مجاهدین انقلاب اسلامى به آن گرفتار شدند. اما، در تمایز با مجاهدین انقلاب اسلامى، راهى که مجاهدین انتخاب کرد "قیام" در مقابل جمهوری اسلامى با پرچم اسلام و جمهوری دمکراتیک اسلامى بود. انسانها در تاریخ نقش دارند. اگر بجای ترکیب مسعود رجوی و ابوالحسن بنى‌صدر ترکیب دیگری در آن موقعیت قرار میگرفت شاید نتیجه‌ای دیگر، نتیجه‌ای واقعى تر و عمیق تر از آن موقعیت گرفته میشد. اما دنیای رویائى قدرت و "یاسر عرفات شدن" برای رجوی در پرتى کامل و مالیخولیای دائى‌جان ناپلئونى بنى‌صدر ضرب شد و حاصل آن یک جهش بزرگ از دنیای بیرون به دنیای کاملا درونى و فرقه‌ای بود. در این پروسه مجاهدین پشتوانه سنتى خود، یعنى کسبه بازار، را از دست دادند. اینها با "امام" خود ماندند و مجاهدین ماند با نوجوانانى که هیچ جای پائى در دنیای واقعى نداشتند و لشکری از "سیاسیون" شکست خورده اسلامى و "ناسیونالیست - لیبرال" که بدنبال مامنى بودند. در هر صورت، رویدادهای خرداد ٦٠ اولین صورت مساله‌ای بود که در آنروز مجاهدین بعد از شکست، آنرا با توسل به "امر به وظیفه" توضیح دادند. وظیفه، وظیفه تکرار کربلا بود. کربلا و شهادت طلبى جمعى از این به بعد در منطق درونى مجاهد به محور توجیه همه چیز بدل میشود. محور توجیه "خون و شمشیر" میشود. خون دادن و خون ریختن بیش از همیشه مبنا قرار میگرد. این شیفت برای مجاهد حیاتى است چون با توسل به خون هر افتضاح تاکتیکى، که هرکدام در یک سازمان سیاسى منجر به بزیر کشیده شدن رهبری آن میشود، را میتوان به پروسه "روحانى"‌تر شدن و "فقیه" تر شدن رهبری مجاهدین تبدیل کرد. ظاهرا مسابقه در دنیای سیاست بر سر آنست که چه کسى کشته بیشتری میدهد! "امر به وظیفه" یک مفهوم مذهبى-فرقه‌ای است. اما در دنیای بیرون دارد امر به سردرگمى، امر به لاعلاجى و امر به بى‌مسئولیتى را بیان میکند.

مجاهدین از همان روزهای خرداد ٦٠ تناقض خود با واقعیت را اگر نفهمید احساس کرد. مردم نمیتوانستند محور عروج مجاهدین شوند. عروج یک جریان مذهبى علیه اولین تجربه اسلام سیاسى پوچ تر از آن بود که به مجاهدین یا لشکر "شخصیت‌های" شکست خورده سیاسى، که در شورای ملى مقاومت جمع شده بودند، دلگرمى بدهد. مبنای تاکتیک تصرف قدرت از بالا، از طریق کشورهای اروپائى و آمریکا و در سناریوئى نظیر سناریو عروج خمینى تصویر شد. اینبار مجاهدین با کروات و پاپیون در هر اطاق و هر محفل دولتى در غرب را به صدا در آوردند. غرب حاضر نشد پشت آلترناتیو خود برای مهار چپ در ایران و مقابله با بلوک شرق در جنگ سرد را خالى کند و به "آلترناتیو" اسلامى دیگری که هیچ کدام از خاصیت‌های خمینى را نمیتوانست داشته باشد رو بیاورد. شکست این رویا منجر به پاشیدن شورای ملى مقاومت شد. رویا شکست خورد و مجاهدین وارد سیکل ازلى بحران‌های حفظ و توجیه موجودیت خود شد. توجیه درونى و چسب داخلى مجاهد در مقابل هر انتقادی را انقلاب ایدئولوژیک و تسلیم بى قید و شرط به رهبری، که جز شکست چیزی برای مجاهدین فراهم نکرده بود، تامین کرد. اتکا کامل به عراق موجودیت فیزیکى مجاهدین را تضمین کرد. موجودیتى که در هیچ کشور متمدن و دمکراتیکى قابل تضمین نبود. در هیچ کشوری که ذره‌ای حق انسان در آن برسیمت شناخته شود نمیشد عده‌ای را در اردوگاههای مختلف عملا محبوس کرد، زندگى انسانى را از آنها و فرزندانشان دریغ داشت و ادای ارتش درآورد. عراق جزء لازم این سناریو بوده و هست. برای دوره‌ای مجاهدین حول "جهش از مدار نیوتونى به مدار انشتینى" و در واقع در چرخش بر مدار نماینده خدا، مسعود رجوی، انسجام خود را پیدا کرد. روی زمین اما این دولت عراق بود که امکان موجودیت را به مجاهدین داد. مجاهدین سرنوشت خود را به دولت عراق گره زد. دولت عراق اطاق بازی و زندان - اردوگاههائى را برای مجاهدین تامین کرد که در آن میشد بخود مشغول بود و دولت بازی و رئیس جمهور بازی کرد، بى‌پناهان سیاسى را در قالب ارتش آرایش داد و از تانک‌های دست دهم، عاریه گرفته شده از عراق، سان دید. و البته گاهى هم در همان دنیای تخیلى لگدی به دنیای بیرون زد. فروغ جاودان و مرصادی درست کرد. این اقدامات برای مجاهدین فعالیت سیاسى نبوده و نیستند. مراسم مذهبى هستند. درست مثل قربانى کردن فرزند توسط ابراهیم. همان قدر بى‌مسئولیت در مقابل جان انسانها، حتى فرزندانشان، و همان قدر سنگدل در مقابل کودکان و نوجوانان. منطق همان است. تاکتیک‌های مجاهدین طى چندین سال گذشته، بخصوص با پایان جنگ ایران و عراق، چیزی جز این نبوده است. رفتن از یک بحران "چرا هستیم؟" و "کجا میرویم؟" به یک بحران دیگر، بخود مشغولى و سماع عارفانه بدور "خورشید تابان" و "خالق" این خورشید. هرجا هم که قدمى بیرون گذاشته‌اند ماجراجوئى کرده‌اند. امروز هر کس بعقب نگاه کند بسادگى متوجه میشود که بحران تاکتیکى مجاهدین مزمن است. منشا این بحران تناقض موجودیت مجاهدین بعنوان یک فرقه مذهبى با واقعیات امروز جامعه ایران است. تاکتیک‌های مجاهدین در طول این دوره تلاشى برای ماندن و تخفیف این تناقض بوده است.

موقعیت امروز: آیا راه برون رفتى برای مجاهدین هست؟

امروز این جهش از بحرانى به بحران دیگر وارد فاز نهائى خود شده است. از یک طرف جنبش سرنگونى علیه جمهوری اسلامى در حال اعتلا است و این جنبش هیچ و مطلقا هیچ ربطى نمیتواند با مجاهدین پیدا کند. مجاهدین بکلى خود را از آن بیگانه یافته است (همان بحران هویتى که پیش‌تر به آن اشاره شد). و از طرف دیگر دولت عراق در حمله احتمالى آمریکا به عراق سرنگون خواهد شد. حتى اگر حمله‌ای هم صورت نگیرد و دولت عراق بماند موقعیت آن چنان وخیم است که در معامله با جمهوری اسلامى ممکن است مجاهدین را دست و پا بسته تحویل ایران بدهد. کاخ رویاها درحال فرو ریختن است و مجاهدین شاید در مقابل آخرین تصمیم و تاکتیک خود قرار گرفته است. آنچه که تاکنون از مجاهدین دیده‌ایم اعلام "جبهه همبستگى ملى برای سرنگونى استبداد مذهبى" است! این تاکتیک آنقدر به واقعیات دنیای بیرون و موقعیت مجاهدین بى ربط است که هیچ نیروی سیاسى‌ای که احترامى برای خود و دنیای بیرون قائل باشد آنرا جدی نخواهد گرفت. گفتم مجاهدین تناقض ماهوی خود با جامعه ایران را نمیفهمند. اما این بیخیالى دیگر خیره کننده است. امروز در آخر سال ١٣٨١ در بحبوحه یک کشمکش سیاسى که ضدیت با مذهب یک چهره بارز آن شده و حکومت مذهب در حال سرنگونى است، چه کسى حاضر میشود با یک سازمان مذهبى و با جریانى که مذهب رگ و ریشه همه چیز آنرا تشکیل میدهد، علیه استبداد مذهبى جبهه تشکیل بدهد؟ آنهم علیه استبداد مذهبى و نه حکومت مذهبى. و به زیر پرچم "نه شاه و نه شیخ" برود. شاه بکنار، شیخ دیگر چه صیغه‌ای است؟ علامت شیخیت چیست؟ ریش؟ جامعه‌ای که علیه حکومت مذهب بپاخاسته و نیروی سیاسى‌ای نظیر حزب کمونیست کارگری که برانداختن هرگونه و هرنوع حکومت مذهبى پلاتفرم حداقل آنست چرا باید این را بپذیرد؟ این درست مانند آنست که کسى بخواهد در جنبش ضد سلطنتى با "سازمان درفش کاویان" علیه استبداد سلطنتى جبهه درست کند! البته آنهم در آستانه سقوط سلطنت. این یک شوخى است. گرچه مجاهدین میتوانند دور یک شوخى هم که شده جمع شوند. اما این جواب به معضل مجاهدین نیست. اگر آمریکا حمله کرد چه میشوید؟

هنوز پاسخ به سوال ماندن و نماندن مجاهدین داده نشده است. پیشبینى آنچه که مجاهدین میتواند انجام دهد ساده نیست. انجام هر حرکت نا معقول و غیر سیاسى از جانب مجاهدین ممکن است. سیاست مبنای کار مجاهدین نیست. مجاهدین ممکن است تسلیم آمریکا شود، ممکن است بماند تا از بین برود، ممکن است به استقبال کشتار شدن دستجمعى در اردوگاه خود برود، ممکن است هر کار دیگری بکند. اما یک رکن هم این سناریو آفرینش یک تراژدی بزرگ انسانى در عراق است. مجاهدین در بى مسئولیتى کامل ممکن است جان انسانهائى را که بهر دلیل در اروگاههایش گیر کرده‌اند را بار دیگر به فنا بدهد. یک سناریو که چنین ابعاد چنین تراژدی را عظیم تر میکند و مستقیما لطمات جدیى به مردم ایران و مبارزه‌شان علیه جمهوری اسلامى میزند، تصمیم مجاهدین به حرکت دستجمعى به داخل خاک ایران است. این سناریوئى است که حتى دوستان مجاهدین را هم، از سر دلسوزی برای این سازمان، نگران کرده است. ورود مجاهدین به ایران و باز کردن مجدد جبهه‌ای به عرض ده متر و طول چند صد کیلومتر، کاری که در عملیات فروغ جاودان کردند، یک خودکشى دستجمعى است. این قربانى کردن داوطلبانه انسانهای زیادی است که درست امروز باید جانشان و حرمت انسانیشان را نجات داد. مجاهدین به اینها نام ارتش داده‌اند. اما حتى در معیار ارتش و ارتش بازی به کام مرگ فرستادن و قربانى کردن انسانها از بى مسئولیتى فراتر جرم است. مجاهدین با هیچ مجوزی حق نابودی این انسانها را ندارد.

چنین ماجراجوئى بعلاوه به جمهوری اسلامى محملى میدهد تا با میلیتاریزه کردن فضای کشور اختناق سیاسى را دامن بزند، دست به اعدام زندانیان سیاسى بزند و شرایط بشدت نامناسبى را برفضای سیاسى ایران، برای مدتى هم که باشد، حاکم نماید. این کار جز یک پروکاسیون به تمام معنى علیه مبارزه مردم در ایران و جز یک ماجراجوئى کامل چیز دیگری نیست. باید هرکس که میتواند تلاش کند که مجاهدین را از اتخاذ چنین سیاستى منصرف کند.

مجاهدین بطور واقعى تنها یک راه انسانى و یک راه سیاسى را در مقابل خود دارند. راه انسانى این است که همه کسانى را که امروز در بن بست عراق گیر کرده‌اند و در هر سناریوئى جان و حرمت انسانیشان در خطر است را فورا از آن کشور خارج کند و به اروپا منتقل نماید. مجاهدین حتى اگر نه از سر انسانیت بلکه از سر مسئولیت در مقابل کسانى که این مدت حاضر شده‌اند تحت هر عنوان و با هر دلیلى به مجاهدین خدمت کنند، باید این کار را انجام دهد. نگاه داشتن این جمعیت در عراق آنهم در این شرایط فاجعه بار است. بسیاری از اینها کودکان و کسانى هستند که در اینکه در عراق باشند و سرنوشتشان به سرنوشت مجاهدین گره بخورد نقشى نداشته‌اند. این مسئولیت مجاهدین را صد چندان میکند. جان و حرمت این انسانها امروز باید برای مجاهدین مهمتر از هر چیز دیگر باشد.

اما راه سیاسى درست که آنها را از این بن بست هویتى نجات میدهد و دریچه‌ای باز میکند که مجاهدین بتواند مانند هر نیروی سیاسى دیگری در چاچوبى انسانى فعالیت کند این است که به موجودیت کنونیشان خاتمه دهد. خود را از یک فرقه مذهبى به یک حزب سیاسى، نظیر احزاب سیاسى با تعلق مذهبى، نظیر دمکرات مسیحى یا نهضت آزادی تبدیل کند. چادر و چارچوق را بردارد و مذهب را از سیاستش جدا کند.

من فکر نمیکنم این کارها در ظرفیت رهبری مجاهدین باشد. تا کنون عکس این را نشان داده‌اند و منطق حکم میکند که این بار هم در داستان "امر به وظیفه" یا "امر به نتیجه" مجاهدین خالق تراژدی دیگری خواهد بود. اما بهرصورت شاید فشار واقعیات یکبار هم که شده مجاهدین را به سمت درستى حرکت دهد.


٢٤ نوامبر ٢٠٠٢