ينار محمد: کورش مدرسى يکى از برجسته ترين چهره هاى مارکسيست در خاورميانه است. او همچنين تا قبل از اوت ٢۰۰۴ يعنى زمانيكه حزب كمونيست كارگرى ايران را ترك كرد و حزب خود يعنى حزب کمونيست کارگرى ايران_ حکمتيست را تشکيل داد يکى از رهبران حزب کمونيست کارگرى ايران بود. کورش مدرسى بعلاوه از حاميان ديرين حزب کمونيست کارگرى عراق و همچنين برنامه ريز و استراتژيسين کمونيسم کارگرى در عراق پس از دوران جنگ است.
به کورش مدرسى بخاطر حضورش در برنامه امروز خوش آمد ميگوئيم. علاقمنديم از شما در مورد دلائل اساسى اين جدائى بپرسيم. ميتوانيد ما را در مورد علل اين جدائى روشن کنيد؟
کورش مدرسي: بدون آشنائى با تاريخ حزب کمونيست كارگرى ايران، درک اين شكاف و نحوه بوقوع پيوستن اين جدائى مشکل است. اين جدائى بى مقدمه نبود. رعد و برق در آسمان بى ابر نبود. اينطور نبود كه ناگهان يكنفر "رويزيونيست" و "دست راستي" شد. متاسفانه توضيح طرف مقابل ما، يعنى رهبرى جديد حزب كمونيست كارگرى ايران در مورد اين جدائى همان داستان تكرارى پيدا شدن يك "رويزيونيست" در حزب است. بايد اين جدايى را در متن تاريخ اين حزب بررسى كرد.
هسته اين اختلاف از بدو تاسيس حزب کمونيست کارگرى و حتى قبل از تشکيل آن وجود داشته است. در مورد مسيرى که حزب بايد طى ميکرد٬ در مورد خصوصيات حزب و حتى در مورد کمونيسمى که ما بايد نمايندگى کنيم هميشه دو نظر داشته ايم. در مورد مسائل مهمى، مثل، توضيح اينكه در طى ۱۰۰ سال گذشته چه بر سر کمونيسم آمد، ارزيابى تاريخى و مارکسيستى از انقلاب روسيه و دلائل شکست بعدى آن در سالهاى ۱۹۲۰ چيست؟ دلايل حاشيه اى شدن چپ در اروپا و جهان کدام است؟ و يا در پاسخ به اين سوال که چرا ما قادر نشده ايم پس از انقلاب اکتبريک انقلاب سيوسياليستى ديگر را سازمان دهيم و يا چرا نتوانسته ايم قدرت سياسى را کسب کنيم هميشه اختلاف نظر داشته ايم. اختلافات عميقى در تحليل اينکه چرا معمولا يک حزب چپ يا کمونيست هرچه راديکال تر ميشود، کوچکتر ميشود؟ و يا چرا چپ يا تبديل به تشکل اليت ( برگزيده هاى) جامعه و يا در سياست تنها گروه فشار شده است؟ چرا چپ قادر نشده است يک حزب سياسى کمونيست و راديکال تشکيل دهد که بتواند يک بار براى هميشه جهان و زندگى مردم را تغيير دهد، به سيستم بردگى مزدى پايان دهد و يک جامعه سوسياليستى را بنا کند؟ چرا کمونيسم بعنوان يک جنبش سياسى رشد نميکند؟ چرا گروههاى مارکسيستى رشد نميکنند؟ و چرا اين گروهها در دنياى واقعى نتوانسته اند زندگى مردم را تغيير دهند؟
اين بحثها از همان آغاز جنبش کمونيسم کارگرى در جريان بوده اند. در حقيقت پاسخ مشخص به اين سوالات يکى از مهمترين مسائل پايه اى در تعريف از کمونيسم کارگرى بوده است[1]. اينجا وارد جزئيات اينکه چگونه ما حزب کمونيست کارگرى را تشکيل داديم نميشوم، اما درست از همان ابتدا، دو گرايش، دو محور و دونوع سنت در حزب همواره در کنار هم وجود داشته اند. از يک طرف پاسخ "سنتى"چپ راديکال را به مسائلى که اشاره کردم را داشتيم، پاسخهائى که انعکاسى از سنتى در جنبش سوسياليستى بودند، که در تمام تاريخ خود در عرصه سياست صرفا يک گروه فشار ماندند. اين سنت خود را مارکسيست و سوسياليست ميداند. اما در واقعيت نتوانسته کارى کنند که سوسياليسم متحقق شود. نتوانسته انقلاب سوسياليستى را سازمان بدهند. و اين سنت، اين نوع سوسياليسم، در تمام ۱۰۰ سال گذشته در ايران، اروپا، آمريکا و کانادا وجود داشته است. اين چپ به يک نوع ايدئولوژى تبديل شده است٬ و در بيرون از ما به نوعى از فرقه يا سکت تبديل شده است. نقطه حركت اين سنت جنبش هاى واقعى موجود در جامعه نيستند، بلكه ايده ها و نظرات هستند. سوسياليسم براى چپ سنتى، قبل از هر چيز، يک سيستم اعتقادات است و نه يک جنبش سياسى و اجتماعى که ميخواهد در جامعه منشا اثرى باشد.
اين سنت چپ زمينه عمومى در حزب ما بود. ما در خلال دهه ۱۹۷۰ و اوائل دهه ۱۹۸۰ از سنت چپ ايران و راديکال ترين آن که ما آنرا "مارکسيسم انقلابى" ميناميديم، در جدال عليه ناسيوناليسم کرد از حزب کمونيست ايران بيرون آمده ايم. از همان ابتدا، بخشى از اين چپ راديکال و سنتى،که به عنوان زمينه و عادت داده حزب دست بالا را هم داشت به حزب جديد پيوست. رگه جنبشى و فکرى ما که توسط منصور حکمت نمايندگى ميشد و بر تعبير و تفسير او از مارکس و مارکسيسم مبتنى بود. اين گرايش يک رگه متفاوت در جنبش کمونيستى ايران بود. حکمت به مارکس رجعت کرده بود، بويژه به تبيين مارکس و انگلس از نقش جنبشهاى اجتماعى در "ايدئولوژى آلماني" و همچنين بر "تزهائى در باره فوئر باخ" مارکس تاکيد داشت و به نقش اراده انسان در تاريخ اهميت ميداد و در واقع به که جوهر "لنينيسم" رجعت کرد. حکمت از نقطه نظرفلسفى و متدولوژى به اين تزها بازگشته بود و خود نيز درافزوده هاى مهمى در اين موضوعات دارد .
به اين ترتيب، ما از همان ابتدا با يک سوال تعيين کننده روبرو بوديم: تشکيل يک حزب سياسى واقعى يا ادامه تجربه احزاب سنتى چپ و تشکيل يک گروه فشار ديگر؟ اين "دو راهي" بطور روشنترى در مقابل ما قرار گرفت که يا ما يک حزب سياسى را ايجاد ميکنيم که در زندگى واقعى ميتواند و ميخواهد يک انقلاب سوسياليستى را سازمان دهد، يا به يک گروه ايدئولوژيک واليتيست بى تاثير تبديل ميشويم، گروهى که اوراد "سوسياليستي" ميخواند، دعاهاي" سوسياليستي" نجوا ميکند، انشاهاى سوسياليستى مينويسد و شعار سوسياليسم را سر ميدهد بدون اينکه قادر باشد بفهمد که چگونه بايد به سوسياليسم دست يافت.
اين بحث اصلى بود.جدال اين بود. اگر به فايلهاى اوديوئى کنگره هاى ما، جلسات کميته مرکزى و دفتر سياسى ما، هنگامى که منصور حکمت زنده بود، گوش دهيد، که متاسفانه هنوز ترجمه نشده اند و تنها برخى از آنها فى الحال در اينترنت قابل دسترسى هستند، بروشنى اين تفاوت ها را مى بينيد. در آخرين پلنومى که منصور حکمت در آن شرکت داشت، يعنى پلنوم چهاردهم کميته مرکزى، در اوت ۲۰۰۱، او گفت که نگرانى اش اين نيست كه اين حزب ( يعنى حزب کمونيست کارگرى ايران) به چپ يا به راست بچرخد. بلكه آنچه که مطمئن است اين است که حزب قطعا روى خط او حرکت نميکند. اين حزب بيشتر به سنت گروه هاى فشار و سازمانهاى چپ سنتى نزديکتر است تا به حزب سياسى مورد تاكيد او. اين ارزيابى، يک اظهار نظر تکى و يک باره نيست. چنين ارزيابيهائى از وضعيت حزب را عملا در تمام جلسات و گفتگوهاى منصور حكمت با کسانى که با او در ارتباط بودند وجود داشت. اين اظهار نظر، ارزيابى او از حزب در طول ۱۲ سال گذشته، و از بدو تشکيل حزب پابرجا بود و بارها تکرار شده بود. روشن است که وجود اين دو سنت در حزب کمونيست کارگرى ريشه در شرايطى دارد که حزب در آن تشکيل شد که اينجا فرصت پرداختن به آن نيست. اما در حزب اين دوخط وجود داشت. خط حکمتيستى و خط چپ سنتى. امروزه فقط كسانى اين حقيقت را انکار ميکنند که مراجعه به اين تاريخ آنها را در جاى واقعيشان يعنى در قطب مخالف حکمتيسم در مقابل همگان قرار ميدهد.
آخرين بحران حزب کمونيست کارگرى ايران هم بر اين شكاف استوار است. جدا شدن ما چيزى جز جدا شدن اين دو تاريخ در حزب کمونيست کارگرى ايران، که در خلال ۱۲ سال گذشته کنار هم و در جدال با هم وجود داشتند، نيست. ما معتقديم که بايد يک حزب سياسى ساخت، يک حزب بزرگ و يک حزب سياسى توده اى که قدرت سياسى را تصرف ميکند و انقلاب سوسياليستى را سازمان ميدهد. ما معتقدييم که انقلاب سوسياليستى بطور خود بخودى اتفاق نمى افتد. ما بايد آنرا سازمان بدهيم. ما انقلابيون "على العموم" نيستيم. ما انقلابيون کمونيست کارگرى با انقلابيون سوسياليست هستيم. ما يک انقلاب غير سوسياليستى را بعنوان تخته پرشى براى انقلاب خودمان به کار ميبريم، اما، ما براى يک انقلاب سوسياليستى مبارزه ميکنيم و حزب بايد براى اين امر مبارزه کند. براى اين کار ما به يک حزب سياسى نياز داريم.
اين گفته ممکن است خيلى کلى به نظر برسد. اما وقتى دقت کنيد متوجه ميشويد که يک حزب سياسى از خصوصياتى برخوردار است و يک گروه فشار فاقد آنست. اينجا نميخواهم گروههاى فشار را بى اعتبار کنم. گروههاى فشار زيادى موجودند مثل مدافعين محيط زيست، ائتلاافهاى ضد سلاح هسته اى و غيره که وجود شان لازم و مفيد است. اما چنين گروههائى به دنبال تصرف قدرت سياسى نيستند. اينها نيروى فشار به احزاب و جريانات حاکم هستند. به احزاب سياسى، که بستر اصلى سياست هستند و يا به "سيستم" فشار مى آورند تا به جهت معينى سوق يابد. ما مدافعين حق راى به زنان را داريم سازمانهاى مدافع حقوق زنان وگروههاى مدافع حقوق کودکان و غيره را داريم و احزاب سياسى را هم داريم. تفاوتهاى اساسى اى بين اين دو نوع سازمان وجود دارد. احزاب سياسى،بنا به تعريف بر قدرت سياسى متمرکز اند و خود را بر اين مبنا سازمان ميدهند.
بنابراين سوال اين است: در اوضاع و احوالى که شرايط به شمااجازه نميدهد که در يک انتخابات پيروز شويد و حتى نميتوانيد به اکثريت مردم دسترسى داشته باشيد تا آنان را به خود جلب کنيد، "چگونه يک جنبش کمونيستى ميتواند يک حزب سياسى را سازمان دهد"؟ ، بايد يک انقلاب و يا به عبارت بهتر يک قيام را سازمان دهيد. اين سوال روى ميز ماست. اين حکم نه تنها در مورد جنبش کمونيستى ايران، بلکه در مورد جنبش کمونيستى عراق، بريتانيا، اروپا و کانادا و آمريکا صدق ميکند. انقلاب، به مفهوم سياسى آن، هيچ چيز ديگرى جز گرفتن يا تصرف قدرت سياسى نيست. اما، چگونه، چه وقت و توسط چه کسانى اين كار انجام ميشود؟
زندگى چون معصومين سوسياليست، چون واعظين روشنگرو يا چون کسانى که براى خداى سوسياليسم عبادت ميکنند و براى نسلهاى آينده آرزوى رستگارى ميکنند، کار يک حزب سياسى نيست. ما ميخواهيم يک انقلاب سوسياليستى را در زمان حيات خود سازمان بدهيم، يک جامعه آزاد و آزاد شده را ايجاد کنيم و کارى بکنيم که چنين امرى اتفاق بيافتد. اين قصد است که حزب سياسى را ضرورى ميکند. انقلاب سوسياليستى چيز ديگرى جز تصرف قدرت سياسى توسط حزب ما نيست. درست شبيه به انقلاب اکتبر به منظور اينکه بتوانيد اکثريت را همراه خود داشته باشيد، بايد قدرت سياسى را در زمان معينى بگيريد، آنرا نگاهداريد، فضاى سياسى را قطبى و پولاريزه بکنيد و جامعه را بسيج کنيد. وارد جزئيات نميشوم، شما ميتوانيد به سخنرانى منصور حکمت در کنگره دوم حزب کمونيست کارگرى ايران وبه سخنرانى من در انجمن مارکس لندن در مورد انقلاب اکتبر و نيز بحث حزب و قدرت سياسى مراجعه بکنيد. اين نقطه تمرکز ما و منشا نارضايتى دائم منصور حکمت از پرتيک حزب بود. ما در حزب در يک جدال دائم بوديم.
پس از مرگ منصور حکمت، توازن قوا در درون حزب به نفع چپ سنتى تغيير کرد. اينجا در باره يک افراد صحبت نميکنم. منظور من از برخورد چپ سنتى در حزب بود که که سوسياليسم برايش چيزى جز يک ايدئولوژى نيست که طبق آن ميتوان منتظر ماند و راديکال باقى ماند تا سوسياليسم خود ش اتفاق بيافتد و آنوقت شما بر جامعه حاکم ميشويد. چيزى شبيه به معاد و تئورى روز رستگارى در آخرت. در درون چنين سنتى سوسياليسم اجتناب ناپذير است و دير يا زود اتفاق ميافتد. اين ذهنيت داده سوسياليستها و مارکسيستها در تمام جهان است. اين برخورد يک موضع پاسيفيستى است که بنا به تعريف عقيم است. به باور من اين همان تفسيرى از تاريخ است که مارکس در "تزهائى در باره فوئر باخ" به آن انتقاد کرده است.
شکاف، که جدائى از آن سرچشمه ميگيرد، دقيقا همينجاست. اگر شما به مسائلى که جدايى را توضيح ميدهد نگاه کنيد، گره گاههاى اين اختلاف را خواهيد ديد. براى مثال درتاريخ کمونيسم در خلال ۳۰ يا ۴۰ سال گذشته، تنها زمانى که جنبش کمونيستى يا سوسياليستى توانسته است نوعى جنبش توده اى را شکل بدهد، قدرت سياسى را تجربه کند و توانسته باشد کوچ ده ها هزار نفر ساكنان يک شهر را سازمان بدهد، و عليه حکومت بجنگد، فقط در کردستان اتفاق افتاده است. اين تاريخ است و فاکت است. ما بنا به فاکتورهاى مختلف، نتوانسته ايم در اين مقياس، فعاليتهايمان را در ديگر نقاط ايران انجام دهيم. در جريان جدايى، حتى يک فرد مهم آن بخش از حزب که حاملين آن تجربه در سياست، جامعه و بسيج توده اى بودند، با طرف ديگر نرفت. زيرا كسانيكه اين تجربه را داشتند منطق قدرت را ميدانند، ميدانند که يک نبرد را با شعار دادن نميشود پيروز کرد، بايد سازمان بدهيد شما بايد نقشه داشته باشيد، و انقلاب را سازمان بدهيد. انقلاب خود بخود اتفاق نمى افتد.
تقسيم شکاف و جدائى بعدى بر اساس منتقدين و مدافعان تزهائى که دو سال پيش ارائه دادم، كه بعدا به آن برميگردم، جدايى جارى را توضيح نميدهد. وقتى صف بندنى اين جدايى نگاه کنيد، بسيارى از کسانى که در اين طرف شکاف هستند از کسان ديگرى که در طرف ديگر قرار گرفته اند به آن تزهاى من انتقاد بيشترى داشتند. منظورم اين است که آن تزها، موضوعى نبودند که خطوط اين انشعاب را تعريف کردند. برخى از افراد اين طرف تماما با آن تزها مخالف بودند و برخى در طرف ديگر با نظر مثبت ترى به آن تزها مينگريستند.
اولين مساله اى که حزب را علنا دو تکه کرد، بحث ليدرى بود. پس از منصور حکمت سوالى که مطرح شد اين بود: " آيا حزب ما به يک ليدر احتياج دارد؟" پاسخ ما مثبت بود. برخورد ما به مساله از يک زاويه اجتماعى بود، استدلال کرديم که ليدر حزب يک رهبر ايدئولوژيک نيست، ما قصد نداريم کسى را جانشين منصور حکمت بکنيم. موضع ما، موضع کلاسيک هر حزب سياسى بود. يک حزب سياسى بدون شخصيتها به جائى نمى رسد. بنابراين حزب ليدر احتياج دارد. ما گفتيم نميتوانيم به جامعه بگوئيم: "ببينيد، ما نميتوانيم براى حزب يک ليدر تعيين کنيم" و در همان حال به آنها اطمينان بدهيم که ما قادر به سازماندهى انقلاب و اداره جامعه هستيم. کسى شما را باور نميکند.
کورش مدرسي: آنچه که ميگويم اين است که پس از منصور حکمت اولين شكاف که در جدايى کنونى کمابيش نمايندگى ميشوند، دقيقا بر سر ليدرى بروز کرد. بحث ما خيلى ساده بود: ما يک حزب سياسى ميسازيم، بنابراين مثل هر حزب سياسى ديگربه يک ليدر نياز داريم. در طرف ديگر اين بحث را ميشنيديم که ما نميتوانيم کسى را تعيين کنيم. ما کسى که بتواند کميته مرکزى حزب را متحد کند نداريم. ما کسى را که چنين صلاحيتى داشته باشد و به اندازه کافى توانا باشد را نداريم. آنها زحمت اين را بخود ندادند که فکر کنند که مردم چگونه ميتوانند ادعاى اداره جامعه را از ما قبول کنند، در حاليکه نميتوانيم کسى را داشته باشيم که ۲۰، ۳۰ يا ۴۰ نفر او را قبول داشته باشند؟ موضع آنها نسبت به ايده ليدر و رهبرى يک موضع سکتى بود تا يک موضع سياسى. منظورم اين است که اگر شما رهبر را بعنوان رهبر ايدئولوژيک مد نظر داشته باشيد، آنوقت به دنبال يک آيت الله مارکسيست ميگرديد که هر کسى خود را مريد و پيرو او بداند. اما اگر شما به مساله از زاويه سياسى نگاه کنيد، و رهبر را بعنوان يک موقعيت سياسى در نظر بگيريد، آنوقت هر حزبى رهبر خود را لازم دارد. در يک حزب سياسى، اکثريت حاکم است. اکثريت شخصى را بعنوان ليدر حزب در جلو صحنه ميگذارد. اين شخص حزب را نمايندگى ميکند. و ما اشخاصى که بتوانند چنين نقشي را بازي کنند فراوان داشتيم، ما فکر ميکنيم که افرادى را داريم که ميتوانيم آنان را کانديد رياست جمهورى کنيم، کانديد نخست وزيرى و وزارت دفاع و رئيس شوراها و رئيس کميسارياى عالى شوراها و غيره اعلام کنيم. ما معتقديم که چنين افراد با صلاحيتى زياد داريم. ما صالح ترين افراد را در سياست ايران جمع کرده ايم. اگر مدعى هستيم چنين شخصى وجود ندارد آنوقت بنا به تعريف در ادعاى براى کسب قدرت سياسى به هيچ جا نمى رسيم. چگونه ميتوان مدعى کسب قدرت سياسى و تجديد ساختمان جامعه بود، ولى از اتحاد حول يک نفر بعنوان رهبر سياسى عاجز ماند؟ اين الف باي تحزب سياسي است.
کورش مدرسي: بارها گفته ام که رهبرى در حزب ما جمعى است. ما هر دو سال يک بار کنگره داريم، هر دو ماه يک بار پلنوم کميته مرکزى داريم. ما دفتر سياسى داريم که هر ماه تشکيل جلسه ميدهد. ليدر تحت نظارت دقيق دفتر سياسى است و غيره.
اگر مردم از شما بپرسند رهبر شما کيست، چه ميگوئيد؟ ميگوئيد ليدر نداريم؟ اگر سوال هنوز براى ما مطرح نشده بود شايد هنوز مى توانستيم خود را با آن درگير نکنيم. اما اگر چنين سوالى وجود دارد ناچاريم كه به آن پاسخ بدهيم . ما قبلا ليدر داشته ايم و در مقطع پلنوم ١٦ در اوت ٢٠٠٢ نصف کميته مرکزى خواهان تعيين ليدر بود، آنوقت پاسخ ما به سوال مهم بود. اکثريت کميته مرکزى و اکثريت حزب ليدر ميخواستند. جامعه انتظار داشت که ما يک ليدر معرفى کنيم به اين دليل ساده که هر حزب سياسى ديگرى ليدر دارد.
ما مداوما از يک موضع و از سنتهاى چپ گسست کرده بوديم. داشتن يک ليدر نه در ايران و نه در جهان سنت چپ راديکال نبود. ما از اين چپ سنتى بريديم و بر سر همين مساله از جانب آنها ما بعنوان مدافعين سنت بورژوائى شديدا مورد حمله قرار گرفتيم. سنت چپ راديکال هرگز منطق اجتماعى سياست را درك نكرد. در شيوه تفکر چپ راديکال سنتى، ليدر لازم نيست چون همه برابر هستند و همه ليدر هستند. ما معتقد بوديم که نيازمند شخصيت ها، چهره ها، نام هاي زيادي در فعاليت سياسي و اصولا هر فعاليت اجتماعى هستيم. سياست و فعاليت اجتماعى خصلت فردي و پرسنال دارند..يک جنبش سياسى يا اجتماعى شخصيتهاى متعددى، با روشهاى خاص خودشان و کاراکترهاى شخصى و سياسى خاص خود لازم دارد
هر اندازه جنبشى شخصيتهاى بيشترى داشته باشد، آن جنبش قوى تر ميشود. بعلاوه شما يک ليدر احتياج داريد که شما را در بيرون نمايندگى بکند، سيماى يک انسان از سياست شما، براى سازماندهى سيستم اجرائى در حزب شما و غيره. آنچه که اينجا مورد بحث است، مواد اوليه و دانسته مشترک در هر حزب واقعى سياسى ديگرى است. کسى با اين مشکلى ندارد که بگوئيد مارگارت تاجر ليدر حزب محافظه کار است يا تونى بلر رهبر حزب ليبر است. اما، اگر شما کسى را بعنوان ليدر يک حزب چپ راديکال معرفى بکنيد، خيلى ها او را بعنوان رهبر ايدئولوژيک يك فرقه تصور ميکنند. مشكل اينها با ليدر داشتن، عليرغم ساده بودن مسئله، بر ميگردد به جوهر اصلى موضع چپ راديکال و ديدش در مورد سياست، جامعه و قدرت سياسى. ريشه در اختلاف بين گروه فشار و سازمان چپ حاشيه اى و يک حزب بزرگ سياسى با هدف قدرت سياسى، دارد.
اولين جدلى که طرفين اين جدائى را شكل داد در مورد رهبرى بود و نه تزهائى که طرح کردم. البته به اين تزها بازخواهم گشت. طرف مقابل طرفدار رهبرى جمعى بود و استدلال ميکرد که ما کسى را نداريم که ما را متحد و يا نمايندگى کند. ما ميگفتيم نميخواهيم يک رهبر ايدئولوژيک با رهبر روحانى انتخاب کنيم. ما ميخواستيم کسى را براى يک پست سياسى برگزينيم، مانند رئيس دفتر سياسى و ديگر پستها در حزبمان که براى آنها هم مقررات و ضوابط داشتيم.
دومين مساله مهم كه طرفين صفى که امروز ميبينيد را منعکس کرد بحث حول شعار "زنده باد شوراها!" بود، که توسط حميد تقوائى مطرح شد و از جانب ديگران هم مورد حمايت قرارگرفت. در خلال ژوئيه ۲۰۰۳ تظاهرات هاى توده اى در ايران در جريان بود. در آن زمان ليدر حزب بودم و ما نقش مهمى در آن تظاهراتها داشتيم.
اپوزيسيون دست راستى، که شل و ول دور سلطنت طلبان سازمان يافته بودند، تلاش ميکردند که رفراندوم را به خواست اصلى اين تظاهرات تبديل کنند. ما شعار "زنده باد آزادي"، "زنده باد برابري" و "مرگ بر جمهورى اسلامي" رابعنوان محتواى اصلى اين تظاهرات، طرح کرديم. من به سهم خودم اين خط را در رهبرى حزب نمايندگى کردم و آنرا فرموله کردم. و ما موفق شديم. شعارهاى اپوزيسيون راست را بى اعتبار کنيم و تظاهراتهاى داخل ايران و خارج کشور را بسوى خود جلب کرديم. اکثر تظاهراتها تحث شعارهاى ما برگزار شد. با اين پيروزى موقعيت حزب ما در جامعه بشدت بالا رفت. سوال اين بود که قدم بعدى براى حزب چه بايد باشد؟ حزب کمونيست کارگرى ايران در جريان جنبش توده اى در آن روزها، در راس اپوزيسيون ايرانى قرار گرفته بود.
کورش مدرسي: اين ادعاى آنها پوچ است! واضح است که مخالف شعار رفراندوم بودم. عليه آن نوشته ام. طراح شعار آزادى برابرى، مرگ بر جمهورى اسلامى بودم. بحثم اين بود که اين شعار تنها راه شکست دادن رفراندوم است. اين در ادبيات علنى حزب مکتوب است. در اينمورد نه تنها نوشته ام بلكه سخنرانيهاى زيادى هم كردم. مستقيم در تلويزيون و راديو با مردم در جريان آن تظاهرات صحبت کردم. اين شعارها بيش از هرکس با من تداعى ميشود. متاسفانه رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى ايران ، عامدانه بحث را از متن خارج ميکند و مردم را گمراه ميكند. به اين مساله بازخواهم گشت.
کورش مدرسي: نه، نه، اين بحث نه تاکتيک بود و نه استراتژى. نميتوانم در آن واحد کسي باشم که بيشترين نقش را در شکست دادن شعار رفراندم داشت و کسي باشم که آن را مطرح کرد.
کورش مدرسي: نه نيست. اما اين بستگى به اين دارد که منظور شما از انقلاب سوسياليستى چيست و تعريفتان از "جنبش توده اي" چيست؟ فکر نميکنم که هيچ مارکسيستى بگويد سوسياليسم بدون انقلاب سوسياليستى قابل تحقق است. اما اختلاف آنجائى آغاز ميشود که تعريف شما از انقلاب سوسياليستى بطور واقعى چيست. به اختلافات در اين مورد ميپردازم. اما، اجازه بدهيد نکته خود را درسوال قبلى تمام کنم. در مورد بحثى که شکاف را در حزب تعميق کرد.
پس از تظاهرات ژوئيه ۲۰۰۳ در ايران، حزب کمونيست کارگرى ايران در راس احزاب اپوزيسيون ايران قرار گرفت. وقتى که ما فعاليتهايمان را در آن دوره جمع بندى کرديم و تلاش کرديم نقشه قدم بعدى را براى حزب در جهت قدرت سياسى بريزيم، و اينکه چگونه فراتر رويم، ما گفتيم که تنها نيروئى که ميتواند مردم را به جلو سوق دهد، خود حزب است. حزب حلقه واسط به قدرت است.
حزب بايد فراتر برود و بايد مردم را سازمان بدهد. من با تزهائى در مورد لزوم يک حزب توده اى به اين مساله پاسخ دادم. ما گفتيم که ما نياز داريم که حزب را گسترش بدهيم، حزب کمونيست کارگرى خود بايد يک سازمان توده اى بشود. اين سازمان توده اى آلترناتيوى در مقابل ديگر سازمانهاى توده اى نيست. در خلال دوره هائى شبيه دوره جارى، اين حزب است که مردم را بسيج ميکند، نقشه ميريزد و انقلاب را اجرا ميکند. ما يک حزب قوى و نيرومند ميخواهيم. مثل بلشويك ها در انقلاب اكتبر. اين بلشويکها بودند که نقشه قيام را ريختند و آنرا اجرا کردند و قدرت سياسى را گرفتند و نه شوراها. منظورم اين است که حزب هسته اصلى اين جنبش بود.
اما جناح ديگر در حزب با پاسخ سنتى چپ راديکال به مساله پرداخت. آنها اصرار داشتند که حزب از طريق شوراها، نمايندگان شوراهاى سراسرى، سويتها، و ديگر سازمانهاى توده اى قدرت را ميگيرد و نه توسط خودش . در مقابل تمرکز ما بر حزب، آنها شعار جديدى طرح کردند: "زنده باد شوراها". البته هيچ شورائى در آن زمان وجود نداشت، و حتى هيچ سازمان توده اى موجود نبود. تنها تاثير اين شعار اين بود که توجه را ازحزب يعنى تشكلى که واقعا موجود بود و تنها ابزارما در مبارزه سياسى ايران بود منحرف كند و توجه را به سازمانهايى جلب كند كه نه تنها هنوز موجود نبود، اگر هم وجود ميداشت معلوم نبود كه چه خصلتى داشت؛ مى توانست شورايى انقلابى باشد و يا پاسيفيست و محافظه كار. اين شعار حزب را بر اهرمهائى متمرکز ميکرد که شکل گرفتن آنها خارج از اراده ما بود. اين نمونه تيپيک برخورد پاسيو چپ راديکال سنتى بود که همه جا ميتوان آنرا ديد. بحث ما اين بود که کارى که ما ميتوانيم انجام دهيم تاثير و نفوذ بر جامعه است بوسيله خود حزب. ما نياز داريم که يک حزب توده اى تشکيل دهيم، ماشينى که ميتواند در اين شرايط کار کند و برخورد و عمل انقلابى را تضمين کند.
مجددا همان جناح بندى بحث ليدر را در اين بحث هم مى بينيم. ما گفتيم که جريان ما هميشه طرفدار شورا بوده ، جانبدار جنبش شورائى بوده ايم. دفاع از جنبش شورائى از مشخصات اصلى ماست. منظورم اين است که ما بعنوان يکى از شاخه هاى کمونيسم در ايران تعرف شده ايم، که به جنبش شورائى باور دارد. اما بايد در باره شعارهائى که مطرح ميکنيم دقيق باشيم. در آن روزها قدم بعدى آن بود که حزب ميبايست خود را گسترش دهد و شبکه هاى بزرگترى از فعالين و مردم را ايجاد کند و توازن قوا را در ايران تغيير دهد.
براى مثال ما ايده "کنترل محلات" و حتى ايجاد نوعى قدرت دوگانه را در شهرهائى مثل تهران و سنندج و ايده هاى شبيه به آنها را طرح کرديم. سوال اين بود، که علاوه بر کارگران، ما چگونه ميتوانستيم جنبش جوانان و جنبش آزادى زنان را با خود همراه کنيم؟
چگونه ميتوانيم بر اوضاع تاثير بگذاريم؟ در دنياى واقعى ما چگونه ميتوانستيم پيشروى کنيم؟ جناح ديگر به پاسخ چپ سنتى روى آورد. آنها گفتند: زنده باد شوراها و تا زمانى که شورا نداريم ما بايد منتظر و باز منتظر بمانيم تا شوراها تشکيل شوند و آنگاه شوراها مردم را دور خود جمع مى کنند. اين محتواى اصلى اختلاف بين برخورد دخالتگرانه مارکس( به تزهائى در باره فوئر باخ مراجعه کنيد)، لننينيسم و حکمتيسم از يک سو با روش پاسيفيستى منشويکها و چپ سنتى ازسوى ديگر است.
ميتوانم به موارد ديگر اين شکاف نيز اشاره کنم. اما بحث من اين است که تزهائى که دو سال قبل طرح کردم هيچ ربطى به اين شکاف و اين جدايى نداشت. اين جدايى به مسائل ديگرى مربوط است که در دوره منصور حکمت هم وجود داشت، او حول اين مسائل مبارزه کرد و ما هم براى آنها مبارزه کرديم. جدايى بدليل اين گونه مسائل بود و نه اينکه آيا سوسياليسم مهم است يا نه! اين حرفها پوچ است. منظورم اين است که مساله اين نبود.
در مورد سوال شما در باره انقلاب سوسياليستى، فکر ميکنم آنچه از مانيفست کمونيست برخاسته است، آنچه از جمع بندى تجربه کمون پاريس مي آيد اين است که اگر طبقه کارگرى ميخواهد يک انقلاب سوسياليستى، در ابعاد اجتماعى، را سازمان دهد، يعنى کارمزدى را لغو کند و پول و سرمايه را حذف کند و اقتصاد سوسياليستى را برقرار کند، بايد بدوا قدرت سياسى را تصرف کند. پيش شرط تحول سوسياليستى جامعه اين است که قدرت سياسى توسط طبقه کارگرتصرف شود. من اين تصرف قدرت را انقلاب سوسياليستى مينامم. مثل انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسيه. هيچ راه ديگرى براى جنبش کارگرى، يا طبقه کارگر يا پرولتاريا براى متحول کردن جامعه به جز از طريق تصرف قدرت سياسى وجود ندارد. باين ترتيب اين اولين مساله و مقدم بر همه مسائل است. طبقه کارگر لازم است قدرت سياسى را تصرف کند.
کورش مدرسي: اين يک بحث قديمي و سنتى در ميان چپ و در جنبش کارگرى است. کارگران چگونه ميتوانند قدرت سياسى را تصرف کنند؟ اين سوال به قدمت خود جنبش کارگرى است. و ما با عقايد و گرايشات مختلفى در پاسخ به اين سوال روبرو هستيم. کسانى مثل گرامشى ، لنين، لوکزامبورگ، سوسيال دمکراتها و آنارشيستها و غيره هر كدام پاسخ خود را داده اند.
معنى اينکه طبقه کارگر بايد قدرت سياسى را تصرف کند، چيست؟ ما، حکمتيستها، معتقد بوده ايم که تصرف قدرت سياسى توسط طبقه کارگر چيزى جز تصرف قدرت توسط حزبش نيست. طبقه کارگر خودش نميتواند قدرت سياسى را بگيرد. اين يک توهم است که فکر کنيم طبقه کارگر متحد ميشود، سازمان مى يابد و يک سازمان توده اى ميشود، رشد ميکند و باز رشد ميکند، اتحاديه هاى کارگرى تا شوراها شکل ميدهد و سپس در دوره هاى انقلابى توده طبقه کارگر ميرود قدرت را ميگيرد. اين توهم است. اتوپيک است.
نقطه نظر لنين، و نقطه نظر حکمت، اين است که حزب سياسى به نيابت از طبقه کارگر قدرت سياسى را ميگيرد. يک حزب کمونيستى و کارگرى نميتواند منتظر بماند تا اکثريت بشود و بعد قدرت را بگيرد. بورژوازى اجازه چنين کارى را نميدهد. همانطور که اجازه نميدهند که يک حزب کمونيستى يا حزب طبقه کارگر قدرت را از طريق انتخابات تصرف کند.
انتظار اينکه حزب کمونيستى بيرون از قدرت به اکثريت تبديل شود، يک توهم است. از نظر تئوريک، ممکن است، عملي نيست. همانطور که از نظر تئوريک از طريق انتخابات هم ميتوان به قدرت رسيد، اما در زندگى واقعى، در اوضاع واقعى، با شيوه اى که بورژوازى با آن کار ميکند، با شيوه اى که جامعه کار ميکند، اجازه به قدرت رسيدن شما از طريق انتخابات را نميدهند. آنها رسانه هاى جمعى را دارند، ارتش دارند، مذهب و کليسا و مسجد دارند، و آنها تمام ابزارهاى وسيع تحريف حقايق را در مقياس توده اى دارند. آنها سلطنت، شاه و ملکه را دارند که مانع بشوند چنين امرى اتفاق بيافتد. در مقاطع تعيين کننده اينها بعنوان عناصرى فراتر و بالاتر از همه سياستها و بعنوان سمبل ملت و حقيقت ظهور ميکنند که اوضاع را به حال عادى برگردانند. به اين دليل است که آنها يونيفورم هايشان را ميپوشند و بعنوان "فرمانده" ارتش وروح ناجى ملت ظاهر ميشوند تا ملت را از کمونيستها نجات بدهند.
بنابراين به نظر ما حزب مجبر است وقتى که هنوز در اقليت است قدرت را بگيرد. کمونيست ها براي اينکه اکثريت شوند ناچارند بدوا قدرت را بگيريد. بدون تصرف قدرت، کمونيستها و طبقه کارگر نميتوانند در جامعه اکثريت شوند، اين تمام ايده لنينيسم است. لنين در ۱۹۱۷ گفت وقتى مردم بى طرف اند، بى طرفى توام با حسن نيت نسبت به ما دارند، ما بايد قدرت را بگيريم. گفت نبايد منتظر بمانيم تا اکثريت طرفدار بلشويکها بشوند.
کورش مدرسي: توسط بلشويکها. انقلاب اکتبر توسط چه کسانى انجام شد؟ توسط چند هزار نفر در يک جامعه چند صد ميليوني؟ نميدانم جمعيت چقدر بود؟ ۸۰ ميليون يا ۱۰۰ ميليون ؟ انقلاب توسط يک شهر يعني پتروگراد انجام شد. در اين شهر هم توسط بخش کوچکى از سوسيال دمکراتهاى آن روز، بلشويکها انجام گرفت. چند هزار نفر به کاخ زمستانى حمله کردند، قدرت را گرفتند و يک حکومت سوسيالبستى اعلام کردند. بسيارى در چپ و راست انقلاب اکتبر را يک کودتا ناميدند و هنوز مينامند. به اين دليل که نه توسط "توده ها" بلکه توسط بلشويک هاى پتروگرد، بعنوان يک اقليت آبه انجام رسيد. فکر نميکنم که اين يک کودتا بود. بايد به عوامل متعددي دقت کرد:
يک فاکتور اين است که تصرف قدرت سياسي(انقلاب) در يک دوره انقلابى اتفاق افتاد. و پس از تصرف قدرت جامعه پولاريزه شد و اکثريت مردم در زمان کوتاهى بسوى بلشويکها روى آوردند.
بلشويکها جامعه را حول "صلح"،" زمين" و غيره قطبى کردند. شعارهائى شبيه به آنها، آکثريت مردم را نمايندگى ميکرد و اکثريت مردم از آنها حمايت کردند. بدون کسب قدرت سياسى نميتوان انتظار داشت اكثريت مردم از شما حمايت کنند. حتى نميتوانيد به اکثريت مردم دسترسى پيدا کنيد. طبعا بايد تحت شرايط خاصى قدرت را گرفت و اين کار "هر روز" ممکن نيست!
اگر شما امروز در کانادا و بريتانيا قدرت را به اين شيوه بگيريد ، بورژوازى جامعه را عليه شما بسيج ميکند. اين يک کودتاست. اما در يک دوره خاص چنين نيست.( براى توضيحات بيشتر در اين مورد، به سخنرانى منصور حکمت در کنگره دوم حزب کمونيست کارگر ايران مراجعه کنيد)، ميتوانيد براى گرفتن قدرت حرکت کنيد و گرفتن قدرت پيش شرط يک انقلاب اجتماعى است.
تصرف قدرت چيزى جز انقلاب سوسيالبيستى نيست. بنابراين اگر شما از من بپرسيد آيا ممکن است بدون يک انقلاب، يک جامعه سوسياليستى ساخت، ميگويم نه، ما به يک انقلاب سوسياليستى احتياج داريم، اما انقلاب سوسياليستى به اين معنى است که در شرايط معينى يک حزب کمونيستى قدرت سياسى را تصرف ميکند. اين معنى انقلاب است. از اين نظر، اگر من براى يک انقلاب سوسياليستى فعاليت ميکنم بايد کارى کنم که حزب قدرت را بگيرد. هر دو اينها براي من يک معنى دارند. اين يکى از اختلافات اساسى در حزب کمونيست کارگرى ايران بوده است.
ما منتظر نمى مانيم تا يک انقلاب اتفاق بيافتد. ما انقلاب را سازمان ميدهيم. انقلاب اکتبر، تا جائى که ميدانم، اولين انقلابى بود که از پيش سازمان داده شد. تمام انقلابها خودشان اتفاق افتادند. انقلاب اکتبر، قيام اکتبر، اولين انقلاب در تاريخ بشر است که برايش نقشه ريخته شده بود، تاريخ و زمان آن هم معين شده بود.
اين تفاوت بين انقلابى است که طبقه کارگر و کمونيستها بايد سازمان بدهند با انقلابهائى که طبقات ديگر در دستور دارند. ديگر انقلابات ميتواند به قيامهاى خودبخودى همگانى براى ساقط کردن حکومت متکى باشند. ما اين تجربه را در کردستان عراق داشتيم. مردم قيام کردند و حکومت صدام حسين را برانداختند و شوراها را هم تشکيل دادند، اما ناسيوناليسم کرد به قدرت رسيد. منظورم اين است که مکانيسم يک حزب سوسياليست براى رسيدن به قدرت با مکانيسمهاى رايج ديگر احزاب ديگر متفاوت است. آنها ميتوانند از طريق انتخابات و يا در انتظار براى وقوع يک انقلاب به قدرت برسند. موضع ما، نوعى دخالتگرى را نمايندگى ميکند که در سنت و پراتيک چپ راديکال غايب است. از اين زاويه حزب کمونيست کارگرى ايران به ايده هاى عتيق چپ راديکال سنتى، به پاسيفيسم، برگشت. اين مورد انتقاد ما قرار گرفت و کل شکاف را به يک جدايى کشاند.
کورش مدرسي: فکر ميکنم که جامعه ايران براى يک انقلاب سوسياليستى آماده است. اما اين به اين معنى نيست که مردم با شعار زنده باد سوسياليسم به خيابان ميريزند و حکومت اسلامى را سرنگون ميکنند و يک دولت سوسياليستى برقرار ميکنند. جامعه به اين شيوه کار نميکند و وقايع در تاريخ چنين اتفاق نيافتاده اند. آنچه که ميگويم اين است که ما اکثريت مردم را نمايندگى ميکنيم، و سوسياليسم بيان منافع اکثريت مردم است. در اين مورد من هيچ ترديدى ندارم. سوسياليسم رفاه و آزادى اکثريت را در هر جامعه اى، شامل ايران، تضمين ميکند. اما اين به اين معنى نيست که اکثريت مردم، قبل از قدرت گيري، فعالانه ما را حمايت ميکنند چرا که قبل از هر چيز، بسيارى از آنها نميدانند اهداف ما چيست. ما به آنها دسترسى نداريم.
ممکن است يک فرستند راديوئى داشته باشيم و تعدادى نشريه. اما ما از عهده بى بى سى، سى ان ان، اسکاى، فاکس نيوز بر نمى آئيم. بورژوازى تصويرى را به مردم در مقياس جهانى ميدهد، به مردم ميگويد چگونه فکر کنند و چگونه زندگى کنند. رسانه ها تصويرى از عراق ارائه دادند که واقعى نبود. آنها اکثريت مردم را قانع کردند که دنيا را آنطور که آنها مى خواهند نگاه کنند. ممکن نيست اکثريت اين مردم را قانع کرد که اين جهانى وارونه است. از اينها گذشته دنيا يک دهکده کوچک است و همه، مخصوصا اينروزها، به هم مربوط شده اند. بنابراين شما بايد اين انحصاربر اطلاعات و کنترل زندگى مردم را بشکنيد، تا بتوانيد به آنها دسترسى داشته باشيد.
تصور ميکنم، که ما نفوذ قابل ملاحظه اى در ايران داريم، بسيارى ما را ميشناسند، و براين باورم که اگر ما قدرت را بگيريم و، براى مثال، بيانيه حقوق جهانشمول مردم را بعنوان مبانى قانون کشور اعلام کنيم، ما بيشترين مردم را به سوى خود جلب ميکنيم. ميخواهم بگويم که رهبرى کنوني حزب کمونيست کارگرى انقلاب را به شيوه خيلى سنتى و متفاوت از ما ميبيند. آنها فکر ميکنند که انقلاب اتفاق مى افتد و از اراده ما مستقل است. فکر ميکنند انقلاب بر مکانيسمهاى خود جامعه استوار است و احزاب نميتوانند آنرا بسازند. اين يک بحث قديمى و خيلى کلاسيک مارکسيسم است. ما فکر ميکنيم خلق شرايط انقلابى در يک جامعه مکانيسم خود را دارد که بسيارى از آنها از کنترل احزاب سياسى خارج اند. با وجود اين هنگامي که در جامعه اى شرايط انقلابى شود، اين که انقلابى به وقوع مى پيوندد و يا اصولا چه نوع انقلابى اتفاق مى افتد، تماما به ما بستگى دارد. اينجا عامل اراده وارد معادله تاريخ ميشود. اين حکم ممکن است ولونتاريستى( اراده گرايانه) معنى بدهد. اما فکر ميکنم که اين اساس اختلاف بين فوئر باخ و مارکس است. اين جوهر نقد مارکس است که فيلسوفان تاکنون جهان را تفسير کرده اند، در حالى که مساله تغيير آنست. اين روح لنينيسم و در واقع روح حکمتيسم است.
رهبرى تازه حزب کمونيست کارگرى فکر ميکند که انقلاب خودش اتفاق مى افتد. اگر آنها مشهور باشند، اگر مردم آنها را از طريق راديو و تلويزيون و رسانه ها بشناسند، اگر مردم به آنها به عنوان سوسياليست فکر کنند، وقتى انقلاب شروع شود و جمهورى اسلامى سرنگون شود و مردم به خيابان بيايند ، آنها به ايران پرواز ميکنند و مردم دورشان جمع مى شوند و آنها هم جامعه را سازمان ميدهند، شوراها و سازمانهاى توده اى را سازمان ميدهند، و سپس قدرت سياسى را ميگيرند.
واضح است که اين يک توهم است، احزاب و نيروهاى ديگرى که در سرنگونى رژيم اسلامى شرکت کرده اند، و يا در جامعه قوى و فعال هستند، به شما اجازه نميدهند که اين راه درخشان به سوسياليسم را تعقيب کنيد. وقتى انقلاب نه توسط شما ، بلکه توسط کسان ديگرى اتفاق بيافتد، آنوقت آن "کسان ديگر" بيشترين قدرت و کنترل را بر آن انقلاب دارند.
کورش مدرسي: کسانيكه نوعى نفوذ بر آن انقلاب دارند. حتى اگر مبتکرش نبوده باشد، اما اتوريته معنوى بر آن دارند و به نوعى اتوريته و کنترل خود را بر آن اعمال ميکند. چنين تحولاتى بطور خود بخودى و اتفاق نمى افتند. در يک انقلاب يا سرنگونى رژيم لابد کسي به مردم فراخوان ميدهد که کارى بکنند، نوعى فعاليت را برنامه ريزى ميکند، اين کس ممکن است مسجد باشد، آخوند باشد و يا هر کس و هر حزبى باشد. اما يک جريان مسلط است و يا به عبارت قديمى تر، هژمونى دارد. در دوره ما ضدکمونيسم يک صنعت است که بورژوازى آنرا تا سطح يک هنر ارتقا داده است. حزب بورژوازي اپوزيسيون (حزب دمکرات کردستان) في الحال جنگش را هم با ما کرده است. در دوره لنين بورژوازي بين المللى به او مانند يک زاپاتاى ديگر نگاه ميکردند. آنها اين نوع کمونيسم را نمى شناختند. آنها بلشويسکها را نوعى از ناسيوناليستهائى که ميخواهند روسيه را صنعتى کنند در نظر ميگرفتند. امروز وضع بکلي متفاوت است. بورژوازى ما را ميشناسند، با ما جنگيده اند. ما با آنها جنگيده ايم. به ما اجازه نميدهند با اين شيوه گام بگرداريم. بمب گذارهاى انتحاريشان را به هر شورائى گسيل ميکنند. شما در عراق زندگى کرده ايد، ميدانيد که اين روزها ساختن يک سازمان توده اى چقدر سخت است. آنها بسادگى تمام ساختمان را منفجر ميکنند. سرنگون ساختن رژيم اسلامى در شرايطى ميتواند موجب نوعى سناريو سياه، پاشيدگي شيرازه زندگي مدنى، شبيه به آنچه که در عراق ميينيم، در ايران شود. رژيم اسلامى ذوب نميشود. اسلام سياسي کسانى را خواهد داشت که برايشان بجنگند و بمب به خودشان ببندند. آنها ميتوانند بعضى مناطق در کتنرل خود را داشته باشند و بجنگند. بعلاوه، سلطنت طلبان، بويژه فاشيستهاى دست راستى را داريم که گفته اند عليه کمونيستها خواهند جنگيد. و همه اينها تا دندان مسلح اند. نيروهاى ناسيوناليست کرد هم مسلح اند و اين" سنت" را هم دارند که اختلافات سياسى را با اسلحه حل کنند.
در چنين اوضاع و احوالى نميتوانيد منتظر بمانيد. بايد نقشه اى داشته باشيد که از تجزيه و فروپاشى جامعه جلوگيرى کنيد و در مقابل خطر اين سناريو سياه بايستيد. اين وضع را در يوگسلاوى ديده ايم، در لبنان و بيروت ديده ايم و در عراق شاهدش هستيم. اگر چنين سناريوئى در ايران اتفاق بيافتد، از همه اين موارد بدتر خواهد بود. ما بايد فعال باشيم، بايد حزبى قوى بسازيم که در برابر اين نيروها و اين ميليشياى مسلح بايستد. و ما بايد فضائى ايجاد کنيم که احتمال وقوع اين سناريو سياه را به حداقل ممکن برساند. نقشه اى که توسط منصور حکمت در سالهاى آخر عمرش طرح شد بر اين مبنا قرار داشت که براى ما ضرورى است که يک حزب سياسى قدرتمند ايجاد کنيم، که قادر باشد راه را هموار کند و ديگران را از ماجراجوئى پشيمان کند. در وحله دوم ما يک پلاتفرم نياز داريم، يک پلاتفرم متمدنانه، که هر کسى حتى بورژوازى دست راستى بتواند به آن متعهد باشد.
کورش مدرسي: بستر اصلي بورژوازى، و اپوزيسيون محافظه کا، علاقه اى به تجزيه و فروپاشى جامعه ندارند. بورژوازى در "تماميت" و "ثبات" جامعه ذينفع است. ميخواهد آن را نگاه دارد تا نيروى کار به کارخانه ها برود، بکار گرفته شود و برايش سود توليد كند. آنها بطور عادى نفعى در تجزيه جامعه ندارند. آنها مدافع اختناق و طرفدار استبداد هستند، اما مدافع تجزيه و آنارشيسم نيستند، اين منفعت مبناى تمام ايده ناسيوناليسم و قداست مرزها که از طرف آنها طرح شده اند. جامعه براي بورژوازي يک "بازار" است. آنها نميخواهند بازار را متلاشى کنند. بنابراين اگر به اندازه کافى به آنها فشار بياوريد ممکن است آنها را مجبور کنيد كه به يک توافق تن بدهند و بپذيرند براى حل اختلافات سياسى به اسلحه متوسل نشوند، نوعى بيانيه حقوق مردم را امضا کنند که به موجب آن ساختمان مدنى جامعه لطمه نبيند. طبيعى است که نميتوانيد تنها با با تبليغات به چنين هدفى برسيد. بايد به اندازه کافى نيرومند باشيد. حزب بايد قدرتمند باشد. که بتواند به هرکس از نظر اجتماعى فشار بياورد که چنين بيانيه اى را امضا کند و يا در جامعه منزوى شود. مردم و جامعه اين نگرانى را ميفهمند و ترجيح ميدهند عليه گسيختن جامعه و هرج و مرج مبارزه کنند.
کورش مدرسي: ميگويم براى جلوگيرى از سناريو سياه بايد يک حزب کمونيست خيلى قوى در صحنه داشته باشيم. اين تنها تضمينى است که ميشود گرفت. ديگران برايشان مهم نيست که شما چه ميگوئيد. آنها دنبال منافع خاص خود هستند. ناسيوناليستهاى کرد، براى مثال، کردستان را به محدوده بسته خود تبديل خواهند کرد. در عراق چنين کرده اند.
کورش مدرسي: فکر ميکنم محور بحث اکتيويسم (دخالتگري) است که محور و جوهر متدولوژى مارکسيستى است. هيچ چيز بدون اينکه شما بخواهيد، خودش اتفاق نمى افتد. ما ميخواهيم قدرت را بگيريم، ما بايد قدرت را به مثابه حزب بگيريم تا بتوانيم انقلاب اجتماعى را سازمان بدهيم. و براى اينکه اکثريت را با خود همراه بکنيم و قدرت را حفظ کنيم. اين هدف و نقشه عمل ماست. فکر نميکنم انقلاب خودش اتفاق مى افتد. به اين معنى ما طرفدار انقلاب به معناى على العموم نيستيم. ما طرفدار انقلاب اسلامى نبوده ايم. ما طرفدار هيچ نوعى از انقلاب اسلامى در هيچ کشورى نيستيم.
ما طرفدار انقلاب سوسياليستى هستيم و مصمميم چنين انقلابى را از نظر سياسى سازمان بدهيم. اين يک جنبش توده اى است. ما بايد يک سازمان توده اى بسازيم. ما بايد نوع معينى از حزب را بنا کنيم، که بتواند اين رسالت را به انجام برساند. اين کا با توطئه قابل انجام نيست، يک اقدام سياسى است. بايد قدرت داشت، بايد نقشه داشت و استراتژى داشت. بايد در مورد همه اين مسائل تصوير روشنى داشته باشيد. نبايد توهم داشته باشيد که ديگران دواطلبانه قدرتشان را به شما واگذار ميکنند. شما بايد قدرت را بگيريد. اين نکته اى است که رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى درک نميکند. آنها مدعى اند که ما به انقلاب سوسياليستى باور نداريم. اما بعد از منصور حکمت، من بخش اعظم ادبيات حزب در دفاع از سوسياليسم، ضروري و فوري بودن آن امضاي من را دارند اين ادبيات دردسترس است و ادعاى آنها عارى از حقيقت. ادعا ميکنند که ما ديگر سوسياليست نيستيم و به سوسياليسم باور نداريم. مساله اين است که ما معتقديم که تحقق سوسياليسم بوسيله يک حزب سياسى اکتيو ممکن است که براى آن نقشه دارد. انتظار نقشه نيست. امروز اين اختلافات براي بسياري مفهوم نيست. اما در فرصت کوتاهى روشن ميشود که آنها نشسته اند و در باره انقلاب انشا نويسى ميکنندو ما را هم مى بينيد که علاوه بر توليد ادبيات تلاش ميکنيم مردم را در زمين واقعى سازمان دهيم، شبکه ها را ايجاد کنيم و مردم را با هم متحد کنيم و ...
کورش مدرسي: بله منطورم انقلاب است. ما تلاش ميکنيم انقلاب را سازمان دهيم و "اتفاق بيندازانيم". اين تفاوتهاى ماست. من به روشى که آنها در توضيح اختلاف و جدايى دا رند برميگردم و بحث خواهم کرد که چرا واقعى نيستند و بى معنى اند.
کورش مدرسى: بله، البته. قبل از پاسخ به اين سوال، بايد پرسيد عجيب نيست که ناگهان و بدون مقدمه يک نفر پرچمدار گرايش راست شود؟ چطور چنين چيزى ممکن است؟ مکانيسم دفاع در مقابل چنين "چرخش هائى" چيست؟ واقعيت اين است که اگر با تاريخ چپ آشنا باشيد مى دانيد که اين نوع تحليل يک دستور پخت آماده است که در هر کتاب آشپزى جريانات چپ سنتى ميتوان آن را پيدا کرد. چپ سنتى، مطابق اين دستور ، هر اتفاقى که مى افتد را با رجوع به فرد يا افرادى که نظرات يا اعتقادات شان را تغيير داده اند و گرايش "راست" يا "چپ" پيدا کرده اند توضيح ميدهد. چپ سنتى و ايدئولوژيک تاريخ را هميشه به اين شيوه توضيح داده است. در اين ديدگاه وقتى بطور مثال مى پرسيد چرا استالين سر کار آمد؟ چه بر سر انقلاب روسيه آمد؟ و يا در چين چه اتفاقى افتاد؟ اين چپ چنين تحولاتى را به ايده ها و افکار افراد منتسب ميکند. در نتيجه از نظر اين سنت فکرى کسانى چون استالين، خروچف، مائو وغيره در نظراتشان تجديد نظر کرده اند، از مارکسيسم عدول کرده اند و يا "رويزيونيست" شده اند. در اين روش ريشه هر تغييرى به قلمرو انديشه، به دنياى ايدئولوژى مى رسد. همه چيز بخاطر نحوه تفکر روى ميدهد. اين متد غير ماترياليستى، به لحاظ فکرى، سنگ بناى سيستمى است که چپ راديکال را فاقد توانائى درك مکانيسم هاى اجتماعى و سازمان دادن يک حزب وسيع توده اى و تحقق انقلاب کرده است.
در اين سيستم، چه در يک فرقه و چه در يک سازمان چپ راديکال، محور سازمان يابى ايدئولوژى است و نه سياست. وقتى که شما وقايع تاريخى يا سياسى، بويژه وقايع نامطلوب در حزب کمونيست کارگرى ، در حزب بلشويک يا در چين را به نوعى از "راست بودن" يا "چپ بودن" به مکتب فکرى يا به چگونگى فکر کردن مردم نسبت مى دهيد، آنوقت نسخه جلوگيرى از آن وقايع "بد"، دقيق شدن در افکار و انگيزه هاى مردم است. چنين روشى در را به روى تفتيش عقايد و کنکاش ايدئولوژيک باز مى کند. کنترل ايدئولوژى تنها روش اطمينان از اين است که مردم درست به همان طريقى که شما دوست داريد فکر کنند، مانع از "نفوذ بورژوازى" به "صفوف پرولتاريا" يا گردش به "راست" و "چپ" شويد است. سوالى که در مقابل قرار ميگيرد اين است که چگونه مى توان مانع عروج کسى مانند استالين و تغيير ديدگاههايش در مورد دموکراسى، سوسياليسم و انقلاب و غيره در حزب و جامعه شد؟ جواب در چپ سنتى و راديکال سر راست است: تمرکز روى افکار مردم کليد مساله است. از اين مسير ميرسيد به داستاان "انتقاد" و "انتقاد از خود" سنتى در چپ راديکال که چيزى جز تفتيش عقايد، انگيزاسيون مقدس به شيوه "مدرن"، نيست.
کمونيسم کارگرى از همان ابتدا حرکتى بود که خود را در تقابل با اين تعبير غير ماترياليستى از تاريخ تعريف کرد. مى توانيد به "تفاوتهاى ما" (١) از منصور حکمت رجوع کنيد که در آن بر اين مبنا "کمونيسم کارگرى" از "مارکسيسم انقلابى" متمايز ميشود. همچنين به مباحثات ما در مورد انقلاب روسيه و شکست آن در سالهاى دهه ١٩٨٠ رجوع کنيد(٢).
براى کسانى که با ماترياليسم تاريخى مارکس و متد کمونيسم کارگرى آشنا هستند، مستقل از درستى يا نادرستى تزهايى که من طرح کردم، روشى که رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى با آن انشعاب را توضيح مى دهد، متد آشناى يدئولوژيک چپ سنتى است. متد غلطى است كه نمى تواند منطق تاريخ را توضيح دهد، ربطى به کمونيسم کارگرى و متد حکمت ندارد. و در نتيجه حزب کمونيست کارگرى را به صفوف چپ فرقه اى و ايدئولوژيک برمى گرداند. حتى اگر تزهايى که من طرح کردم غلط بودند، که قطعا نيستند، توضيح انشعاب بر اساس اين تزها و بر اساس نظرات کورش مدرسى نمى تواند توضيح دهد که در حزب کمونيست کارگرى چه اتفاقى افتاد؟ اگر من امروز زيرماشين بروم، اين "تئورى" انشعاب در حزب کمونيست کارگرى صاف و ساده دود شده و به هوا مى رود. هيچ معنى نخواهد داشت. در چنين حالتى بايد "توضيح بدهند" که چگونه بيش از نصف حزب و اکثريت کميته مرکزى، که ربطى به آن تزها نداشتند، حزب را ترک کردند؟ چرا کسانى که انشعاب کردند نمى گويند که در درفاع از تزهاى کورش اين کار را کردند؟ در واقع، تعداد کسانى که در حزب حکمتيست هستند و به تزهاى سال ٢٠٠٢ من نقد داشتند از کسانى كه در حزب کمونيست کارگرى مانده اند و اين تزها را نقد كردند بيشتر است! واقعيت اين است که حزب حکمتيست حول چيز ديگرى تشکيل شده، ما مدافع جنبش اجتماعى کمونيستى کارگرى و متد حکمت هستيم.
درك دنيا از سر ايدئولوژى رهبرى فعلى حزب کمونيست کارگرى را به ضرورت يک تهاجم ايدئولوژيک براى مقابله با شکاف در حزب کمونيست کارگرى رساند. آنها به راه سنتى برپا کردن يک "انقلاب ايدئولوژيک" و يک "انقلاب فرهنگى" عليه "کافر" و شيطان" در حزب روى آوردند. راه ديگرى نميشناسند. ترور شخصيت، حملات شخصى و متمركز کردن حمله بر کورش مدرسى، همگى مهر سنت قديمى مائوئيستى ، استالينيستى و چپ فرقه اى را دارد.
کورش مدرسى: ببينيد، اگر درباره يک فرد بحث ميکنيم، مى توان درباره عقايد آن فرد حرف زد. اما اگر در باره يک جنبش حرف مى زنيم، که افراد بيشترى در آن درگير هستند، ديگر نمى توان تحرکات جمعى سياسى افراد را به عقايد آنان نسبت داد. اگر آنچه را که در حزب کمونيست کارگرى اتفاق افتاد را به يک فرد نسبت دهيد، تئوريى که فعلا رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى به آن چسبيده است، ديگر نمى توانيد خروج اکثريت کميته مرکزى و اکثريت حزب از حزب کمونيست کارگرى را توجيه کنيد. مگر اينکه ادعا کنيد روح شيطانى در مغزهمه حلول کرده است. در واقعيت اين کار رنگ عرفانى و روحانى است که چپ راديکال به مارکسيسم زده است. نسبت دادن وقايع سياسى به "کافر" و "مرتد" يا "کفر" و "ارتداد" ريشه مشترک اين متد غير ماترياليستى با مذهب است.
با اين روش "هجى مجى" ناگهان و "دلبخواه" فصلى از تاريخ بسته مى شود و فصل ديگرى باز مى شود. به اين شکل در واقع تاريخ اختراع مى شود. با اتکا به اين روش ميتوانيد "توضيح" دهيد که چه بر سر کورش آمد. او مدافع سوسياليسم بود، مورد تقدير قرار مى گرفت، حتى در آخرين کنگره حزب نقش او را در دفاع از مارکسيسم بعد از منصور حکمت مورد تقدير قرار دادند، او را بعنوان ليدر حزب انتخاب کردند، و ناگهان به دو سال قبل بازگشته و "يادشان آمد" که تزهايى که کورش علنا طرح کرد و همگى طى اين دوسال از آنها مطلع بودند، يک گرايش راست بوده! از اين به بعد سرازيرى است: کورش را بعنوان "شيطان بزرگ" محکوم و او را بى اعتبار ميکنيم و مساله حل ميشود.
حتى اگر تزهاى سال ٢٠٠٢ غلط بودند، که قطعا نيستند، روش رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى اپورتونيسم کلاسيک سياسى است. اگر حرفهاى امروزشان را باور کنيم آنها مى گويند که بخاطر منفعت شان دروغ گفته اند. پس بايد باور کنيم که اپورتونيست هستند.
بعلاوه، اين يک روش دلبخواهى در توضيح تاريخ است و براى هر اپورتونيستى استفاده از آن يک "توفيق اجبارى" است. با بکار بردن اين متد، هرکس مى تواند وقايع سياسى را دلبخواهى و به نفع خود به افرادى منتسب کند، به هر اختلافى مى تواند يک معناى ايدئولوژيک، يا مذهبى دهد و بر چنين مبنائى يک "انقلاب فرهنگى"، مانند انقلاب فرهنگى چين و يا "انقلاب ايدئولوژيک" راه بيندازد.
اگر رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى را بنگريد و اگر سيرکى که آن را کنگره پنجم حزب مى خوانند نگاه کنيد، متوجه مى شويد که اين اجتماع، نه کنگره است، نه کمونيستى است و نه حتى يک گردهمايى عادى سياسى. اين يک گردهمايى مذهبى است. مراسم محکوم کردن کورش مدرسى است. هرکس ميداند که کار درستى نيست. اين سيرک و اين رفتار نه فقط ضد کمونيستى است بلکه عليه سرسوزنى وجدان و صداقت است و يک نمونه بارز اپورتونيسم سياسى است.
کورش مدرسى: انقلابهاى فرهنگى و ايدئولوژيک در سياست و در روانشناسى فرقه اى پديده هاى تازه اى نيستند. ما اين انقلابات را از احزاب سياسى مائوئيستى تا فرقه "داوديه" ديويد کرش در تگزاس يا سازمان مجاهدين خلق ايران ديده ايم. اينها همگى در دنياى واقعى براى توجيه يک چرخش سياسى يا خطاى سياسى يا منفعت واقعى و مادى طراحى شده اند.
اين تاکتيک اگر چه توسط احزاب سياسى بکار برده شده، اما "خال مادرزاد" فرقه ها و سازمانهاى ايدئولوژيک حاشيه اى است. هنگامى که يک حزب سياسى را سازمان مى دهيد، مبناى وحدت شما يک اتحاد سياسى است و نه ايدئولوژيک. بطور مثال در حزب محافظه کار (conservative) گرايشات مختلفى در محدوده جنبش يا سنت محافظه کارى (conservatism) را مى بينيد. درون چنين حزبى شما فراکسيونهاى مختلف يا نظرات متفاوتى را داريد. آنچه که اين حزب را يک حزب سياسى مى کند و نه يک گروه بحث و مطالعه، اتحاد عمل و وحدت اراده و پراتيک مشترک آنها در متحقق کردن يک تصميم ، يک برنامه سياسى و يا يک سند مصوب است. در يک حزب سياسى همه به اين تصميمات متعهد هستند و در عين حال عدم توافق و اختلاف، در چارچوب سنت سياسى آن حزب، ميتواند وجود داشته باشد و معمولا دارد.
يک حزب متفرق و پخش و پلا را با تعريف يک افق سياسى، با جلو گذاشتن نوعى پلاتفرم ميتوان در دنياى واقعى متحد کرد. اگر وحدت يک سازمان را بر مبناى ايدئولوژيک تامين کنيد، صحنه را براى تبديل شدن به يک سازمان شبه مذهبى آماده خواهيد کرد. در چنين شرايطى براى تضمين وحدت حزب و جلوگيرى از نفوذ ايده هاى شيطانى بورژوايى مجبوريد در مغز انسان ها و انگيزه هايشان دقيق شويد، کشف کنيد که چگونه فکر ميکنند. در اين حالت وقتى اختلاف نظر پيدا ميشود، بجاى تلاش براى يافتن يک موضع مشترک و يک عمل واحد سياسى، بر ايدئولوژى و عقايد متمرکز ميشويد.
اولا، فکر مى کنم ديناميسم تحولات سياسى و اجتماعى بر ميدان جنگ عقايد و نظرات نهفته نيست؛ کشمکش ها و تحولات سياسى و اجتماعى ريشه در کشمکش ميان سنت ها و جنبشهاى اجتماعى دارند. ثانيا، تاريخ تحولات سياسى و اجتماعى پروسه هاى پيوسته کشمکش سياسى و اجتماعى بين جنبشها، سنتها و افقهاى اجتماعى است. بايد اين جنبشها و سنت ها را در مقاطع تاريخى و در جوامع مختلف را تشخيص بدهيم. اين کشمکش ها و نتيجه آنها پيوسته اند. چيزى ناگهان غيب نميشود و چيزى ناگهان خلق نميشود و شکست يکى، پيروزى ديگرى است. شکست انقلاب سوسياليستى در روسيه پيروزى کاپيتاليسم است، که جزء پيوسته تاريخ کشمکش اجتماعى در روسيه است و نه پيروزى "استالينيسم" يا "رويزيونيسم". اين درافزوده عمده کارل مارکس به ماترياليسم تاريخى است که توسط منصور حکمت بطرز مشروحى باز شده است.
براى چپ سنتى ايدئولوژيک و فرقه اى،ايدئولوژى و فلسفه "مادر همه وحدت ها" است. در اين سنت اگر اگر بخواهيد وحدت ايجاد کنيد اين وحدت، وحدت ايدئولوژيک است. در اين سيستم هر بحث و جدل سياسى و هر اختلاف نظرى منجر به خلق فرشته ها و شياطين مى شود. سوسياليسم، يک سوسياليسم عرفانى مى شود. فضاى روحانى ايجاد ميشود که در آن انسانها به سوسياليسم قسم مى خورند، قسم مى خورند که انقلابى هستند، خود را "تصفيه" ميکنند و از گرايشات راست و بورژوايى خود تبرى ميجويند. اين مناسک ايدئولوژيک، آن را تراژدى بدانيد يا کمدى ، هرروز در تشکلهاى راديکال چپ حاشيه اى در حال اتفاق است.اين تشکلها عميقا در خود فرو مى روند، و دست به انقلاب فرهنگى يا ايدئولوژيک براى رهائى خود مى زنند. حميد تقوايى شعار "غسل تعميد" حزب کمونيست کارگرى را مطرح کرد! دقيقا همين را گفت: "من مى خواهم حزب را غسل تعميد بدهم"! جاى تاسف است که کسى بطور کلى براى بيان فعاليت سياسى خود به چنين ترمينولوژى نياز پيدا کند و آنرا. بکار ببرد، چه برسد به اينکه براى توضيح سياست در يک حزب کمونيستى چنين روشى را بکار گيريد. "غسل تعميد" براى دفع "اجنه" و "ارواح شيطانى" اى لازم مى شود که در حزب نفوذ کرده اند. خوب، تنها راه حفظ تقدس حزب و دفع "اجنه" يا محکوم کردن اين "شيطان" به راه انداختن يک جنگ ايدئولوژيک عليه او و واکسينه کردن ايدئولوژيک اعضا عليه "گرايش راست" کورش مدرسى است! متاسفانه اين شيوه اى است که اينها سياست را درک ميکنند. اين ناشى از "نيت بد" آنها نيست. اين درک چپ فرقه اى از سياست است.
کورش مدرسى: کسى که با کمونيسم کارگرى آشنايى داشته باشد و کمى وجدان آکادميک داشته باشد نمى تواند اين ادعا را بپذيرد. همانطور که قبلا گفتم اين يک دستور العمل آماده آشپزى چپ سنتى است. بگذاريد به بحثى که رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى به آن اشاره مى کند برگرديم. اين مباحثى است که بيش از دو سال قبل در ماه اوت ٢٠٠٢ طرح شدند. متاسفانه دو يادداشت پايه اى "براى بحث" که من به دفتر سياسى ارائه کردم هنوز به انگليسى ترجمه نشده اند. ما بزودى آنها را ترجمه مى کنيم. تاريخ سند اول ٢٤ اوت ٢٠٠٢ و عنوان آن "فروپاشى جمهورى اسلامى ايران و نقش حزب کمونيست کارگرى ايران" است(٣). اين سند همچنان که به صراحت در مقدمه اش آمده است براى "تبادل نظر" (brain storming) است. تاريخ سند دوم چهار روز پس از تاريخ سند اول يعنى ٢٨ اوت و براى تصويب است. عنوان سند دوم "حزب کمونيست کارگرى ايران و سرنگونى جمهورى اسلامى، راهنماى کار رهبرى حزب" است. اين سند براى انتشار بيرونى نوشته نشده است(٤). هر دو سند متکى به يک نگرش هستند و ما بزودى آنها را به انگليسى ترجمه مى کنيم. اينجا من به سند دوم که دقيقتر است مى پردازم.
اوضاع از اين قرار بود: ما امکان فروپاشى جمهورى اسلامى را مى ديديم. من دو سوال را در مقابل دفتر سياسى قرار دادم. سوالاتى که فکر مى کنم هر حزب سياسى جدى بايد در موردشان روشن باشد و بخصوص دفتر سياسى ما بايد در موردشان روشن باشد. ما بايد موقعيت را، تا آنجا که ممکن است، ابژکتيو و بدون تهييج خود، تحليل کنيم. در اين سند تز اول مى گويد:
" سقوط جمهورى اسلامى مساله دولت جانشين آن را به جلو صحنه آورده است "
بلافاصله در همين تز آمده که:
"سياست حزب کمونيست کارگرى ايران در مورد آلترناتيو حکومتى آينده ايران روشن است. حزب کمونيست کارگرى سوسياليسم را تنها راه تامين آزادى، برابرى، رفاه و خوشبختى مردم ميداند. حزب کمونيست کارگرى سوسياليسم را آلترناتيو همين امروز ميداند و تمام تلاش خود را براى تحقق اين آلترناتيو و بقدرت رسيدن حزب بکار ميبرد. حزب کمونيست کارگرى ايران تلاش ميکند که بجاى جمهورى اسلامى خود بقدرت برسد. قدرت گيرى اين حزب با اعلام کليه مفاد مندرج در برنامه حزب بعنوان حقوق مردم توام خواهد بود و وسيعترين آزادى هاى سياسى و اجتماعى را تضمين خواهد کرد. حزب کمونيست کارگرى تضمين خواهد کرد که مردم با آزادى کامل در مورد نظام حکومتى آينده تصميم بگيرند"
روشن است که اولين تز خط مشى ما براى گرفتن قدرت، برقرارى يک دولت سوسياليستى و اعلام بندهاى برنامه حزب بعنوان قانون را طرح مى کند. اين تز مى گويد که ما به سوسياليسم براى امروز و بلافاصله معتقديم و آن را به محض گرفتن قدرت، عملى مى کنيم. اين"تز" اول بود.
دومين تز به شرايطى مى پردازد که در آن جمهورى اسلامى با يک انقلاب سرنگون ميشود بدون اينکه قدرت به دست ما بيفتد؛ انقلاب يا سقوط رژيم که توسط ما انجام نگرفته باشد. تز دوم مى گويد:
" سياست حزب کمونيست کارگرى درصورتيکه خود مستقميا به قدرت نرسد، چون هر حزب جدى ديگر، تلاش براى رسيدن به قدرت و جلب مردم به ضرورت حکومت سوسياليستى و تحقق آن خواهد بود."
تز سوم روى اين موقعيت متمرکز است. چون اگر ما قدرت سياسى را بگيريم مى دانيم که چکار کنيم. مشکل و چالش زمانى است که امور به شکل ايده آل پيش نمى روند. تز سوم مى گويد:
" سقوط و فروپاشى جمهورى اسلامى در صورتيکه همراه با قدرت گيرى حزب کمونيست کارگرى ايران نباشد جامعه را در مقابل دو خطر جدى قرار ميدهد:
الف - از هم پاشيدگى جامعه و خطر سناريو سياه
ب - بقدرت رسيدن جريانات بورژوائى، تحميل عملى يک نظام سياسى به مردم و بيرون راندن مردم از صحنه سياست و دخالت مستقيم در تعيين سرنوشت جامعه و اداره امور آن."
همانطور که مى بينيد تز سوم به شرايطى ميپردازد که در آن جمهورى اسلامى سرنگون شده و ما قادر به گرفتن قدرت نشده ايم. اين تز مى گويد جامعه با دو خطر روبرو است. يکى سناريوى سياه يعنى از هم گسيختگى شيرازه مدنيت مانند آنچه که در لبنان. يوگسلاوى رويداد و اکنون در عراق در جريان است، شرايطى که در آن ناسيوناليست ها، فدراليست ها، اسلامى ها و گروههاى فرقه اى و سکت ها از فرصت استفاده کرده و کل جامعه را از هم مى پاشانند. اين يک خطر جدى است. خطر دوم به قدرت رسيدن نوعى از شخصيتهاى بورژوايى و دست راستى و کنار زدن مردم از صحنه سياست و دور کردن آنها "از خيابانها" و از دخالت در سياست است. سوال اين است که "ما براى جلوگيرى از وقوع چنين موقعيت هاى احتمالى چه مى کنيم؟"
کورش مدرسى: البته. در پاسخ به اين سوالات ما خطوط عملى روشنى را پيش روى گذاشتيم. گفتيم که براى جلوگيرى از تحقق سناريوى سياه ما به يک حزب بسيار قوى نياز داريم. ما به حزب قوى که اهرمهاى قدرت براى اعمال فشار را دارد. اگر شما تز پنجم را بخوانيد مى بينيد که اهرمى که من طرح کرده ام به قرار زير است:
"٥ - ابزارهاى رودروئى حزب کمونيست کارگرى با اوضاع آينده و اهرم هاى دخالت مستقيم در صحنه سياست اينها هستند:
الف - سازمان دادن حزب بعنوان يک حزب سياسى توده اى - خود سازمان حزب بايد يک اهرم قدرتمند براى دخالت در اوضاع باشد.
ب- شکل دادن به انواع تشکل هاى توده اى و بويژه مجامع عمومى
پ - نيروى مسلح حزب در کردستان
ت - سازمان آزادى زن
ث - انواع تشکل هاى کمونيستى (سازمان دانشجويان کمونيست و غيره)"
ايده ديگرى که همينجا مطرح ميشود اين است که اگر بورژوازى، و نه ما، به قدرت برسد ما نبايد آنها را بعنوان دولت يا رژيم دائم برسميت بشناسيم. ما بايد آنها را بعنوان دولت موقت اعلام کنيم. ما بايد خواهان يک دولت موقت باشيم. اگر حزب کمونيست کارگرى ايران در قدرت نباشد، ما شرکت در چنين دولت موقتى را حق خود ميدانيم. ما حتى نگفته ايم که در اين دولت شرکت خواهيم کرد بلکه اعلام کرده ايم که اين حق ماست. آنچه که مى گويم اين است که اگر نيروى ديگرى به قدرت برسد، من به آن نيرو و به مردم خواهم گفت که شما دولت دائم نيستيد و يک دولت موفق هستيد. ما حق شرکت در چنين دولتى را براى خود قائل هستيم. اينکه از اين حق استفاده مى کنم يا نه مساله ديگرى است. ماموريت چنين دولتى تنها تضمين آزاديها، تضمين حق مردم براى دخالت در سياست و تعيين سرنوشت خود است.
کوش مدرسى: نه، اين دولت بعد از سرنگونى جمهورى اسلامى است.
کورش مدرسى: دوم خرداد تمام شده است. دو خرداد ديگر وجود ندارد. تمام شد. دو خرداد تجزيه شده است. به دو بخش تجزيه شده اند. يک بخش که بيشتر به ايده هاى دولت اسلامى نزديک است به سمت اسلاميست هائى مانند خامنه اى رفته است. رئيس جمهور ايران خاتمى رهبر اين بخش است. بخش ديگر از ايده دولت اسلامى دور شده وبه سمت اپوزيسيون راست يا محافظه کار که در حال حاضر حول و حوش سلطنت طلبان جمع شده اند رفته است. من فکر نمى کنم هيچيک از احزاب دوم خرداد نه بعنوان حزب يا جريان به سمت چپ يا ما خواهند آمد. آنهائى که از جمهورى اسلامى دور ميشوند حاکميت اسلامى را کنار مى گذارند. کسى مانند اکبر گنجى دو سال قبل به راست به معنى واقعى آن چرخيد. پلاتفرم گنجى تاچريستى است. پس صحبت درباره دوم خرداد در چنين شرايطى نامربوط است.
کورش مدرسى: آنچه منظور من است تاکيد بر حق مردم و حق خود ماست. چه اتفاقى خواهد افتاد را من نمى دانم. من پيغمبر نيستم که آينده را پيشگويى کنم. اين موضوعى نيست که الان بتوان آن را پيش بينى کرد. بحثم اين است که بايد از هر دو طرف، از بالا و از پائين، بر اوضاع تاثير گذاشت. از "پائين" در خيابانها، با قدرت حزب، با نيروى مسلح حزبى و با سازمانهاى توده اى حزب . و از "بالا" با کنترل بخشى دستگاه از دولت، اگر بتوانيم، با فشار آوردن بر دولت و تامين بهترين "طرح دولت" در چنين اوضاعى. اما در همان حال بايد در مورد دو مساله روشن باشيم. چنين دولتى يک دولت موقت با دستور کار محدود است. دستور کار اين دولت تضمين حق انتخاب براى مردم است، تضمين وسيعترين آزاديهاى سياسى و تضمين حق مردم براى دخالت در سياست است.
بعلاوه، در اين تزها تصميم در مورد آينده دولت به شوراهاى نمايندگان مردم داده شده است. آنچه که شما در اين شرايط انجام مى دهيد تاکتيکى است. در اوضاعى نظير عراق، بطور مثال، اگر فردا دولت از حزب کمونيست کارگرى عراق بخواهد که به دولت بپيوندد، من نمى دانم آيا ما بايد جواب مثبت بدهيم يا منفى. آيا ما بايد طبق تعريف و اصولا چنين دعوتى را رد کنيم؟ بنظر من نه. ما ممکن است رد کنيم، ممکن است رد نکنيم. نميتوانيد طبق تعريف، بعنوان اصل شرکت در دولتهاى غير سوسياليستى را رد کنيد.
از طرف ديگر اگر دولت اسلامى سرنگون بشود و جريان ديگرى به قدرت برسد، من فکر مى کنم ما اعلام کنيم دولت مختص آنها نيست. شرکت در دولت حق ماست. اينکه ما از حقمان استفاده مى کنيم يا نه مساله خود ماست و هر وقت که زمان آن رسيد درباره اش تصميم مى گيريم. استراتژى ما، چه در قدرت شرکت کنيم و چه نكنيم، تلاش براى کسب قدرت حزب مان است. اين کسب قدرت انقلاب سوسياليستى است. اين هدفى است که ما بايد در موردش روشن باشيم.
کورش مدرسى: البته که نه. اين تاکتيک است؛ کل مباحثات در باره تاکتيک بود. وقتى که من تزها را طرح کردم فکر مى کردم که ما روى اصولى در استراتژى خود توافق داريم. اين اصول توسط منصور حکمت در بحث "حزب و قدرت سياسى" ارائه شدند. اصولى که قبلا در اين مصاحبه درباره آنها صحبت کردم.
ايده اصلى بحث "حزب و قدرت سياسي" کسب قدرت توسط بعنوان يک اقليت است. ما بايد آماده باشيم دولت را بمثابه يک اقليت تشکيل دهيم. و با اين اقدام اکثريت مردم را به خود جلب کنيم. اين استراتژى ما بود. قدم بعد اين است که در باره تاکتيکها صحبت کنيم. در غير اينصورت تکرار استراتژى و نوشتن مقاله درباره انقلاب چاره ساز نيست. بايد تاکتيکهاى لازم را روشن و تعريف کنيم. اين کار رهبرى در هر حزبى است. رهبرى بايد شرايط گوناگون را تحليل و تاکتيکهاى مناسب را تعيين کند. نمى دانم از کى حرف زدن از دولت موقت گناه شده است؟ از کى اينها تزهاى لنين در "دو تاکتيک سوسيال دموکراسى" را رد کرده اند.(٥) بخش اعظم کار لنين در "دو تاکتيک" جدل او در دفاع از ضرورت يک دولت موقت انقلابى است. منصور حکمت فصل بزرگى از کتابش "دولت در دوره هاى انقلابى"(٦) را به ايده دولت انقلابى موقت اختصاص داده است. چپ سنتى از موضع تروتسکيستى لنين را رد کرده و هرگز ديدگاه حکمت را هم نپذيرفت. کنار گذاشتن "ناگهانى" تزهاى لنين و منصور حکمت در مورد اين موضوع توسط رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى ايران يک فاکت است! نه تعبير بلشويکى و نه تعبير تروتسکيستى از تزهاى لنين درباره انقلاب دموکراتيک درست نيستند. بنظر من هر دو اين تعابير ماهيتا منشويکى هستند(٧). برداشت مشترک چپ سنتى اين است که لنين در "تزهاى آوريل" نظر خود در باره انقلاب را به نفع نظر تروتسکى تغيير داده است. اين حکم تماما غلط است. معتقدم که لنين و تروتسکى هردو به نظرات خود پاى بند بودند و ماندند. لنين در باره دولت موقت بحث کرد و منصور حکمت ادبيات مفصلى در مورد دولت موقت دارد. درمورد ضرورت دولت موقت. و اين بسيار بيشتر از آنچيزى است که من مطرح کرده ام! اختلاف نظر بر سر اين موضوع دولت موقت و "همکارى با بورژوازي" نيست. اختلاف در جاى ديگرى است. اختلاف نظر ما درباره ضرورت سوسياليسم نيست بلکه درباره تعبير چپ سنتى از مارکسيسم است. تعبيرى که توازن قوا در حزب به نفع آن پس از منصور حکمت تغيير کرد. حزب کمونيست کارگرى ايران در ميان راه گذشته و آينده اش به گذشته رجعت کرد.
البته که من خواهان انقلاب سوسياليستى هستم. اما چگونه عملى اش مى کنيم؟ مساله اين است. در لفظ انقلابى بودن و پنج وعده نماز روزانه خواندن بدرگاه خداى انقلاب شما را به سوسياليسم نمى رساند.
کورش مدرسى: شما بايد در سياست آيت الله باشيد که بتوانيد اين نوع کارها را انجام دهيد. اگر آيت الله باشيد کار ساده است. چند تا "فتواى" ايدئولوژيک صادر کنيد، "ارواح شيطانى" يا "دست راستى" ها را معرفى و همه را محکوم کنيد. اين روشى است که سکت ها و فرقه هاى ايدئولوژيک در چپ بکار ميبرند. چهره ديگر اين واقعيت اين است که وقتى بيش از نصف حزب کمونيست کارگرى ايران آن را ترک کرد، رهبرى جديد آن، اين را يک "پيروزى" و رويدادى که باعث "قدرتمند شدن حزب" است اعلام کرده اند! تنها اگر بحث بر سر پيروزى "حق بر باطل" باشد مى توانيد چنين احکامى را صادر کنيد. آنها درک نميکنند که با اين انشعاب ضعيف شده اند. موقعيت آنها و موقعيت ما در جامعه تضعيف شده است. هدف يک حزب سياسى چيزى جز تصرف قدرت سياسى و به ميدان آوردن مردم نيست. احزاب سياسى تلاش مى کنند مردم را سازمان دهند و آنها را جذب کنند. اما براى فرقه ها اين هدف آنقدر "روحانى" و "عرفانى" است که نگران کوچک و بزرگ شدن نيستند. ايدئولوژيک هستند و اولين چيزى که نگرانش هستند وحدت ايدئولوژيک است. بنابراين اگر صدها نفر آنها را ترک کنند اهميتى نمى دهند. اگر خلوص اعتقاديشان حفظ شده باشد مشکلى با کوچک بودن و کوچک شدن ندارند. کافى است که خلوص عقيده آنها "تقويت شده" باشد!. اين روانشناسى فرقه ها و سکت ها است.
ما به "پتانسيل" جريان چپ سنتى در بى اعتنائى به موقعيت اجتماعى و قدرت سياسى حزب و بهم ريختن شيرازه حزب واقف بوديم. تلاش زيادى کرديم تا اين "پتانسيل" را خنثى کنيم. ليدرى حزب را به آنها واگذار کرديم تا شايد اوضاع را دريابند. شايد جنگ قدرتى که، پس از مرگ منصور حکمت شروع کردند، و لباس ايدئولوژيک بر آن پوشانده بودند، را خنثى کنيم.
کورش مدرسى: قبل از کنگره چهار. من نمى خواستم کنگره چهار به جايى براى اختلافات يا تريبونى براى پيشبرد و دامن زدن به جدلهاى ايدئولوژيک تبديل شود. اين جدالها باعث سايه انداختن بر وحدت سياسى موجود در حزب مى شد. من اين سياست را آشکارا و به روشنى در همه جلسات دفتر سياسى و پلنوم هاى کميته مرکزى اعلام کردم و پيش بردم. من طرفدار برگزارى کنگره اى بودم که به نقطه قدرت حزب، بعد از منصور حکمت تبديل شود. کنگره اى که در صحنه سياست ايران تبديل به يک رويداد سياسى شود. نکته مهم اين است که همه با اين هدف و اين سياست اعلام موافقت کردند. اما در مسير تدارک کنگره ما متوجه تلاش متمرکزى براى گرفتن راى و لابى ايسم به نفع يک فراکسيون اعلام نشده که خود را "چپ" مى خواند، شديم. فراکسيونى که بدون توجه به مقررات حزبى و بدون اهميت به توافقات مان و مخفيانه عمل مى کرد و در جلسات رسمى چنين فعاليتى را انکار مى کرد. با شناخت از ماهيت انفجارى خصوصيات هپروتى اين گرايش سنتى، براى خنثى کردن آن، در نامه اى به کميته مرکزى، فراخوان پايان دادن به اين جنگ قدرت را دادم. در آن نامه اعلام کردم که خودم را براى ليدر حزب در پلنوم آينده کانديد نمى کنم؛ علاوه بر آن حميد تقوايى را بعنوان ليدر حزب کانديد کردم. براى او کمپين کردم تا به اتفاق آرا انتخاب بشود. تنها چيزى که خواستار آن بوديم که حزب در راستاى سياستهايى رسمى تاکنونى خود پيش برود و فضاى آرامى براى بحث در مورد کارهايى که مى خواستيم در دنياى واقعى انجام دهيم بوجود بيايد.
طرف مقابل با اين نکات توافق کرد و حتى بعدا در جلسه دفتر سياسى و کميته مرکزى قطعنامه اى را، به اتفاق آرا، امضا کردند که هر "شايعه" اى را در مورد وجود راست و چپ در حزب را رد مى کرد(٨).
اما در واقعيت اين توافق هم پيش نرفت. دليل آن انتقاد ما به پاسيفيسم حاکم بر حزب و واکنش هيستريک طرف مقابل بود. سنت کنونى حاکم بر حزب کمونيست کارگرى فاقد ابتکار عمل خلاقانه براى تغيير واقعيت است. از آنجا که نميتواند در ايجاد فرصتهاى جديد و تغيير شرايط فعاليت طراحى شده اى براى ايفاى نقشى آگاهانه داشته باشد، به استراتژى چپ سنتى، يعنى انتظار وقوع يک انقلاب و اميد پيروزى در آن، با اتکا بر "سوار شدن به امواج انقلاب"، روى آورد. اين سياست بعد از کنگره چهارم حزب را به "کوما" فرو برد. تنها نشان علامت زنده بودن حزب لفاظيهاى فوق انقلابى بود. حزب گرفتار يک دور "فعاليت" بدون ابتکار ، بدون سياستهاى تازه و بدون انجام کار مثبت شد. حزب پاسيو شد.
ما به اين وضعيت پاسيو حزب انتقاد کرديم . طرف مقابل براى حفظ کنترل خود بر اوضاع، در غياب ابتدائى ترين درک از يک حزب سياسى چرخ "دفع شياطين" را به حرکت در آورد و "ناگهان" داستان کهنه، پنهان کرده، انکار شده و محکوم شده "چپ" و "راست" دوباره خلق شد و گردونه به کار افتاد.
کورش مدرسى: مدت زمانى پس از کنگره چهار يا پس از پلنوم بيستم کميته مرکزى بود. ما شروع به بحث و اظهار نظر در مورد اينکه نبايد دنباله رو اوضاع باشيم کرديم و پرسيديم چرا برنامه اى براى تغيير اوضاع نداريم؟ چرا منتظر هستيم انقلاب اتفاق بيفتد؟ چرا برنامه مرحله بندى شده براى تغيير اوضاع نداريم؟ و غيره(٩).گفتيم که نبايد منتظر بمانيم تا اوضاع خودش تغيير کند. گفتيم تضمينى نيست که انقلاب مطابق ميل ما اتفاق بيفتد. تضمين نيست که چون ما انقلابى هستيم اوضاع مطابق ميل مان تغيير کند. تصور اينکه مردم بخاطر اينکه ما حقيقت را مى گوئيم به ما مى پيوندند نادرست است. ما بايد اوضاع راتغيير دهيم، ما بايد نقش فعالى در خلق شرايط به نفع خود داشته باشيم.
اين انتقادات ناگهان شکاف در حزب باز کرد. ما اعلام کرديم که بايد يک حزب سياسى توده اى بزرگ ايجاد کنيم، شبکه اى از مردم در ايران حول حزب ايجاد کنيم که صحنه سياست در ايران را عوض کند. ما ايده ها و برنامه هايى براى تغيير توازن قوا در ايران و براى قدرتمند کردن مردم داشتيم و آنها حتى متوجه نبودند که ما درباره چه صحبت مى کنيم!
ظاهرا تنها شيوه اى که رهبرى جديد حزب "بلد بود" از خود دفاع کند، تنها روش عملى "آشنا" براى دفاع از مواضعشان و تنها راه ايجاد وحدت در صفوف حزب، به راه انداختن نوعى "انقلاب فرهنگى" بود. "بياد آوردن" اهميت چيزهايى بود که من دو سال قبل از آن تاريخ گفته بودم و تازه بعد از آن دو سال ما با هم "زندگى کرده بوديم" و يکديگر را مورد تقدير و تحسين قرار داده بوديم، ضرورى شد. بعد، آنها ناگهان بياد آوردند که من دو سال قبل چه چيزهايى گفته بودم و يک کمپين شخصى عليه کورش مدرسى بعنوان "شيطان" براه انداختند تا فضائى سکتى، فرقه اى و عرفانى را بوجود آورند و در آن "نور را ببينند" و يک بالماسکه اوانجلستيک (evangelistic) "رﺅيت نور حقيقت" را براه انداختند. منظورم ...
کورش مدرسى: دقيقا. آنها اعلام کردند که سوسياليسم را دوباره در يافتند. کنگره شان را ديده ايد؟ اين کنگره يک سيرک کامل، يک مراسم اوانجليستى است(١٠). يک نفر به پشت ميکروفون ميرود و اعلام مى کند که دو هفته "دست راستى" بوده و در کنگره "غسل تعميد يافته" و حالا "چپ" شده است!! جز "هاله لويا" "من نور را ديدم" چه نتيجه گيرى از اين مناسک که نام کنگره پنج را بر آن گذاشته اند ميشود کرد؟ ممکن است اين حکم اغراق آميز باشد، اما اين خمير مايه ذهنى اينها و علت بى خاصيتى چپ سنتى درست همين است. منظورم اين است که اگر به عقب بر مى گرديم اين همان ذهنيت است. ذهنيتى که متاسفانه رفقاى ما نميتوانند رشد کنند و آنرا پشت سر بگذارند در انتظار انقلاب نشسته اند و انشاهاى انقلابى مى نويسند. "رپ انقلابى" ميخوانند.
جاى تاسف است. آنها، مانند همه سکتها و فرقه هاى مذهبى، تصور کردند که بخاطرمردم و بخاطر انقلاب حق دارند حقايق را دستکارى کنند، وقايع را طور ديگرى جلوه بدهند و شيطان سازى کنند تا حزب را غسل تعميد انقلابى بدهند و شيطان را از روح انقلابى حزب خارج کنند. آنها بخاطر "منفعت انقلاب" ترور شخصيت کردند. اين همانطور که قبلا گفتم در واقع ذهنيت سکتى و فرقه اى است، اين ذهنيت يک تشکل مذهبى است؛ و بطور قطع اين يک حزب سياسى نيست. اين ذهنيتى است که انسانها را وادار ميکند عليه وجدان خود شهادت بدهند، و چيزهايى را علنا بگويند که به آن عقيده اى ندارند، "نادم و تواب" شوند (١١). شما قبلا اين را ديده ايد. در زمان استالين پاکسازيهاى استالين، در انقلاب فرهنگى مائو و انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين خلق در ايران، اينها مردم را زير فشار وادار به اعتراف و شهادت عليه وجدان خود کردند. همان روايت آشنا: به مردم مى گويند که زير حمله بورژوازى و براى دفاع عليه اين حملات شما بايد به تلويزيون يا جلسه اى بيائيد و بورژوازى را محکوم کنيد و کسى که حقوق شما را انکار کرده و شکنجه تان داده است را تقدير کنيد. اين بارها در تاريخ اتفاق افتاده است، نه بخاطر نيت بد ، بلکه بدليل منفعت سياسى ـــ اجتماعى يک جنبش و سنت و در نتيجه تفکرى که در آن حق مردم نسبى است و نه مطلق. حقوق انسانى شما بستگى به اين دارد که در کدام سمت سياسى ايستاده ايد. اين "نسبيت سياسى" است و بسيار خطرناکتر از "نسبيت فرهنگى" است.
کورش مدرسى: آنها قطعا "پيروان من" نيستند. آنها همانطور که شما گفتيد سياستمداران پر سابقه کمونيستى هستند که پيرو هيچکس جز قضاوت خودشان در مورد مسائل واقعى نيستند. اگر شما از هرکس در حزب حکمتيست بپرسيد چرا حزب کمونيست کارگرى را ترک کرده است، به شما جواب روشنى مى دهد. خواهد گفت که حزب کمونيست کارگرى را ترک کرده چون رهبرى جديدش حزب را به يک جريان فرقه اى چپ سنتى تبديل کرده است. رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى پرچم آن سنتى را بدست گرفت که ما همراه منصور حکمت عليه آن مبارزه کرديم. رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى ايران در هماهنگى کامل با همه انتقادات چپ سنتى از خط و تزهاى منصور حکمت آنها را کنرا گذاشت. "حزب و قدرت سياسى"، که ما معتقديم سنگ بناى اقدام سياسى آگاهانه يک حزب سياسى است، را کنار گذاشت. رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى بحثهاى منصور حکمت درباره خطر سناريوى سياه و درباره انقلاب سوسياليستى را کنار گذاشته است. آنها به گذشته بازگشته اند و به معناى سنتى سوسياليسم و انقلاب سوسياليستى و فعاليت سياسى رجعت کرده اند و پاسيو هستند. منظورم از پاسيو بى تحرکى نيست، بلکه حرکتى است که همانطور که مارکس گفت تغييرى در دنيا بوجود نمى آورد. يک آنارشيست مى تواند بسيار فعال باشد اما بنظر من پاسيو است چون دنيا را تغيير نمى دهد. اگر نتوانيد واقعيات را تغيير بدهيد، حتى اگر سرتان را به ديوار سنگى بزنيد، فعال نيستيد بلکه جست و خيز ميکنيد و تغييرى در دنيا بوجود نمى آوريد.
چپ سنتى راديکال هميشه يک خط مشى آنارکو پاسيفيستى اتخاذ کرده است. در حرف آنها آنارشيست هستند؛ در عمل پاسيوند چون نمى توانند جامعه را حتى يک قدم به جلو ببرند. فعالين اجتماعى ديگر، اسلامى يا ناسيوناليست، مقدرات جامعه و قوانين حاکم را تعيين مى کنند و اين چپ مخالف و اپوزيسيون انقلابى ميماند.
به بحث مان برگرديم، برعکس آنچه که رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى ادعا مى کند، کسانى که آن حزب را ترک کردند پيروان و دنباله روهاى کورش مدرسى نيستند. آنها کمونيست کارگرى ها و حکمتيست ها هستند. انشعاب بخاطر تزهاى من نبود بخاطر تغيير ريل حزب کمونيست کارگرى پس از منصور حکمت بود. بخاطر تبديل کردن حزب به يک فرقه ايدئولوژيک بود. رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى متحير است که چرا اينکه اکثريت کميته مرکزى که آن حزب را ترک کردند حرفى در مورد تزهاى دو سال پيش من نمى زنند. راستش بايد گفت وانمود ميکنند که متحيرند، اين "تحير" براى اين است که گرد و خاکى بپا کنند تا تغييراتى را که در حزب به نفع گرايش مقهور شده در زمان منصور حکمت بوجود آمده است را پنهان کنند. مشکل ما با حزب کمونيست کارگرى اين است که اين حزب جهتش را عوض کرده و براى ما ديگر امکان تغيير آن با مکانيسم هاى سياسى درونى آن وجود ندارد.
هيچ يک از ما، دو طرف اين شکاف، عقايد و ايدئولوژيمان را عوض نکرده ايم. آنچه که تغيير کرده موازنه قدرت بين حکمتيسم و گرايش چپ سنتى در حزب پس از منصور حکمت است . اين بار ما مانند گذشته موفق نشديم کارآکتر حکمتيست حزب را حفظ کنيم. چيزى که مى خواهم تاکيد کنم اين است که در حزب کمونيست کارگرى دو گرايش وجود داشته است، ما با هم دوازه سال زندگى کرديم و در طى اين دوازده سال با يکديگر مبارزه کرديم. اين مبارزه را در هر جلسه، به معنى اخص کلمه در هر جلسه، در زمان منصور حکمت مى بينيد. پس از منصور حکمت موازنه قدرت تغيير کرد، ما نتوانستيم اين گرايش را کنترل کنيم، ما بيشترين تلاش را کرديم تا از انشعاب جلوگيرى کنيم اما وحدت محتاج شريک (partner) است. ما نمى توانيم "با خودمان" وحدت کنيم. اگر شريکى نداشته باشيد که يک مقررات بازى مشترک و منفعت مشترکى را که بمثابه لنگرى درآبهاى طوفانى برسميت بشناسد، ديگر اميدى براى ماندن با هم نمى ماند. حتى در يک بازى ورزشى فقط يک طرف نميتواند مقررات بازى باشد، هردو طرف بايد تابع اين مقررات باشند. اگر قواعد بازى فقط براى يک طرف باشد و طرف ديگر تابع آن نباشد، بازى در کار نخواهد بود. اين گرايش در حزب کمونيست کارگرى بغير از منافع خود تابع هيچ مقررات و قوانينى نيست و حس منفعت مشترکى با ما را نداشت. اعلام کردند که اتوريته پلنوم کميته مرکزى را که بالاترين مرجع در حزب است نمى پذيرند. يک گردهمايى بعضى از اعضاى حزب در خارج کشور که فرصت، پول و پاسپورت سفر به آلمان را در تاريخ مقررى را داشتند "کنگره پنجم" خواندند. اين گردهمايى هر چيز بجز کنگره بود. کنگره تجمع نمايندگان سازمانهاى حزبى است، اين گردهمايى به هيچ وجه و طبق هيچيک از مقررات حزبى، يک کنگره نبود. کنگره توسط کميته مرکزى فراخوانده مى شود و نه هيچ فرد ديگرى.
کورش مدرسى: اين کنگره نبود، قانونى نبود و حزب را نمايندگى نمى کرد.
کورش مدرسى: البته که ما بايد به کنگره پنجم مى رفتيم. ما اعلام کرديم که به کنگره مى رويم، اما آن جلسه کنگره نبود يک چيز ساختگى و تقلبى و غير قانونى بود. ما مورد وضعيت حزب روشن بوديم. به کل موقعيت حزب از منظر اجتماعى و نه ايدئولوژيک ، نگاه ميکرديم. ما بارها اعلام کرديم که، بعنوان يک جنبش، هيچ نفعى در بى اعتبار کردن حزب کمونيست کارگرى و رهبران آن نداريم. طى بيست و پنج سال گذشته ما چنين تصوير جنبشى از خود داده ايم. اين تصوير را داده ايم که کمونيست هاى متفاوتى هستيم، يکديگر را بى اعتبار نمى کنيم، مدرن هستيم، متمدن هستيم، و منفعتهاى جنبش مان را در نظر مى گيريم. بر همين اساس اعلام کرديم که به کنگره اى که در اين فضا برپا شود نميرويم. ما نميخواهيم در انتخبات کنگره براى بى اعتبار کردن آنها بعنوان اپورتونيست سراغ هر عضوى برويم. اين مبارزه اى نيست که ما مايل به درگير شدن در آن باشيم. ما به کنگره قانونى و عادى حزب مى رويم. ما گفتيم بيائيد به پلنوم کميته مرکزى برويم. مقرراتى براى "کنگره اضطرارى" نداريم. پس بايد اين مقررات را در پلنوم کمتيه مرکزى تصويب کنيم. بيائيد نحوه فراخواندن کنگره، فراخوان دهنده آن، چگونگى برگزارى انتخابات و نحوه نمايندگى سازمانهاى حزبى داخل ايران در کنگره و چيزهايى از اين قبيل را روشن کنيم. در مقابل آنها ناگهان اعلام کردند که کميته مرکزى را قبول ندارند و خود، کنگره اعضا را در آلمان را فرا ميخوانند. اين يک کلک بود.
کورش مدرسى: خوب، اين جوهر انقلاب ايدئولوژيک و جوهر تفتيش عقايد مذهبى است. آنها چند "سوال ايدئولوژيک" را از هر کس طرح مى کنند و خواستند که هرکس موضعش را روشن کند، "کافر" يعنى کورش مدرسى را محکوم و خود را "غسل تعميد" بدهد. از اعضا پرسيدند "به انقلاب معتقديد؟"، "به سوسياليسم معتقديد؟" و غيره. آنها همه را زير فشار گذاشتند تا "موضعشان را روشن کنند". "موضعگيرى" و "محکوم کردن کورش" کلمات کليدى انقلاب فرهنگى براى تغيير چهره و کارآکتر حزب بود. اين واقعا تکان دهنده بود.
کنکاش نکردن در افکار مردم يکى از پرنسيپ هاى سنت کمونيستى ما در مقابل چپ سنتى بود. آنها يکباره کليه تعاريف سازمانى را زير پا گذاشتند و مقررات حزبى را همانطور که خودشان گفتند دور زدند. ما که اکثريت کميته مرکزى بوديم دو انتخاب داشتيم. ما مى توانستيم پلنوم را برگزار کنيم و آنها را کنار بگذاريم، ترکيب دفتر سياسى را تغيير دهيم و ليدر جديد انتخاب کنيم. ما حتى مى توانستيم آنها را اخراج کنيم. اين يک انتخاب براى ما بود.
کورش مدرسى: همه کسانى که اعلام کردند از قوانين حزبى و کميته مرکزى تبعيت نمى کنند. آنها اقليت بودند و تمرد کردند. حق با ما بود و ما مى توانستيم آنها را اخراج کنيم. ما فکر کرديم که در دراز مدت اين به نفع انقلاب سوسياليستى و سنت حکمت نيست. در هر صورت آنها به آن کنگره قلابى خود مى رفتند و اگر ما پلنوم کميته مرکزى را برگزار مى کرديم، که مى توانستيم بکنيم، با دو حزب و يک نام که يکى خود را به پلنوم و ديگرى به تجمعى به اسم کنگره منتسب مى کرد، بيرون مى آمديم. اين منجر به اغتشاش بيشتر و تداعى کمونيسم با جريانات سکتى ميشد که درگيرى کثيفترين جدالها با هم هستند. تصوير سنتى از احزاب چپ راديکال و مريخى. تحقق اين سناريو کل ما، هر دو طرف را، بى اعتبار مى کرد. اين سناريو هيچ برنده اى نداشت. حتى اگر ما با راى اعضا در اين مبارزه برنده مى شديم، جنگ را در سطح جامعه مى باختيم. ما نمى خواستيم اين کار را بکنيم.
به اين نتيجه رسيديم که اگر نميتوانيم کل حزب را نجات دهيم، مى توانيم بيش از نيمى از آن را از اين باتلاق بيرون بکشيم. اگر نصف حزب مى خواهد وارد پروسه دگرديسى به الگوى جست و خيزهاى بى مايه و بى تاثير شود، ما بايد نيمه ديگر را نجات دهيم. ما بايد نيمه ديگر حزب را، براى باز نگاهداشتن روزنه امکان تاثير بر صحنه سياست ايران، نجات دهيم. اين کار بيشتر به نفع سوسياليسم بود تا مى مانديم و يک جنگ زشت را که برنده نداشت را ادامه ميداديم. درگير شدن در يک جنگ زشت و ترور شخصيت راه ما نبود. اين دنياى ما و سنت ما نبود.ما به خودمان، سنت سياسى مان و قابليتهايمان اعتماد داشتيم. همه امکانات را بجا گذاشتيم، پول، تلويزيون، راديو و همه چيز را تا خودمان و جامعه را به يک کشمکش زشت، وقت گير و بيهوده سياسى که به کمونيسم کارگرى و منصور حکمت لطمه مى زد، دچار نکنيم. حتى اگر ما در کنگره پيروز مى شديم اين پيروزى شکستى براى کمونيسم و سوسياليسم بود. از اين رو ما همه چيز را جا گذاشتيم. ما گفتيم "نام و امکانات حزب براى شما"، ما سنت و خط کمونيسم کارگرى را بر مى داريم.
کورش مدرسى: ما مى توانستيم نام حزب، و امکانات آن را نگه داريم اما دست آخر ما دو حزب مى شديم با يک نام و همان تاريخ هميشگى چپ. آنها مى توانستند صاف و ساده ما را تا دو سال ديگر درگير دعوا نگاه دارند. بنظر من اين راه پيش روى ما نبود.
کورش مدرسى: اين هم همان ذهنيت سکتى و فرقه اى است. اگر مى خواهيد حزبى را دسته بندى کنيد و به آن عنوان راست يا چپ بدهيد بايد به خط مشى آن حزب در مورد مسائل در ابعاد اجتماعى بنگريد. بطور مثال، اگر مى خواهيد بگوئيد حزب کمونيست کارگرى عراق چپ يا راست است بايد به آنچه که اين حزب در عراق انجام مى دهد نگاه کنيد، به خط مشى آن برخورد به دولت در عراق، سوسياليسم در عراق و سازمان دادن مردم در اين کشور و تاکتيک ها و استراتژى آن نگاه کنيد و بعد تصميم بگيريد که اين حزب راست يا چپ است. اما اگر فرقه عقيدتى باشيد و به يک سکت تعلق داشته باشيد به اين متد احتياج نداريد. با ايدئولوژى و با نحوه ارتباط هرکس با افکار شما در موردش قضاوت ميکنيد. اگر من پيرو رهبر عقيدتى شما نباشم، مهم نيست که در عرصه اجتماعى و سياسى چه مى کنم. از تصوير خارج مى شوم، راست مى شوم، شما چپ ، من عليه روح مقدس ايستاده ام و شما بايد عليه من باشيد. جامعه، عمل اجتماعى و موقعيت اجتماعى وزنه اى ندارد. ايدئولوژى و افکار همه چيز هستند. اين جوهر سکتاريسم و فرقه گرايى است. ذهنيت و ايدئولوژى همه چيز من را تعريف مى کند. وگرنه اگر کسى کمى به مردم عراق و آنچه که در آنجا مى گذرد اهميت بدهد، بايد عليرغم تفاوتهايى که با حزب کمونيست کارگرى عراق دارد نگران تضعيف آن باشد. من و شما به يک جنبش متعلقيم. من مى فهمم که حزب کمونيست کارگرى عراق تنها اميد مردم عراق است، بد باشد يا خوب، اين تنها اميد است. اين حزب تنها اميد است، تنها روشنى در آسمان بغداد و عراق و تنها نور در انتهاى تونل سناريوى سياه در عراق است. من نمى توانم صاف و ساده و غير مسئولانه شما را به اين خاطر که مثل من فکر نمى کنيد محکوم کنم. اگر اين کار را بکنم همان روش سکتى، غير مسئولانه و عقب مانده را نسبت به واقعيت در پيش گرفته ام. با چنين برخورد ايدئولوژيکى نمى توان واقعيت را فهميد و مهمتر اينکه نمى توان آن را تغيير داد. اين جوهر بى خاصيتى راديکاليسم نوع چپ حاشيه اى و سنتى است. روشن است که رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى ايران همين برخورد را به جامعه ايران هم دارد. اين برخورد يک ذره نسبت به ابعاد اجتماعى اقدامات خود احساس مسئوليتى نکرد. چنين احساسى را اصولا ندارد.
کورش مدرسى: بسيار جاى تاسف است، طى دوازده سال گذشته ما سعى کرديم حزب کمونيست کارگرى عراق را تقويت کنيم. ما در همه چيز را با هم شريک شديم. ما بيشتر از آنکه دو حزب باشيم دو اسم بوديم. يک منفعت داشتيم و متعلق به يک جنبش بوديم. حزب کمونيست کارگرى از سنت هميشگى منصور حکمت عدول کرده، جامعه را تشخيص نمى دهد يا بهتر بگويم خود را با جامعه تداعى نمى کند. اين کنار گذاشتن کمونيسم مارکس و حکمت است. حزب کمونيست کارگرى پس از اين انشعاب بيشتر درگير دنياى کوچک خودش است. آنها انشعاب در حزب را يک پيروزى اعلام کرده اند که گويا کمونيسم و سوسياليسم را تقويت کرده است! اين مسخره است. اين چرخش حزب کمونيست کارگرى به چپ سنتى ماليخوليائى خوش بينى مردم به کمونيسم را تضعيف مى کند. ما وظيفه عظيمى بر دوش خود داريم. ما بايد اعتماد مردم به کمونيسم کارگرى را دوباره جلب کنيم. اين جنبه ها ديگر براى حزب کمونيست کارگرى اهميتى ندارند. نه به اين خاطر که رهبريش "خودخواه" يا "بى اخلاق" است، بلکه به اين دليل که ادراکات سياسى لازم را ندارند. برايشان مهم نيست چون موجودات سياسى نيستند. ايدئولوژيک هستند. دنياى را آنها ايده ها و ايدئولوژى تعريف ميکند تا واقعيت و جنبشهاى سياسى.
اگر شما متوجه جنبشها و گرايشات سياسى در عراق نباشيد، آنوقت جايگاه حزب کمونيست کارگرى عراق بعنوان نوک کوه يخى که اصل بدنه عظيم آن در درون جامعه است را نمى بينيد. درک نميکنيد که مهم نيست نوک اين کوه يخ چقدر پاکيزه است، مهم اين است که نوک يک جنبش و آرزوى عظيم اجتماعى است.
کورش مدرسى: در عراق اين تنها شانس ماست. کوچک يا بزرگ اين تنها شانس ماست.
کورش مدرسى: سردرگمى و نا اميدى. ما اعتماد مردم را از دست داديم. من فکر مى کنم اين انشعاب ضربه بزرگى به شانس ما براى گرفتن قدرت سياسى بود. و براى اپوزيسيون راست محافظه کار، سلطنت طلبان، در موازنه قدرت بين چپ و راست در صحنه سياست ايران يک موفقيت بود. اگر در يک حزب مى مانديم بمراتب قوى تر مى بوديم. ما دوازه سال با هم بوديم و مى توانستيم دوازده سال ديگر هم با هم بمانيم. هر حزبى مى تواند انشعاب کند. اگر ما منافع جنبش مان را در نظر داشتيم مى توانستيم تشخيص بدهيم که اين آدمها همه سرمايه هاى انقلاب سوسياليستى ايران هستند و ترور شخصيت آنها ادعايى عليه واقعيت است. با از دست دادن نصف حزب، فقط يک فرقه مى تواند ادعاى پيروزى کند. شايد بعضى ها "خلوص" ايده هايشان را حفظ کرده باشند اما از نظر اجتماعى و سياسى اين يک ضربه بود. ممکن است شما شيطان را طرد کرده باشيد و حالا احساس خلوص ايدئولوژيک و در نتيجه احساس قدرت بيشتر مى کنيد. اما در واقعيت ما نصف شديم، تعدادمان کاهش يافته است.
بعلاوه مردم ما را بعنوان مارکسيستهاى متفاوتى ميشناختند. منصور حکمت حقيقتا مارکسيست متفاوتى بود. او تجسم سياسى يک سوسياليسم متفاوت و يک جنبش اجتماعى بود. او تلاش سختى کرد تا يک حزب سياسى ايجاد کند. امروز ما بايد اين کار را بدون او انجام دهيم. اين کار را سخت تر مى کند اما ما اين شانس را داريم و اين يک واقعيت هيجان انگيز و جالب است. ما مى توانيم وضعيت فعلى را به يک موقعيت بهتر تغيير دهيم.
کورش مدرسى: نه،آنچه که ما را از حزب کمونيست کارگرى متمايز مى کند نه فقط پايبندى ما بر درافزوده هاى تئوريک منصور حکمت به مارکسيسم، که من معتقدم درافزوده هاى عمده اى هستند، بلکه مهمتر روش سياسى متفاوت ما از ديگران است. بطور مثال نحوه اى که منصور حکمت امکان يک سناريوى سياه در ايران را فرموله کرد و اينکه چرا ما بايد به آن اهميت بدهيم و چرا بايد مساله ما باشد. منظورم اين است که اگر شما يک سکت ايدئولوژيک باشيد ممکن است بگوئيد "به من چه"؟ و کارى را بکنيد که حزب کمونيست کارگرى دقيقا دارد انجام مى دهد.
کورش مدرسى: منظورم اين است که اگر شما جنبش را به جامعه مربوط مى دانيد پس بايد نگران امکان سناريوى سياه باشيد، يا نگران اينکه چگونه به قدرت مى رسيد. بايد از آژيتاسيون و پروپاگاندا فاصله بگيريد، بنشينيد و به من بگوئيد انقلاب سوسياليستى چگونه اتفاق مى افتد. آيا يک "قيامت" است که اجتناب ناپذيراست و وقوع آن حتمى است؟ آيا خودش اتفاق مى افتد يا حزبى آن را متحقق مى کند؟ و چگونه حزب آن را متحقق مى کند؟ در دنياى واقعى چگونه آن را سازمان مى دهيد؟ پاسخ دادن به سوالاتى از اين نوع، حزب ما را در آينده از حزب کمونيست کارگرى متفاوت مى کند. پاسخ به چنين سوالاتى چيزى بود که حکمت را از ساير جريانات مارکسيست متمايز کرد.
حزب کمونيست کارگرى ايران به تصرف گرايشى در آمد که يکى از جريانات تشکيل دهنده آن بود و در دوازه سال گذشته زير کنترل خفته و ساکت بود. ما مى توانستيم حضور آن را در لختى و کندى عظيم حزب کمونيست کارگرى در حرکت بسوى يک حزب سياسى در دوران منصور حکمت ببينيم. از دست دادن منصور حکمت اين جريان را بيدار کرد و به اميد تغيير تناسب قوا در حزب به ميدان فرستاد. من معتقدم که امروز حزب کمونيست کارگرى ايران در ميان چپ سنتى و راديکال پذيرفته شده تر از قبل خواهد شد. حزب کمونيست کارگرى ايران با روش چپ سنتى در شصت ساله گذشته بحث و استدلال ميکند. آنها با چپ سنتى به يک "واقعيت" اجتماعى واحد تعلق دارند.
اين ديگر حزبى نيست که ما با منصور حکمت آن را تشکيل داديم. مردم توى ذوقشان خورده است. و ما وظيفه عظيمى داريم که حزب را تقويت کنيم، حزب جديدى بسازيم و آن را صاحب نام و پر آوازه کنيم. من تاکيد کرده ام که هدف ما تنها بازسازى اصولى نيست که پس از مرگ منصور حکمت از کنار گذاشته شدند. وظيفه اصلى ما تشکيل يک حزب سياسى توده اى است. حزبى که حزب کمونيست کارگرى ايران هيچگاه نبود و منصور حکمت تلاش مى کرد آن را بسازد. در پلنوم چهاردهم کميته مرکزى حزب کمونيست کارگرى ، منصور حکمت گفت حزب کمونيست کارگرى يک بيشتر از آنکه به يک حزب سياسى نزديک باشد به يک گروه چپ سنتى راديکال نزديک است. ما بايد يک حزب سياسى واقعى، يک حزب مسئول و حزبى که براى انقلاب سوسياليستى بر زمين واقعى فرصت مى آفريند را بايد بسازيم. حزبى که بالانس قدرت را در واقعيت تغيير مى دهد و مردم را بهم مى بافد و سازمان مى دهد و سوسياليسم را متحقق مى کند. حزبى که در انتظار انقلاب سوسياليستى نمى نشيند، آن را مانند انقلاب اکتبر سازمان مى دهد.
طرف مقابل به سياست چپ راديکال سنتى معتقد است. آنها انقلابى هستند چون به انقلاب عقيده دارند، آنها راديکال هستند چون به راديکاليسم عقيده دارند، اما نمى توانند به چيزى ماديت ببخشند.آنچه که جدائى را اجتناب ناپذير کرد زير پا گذاشته تمام مقرارت و قوانين حزبى از طرف مقابل بود.
تفاوت بطور مختصر اين است که که حزب ما به سازمان سياسى توده اى تبديل خواهدشد؛ نقش فعالى در سياست براى تغيير و سازمان دادن انقلاب سوسياليستى خواهد داشت. از همين حالا هدف ما اين است که جمهورى اسلامى را با خودمان و نه هيچ نيروى ديگرى جايگزين کنيم، انقلاب خودمان، انقلاب سوسياليستى و نه هيچ انقلاب ديگرى را سازمان دهيم. اگر انقلاب ديگرى اتفاق بيفتد، ما تاکتيکهاى خود را نسبت به آن انقلاب معلوم مى کنيم.
ممکن است در حال حاضر تشخيص تفاوتها راحت نباشد، اما به زودى شما شاهد تفاوتهاى ما خواهيد بود. من فکر مى کنم چهره هاى ما متفاوت خواهد بود، تصوير مان با هم فرق تفاوت بيشتر و بيشترى پيدا خواهد کرد. ما چهره يک حزب "دخالتگر".که با همه چيز درگير مى شود و براى همه چيز تاکتيک روشن دارد و مى کوشد مردم را بهم ببافد و همبسته کند، مردم را سازمان مى دهد و توازن قدرت را تغيير مى دهد را به خودمان خواهيم گرفت. ما مى کوشيم هر زمان که بتوانيم قدرت سياسى را با حمايت توده اى و به اتکاى توانايى مان نگاه داريم، بعنوان اقليت قدرت سياسى را بگيريم، ما مى دانيم که بايد بعنوان اقليت قدرت را بگيريم و از گفتنش ابايى نداريم، در واقع ما بايد شفاف و روشن اين را بگوئيم، و اگر نقطه کند يا ناروشنى در استراتژى ما باشد، قدرت اين کار را نخواهيم داشت.
چپ سنتى هميشه به حکمت بخاطر تزهايش در مورد حزب و قدرت سياسى و انقلاب حمله کرده است و آن را نسخه اى براى کودتا ناميده است. روشى که حزب کمونيست کارگرى اکنون به ما حمله مى کند عينا متکى به همان استدلال هاست.
کورش مدرسى: دقيقا، کودتا. آنها مى گفتند تزهاى حکمت در مورد امکان يک سناريوى سياه در شرايط فروپاشى جمهورى اسلامى نسخه اى براى همکارى با بورژوازى، با سلطنت طلبان و اپوزيسيون راست است. حالا حزب کمونيست کارگرى معتقد است که بخاطر "موقعيت جديد"، که منظورشان شکل گرفتن انقلاب در ايران است، ديگر به سياست منصور حکمت احتياجى نيست. چه توفيق اجباريى! آنها ادعا مى آنند که شرايطى در ايران وجود دارد که تز "حزب و قدرت سياسى" را غير لازم کرده است، که ديگر سناريوى سياه محتمل نيست، که تز "دولت در دوره هاى انقلابى" کاربردى نخواهد داشت. آنها کليه تفاوتهايى که کمونيسم کارگرى را از چپ راديکال سنتى متمايز مى کرد را کنار گذاشته اند. حزب کمونيست کارگرى ايران به يک حزب چپ سنتى راديکال که فقط پروپاگاندا مى کند، تبديل شده. حزب کمونيست کارگرى به يک دستگاه آژيتاسيون و پروپاگاندا (آژيت پروپ) تبديل شده است.
کورش مدرسى: چرا همينطور است. مساله همين است. رضايت دادن به يک ماشين تبليغ و ترويج. مشکل اين است که ماشين تبليغ و ترويج نمى تواند انقلاب را ماديت بدهد. شما به يک حزب سياسى احتياج داريد، اين در واقع فرمولى بود که منصور حکمت در پلنوم چهاردهم آخرين پلنومى که در آن شرکت کرد، بکار برد. او گفت حزب کمونيست کارگرى هنوز به يک ماشين تبليغ و ترويج نزديک تر است تا به يک حزب سياسى. آژيتاسيون مى کند، پروپاگاندا مى کند، راديو دارد، تلويزيون دارد و انشا مى نويسند و نام آن را ادبيات مى گذارند و تلاش مى کنند يک ...
کورش مدرسى: آنها مى خواهند با روشنگرى تغيير ايجاد کنند. بگذاريد اينطور بگويم، آنها ذهن مردم را روشن مى کنند اما مبارزه مردم را به پيش نمى برند، اهداف سياسى را روشن نمى کنند، تاکتيکهاى سياسى را مشخص نمى کنند و لزومى به سازمان دادن مردم نمى بينند. آنها نمى توانند مردم را سازماندهى کنند، احتياجى به اين کار ندارند. در سيستم آنها چيزها خودشان اتفاق مى افتند. تزهاى من تاکتيکى براى پاسخ دادن به شرايط پيچيده اى بود. تاکتيک هايى براى شرايط معينى که ما ممکن است با آنها روبرو شويم. رهبرى جديد حزب کمونيست کارگرى اين را نفهميدند و به چنين تاکتيک هايى احتياج ندارند. آنها فکر مى کنند با دادن شعار"سوسياليسم"، سوسياليسم متحقق مى شود. و اگر آنها ذهن مردم را روشن کنند، انقلاب مى شود. اين روش عقيم درست کردن يک گروه فشار است که ما در چپ سنتى شاهد آن بوده ايم.
کورش مدرسى: بله اين خيلى زشت است. بارها به آنها گفته ايم که هرچه شما بيشتر شخصيت ما را ترور کنيد، خودتان هم ترور شخصيت مى شويد. مردم مى گويند اين کسى که شما مى گوئيد چنين است و چنان است، ليدر شما يا عضو دفتر سياسى بوده، او را تحسين و تقدير مى کرديد، با او زندگى کرده ايد و ناگهان امروز اينقدر بد و "کافر" شد؟ در يک حزب سياسى وقتى تزهايى را که قبول نداريد به آنها راى نميدهيد همين. چکار به ايدئولوژى مردم داريد؟ اين تفاوت يک حزب سياسى و يک فرقه است. در يک حزب سياسى ، تزهايى را براى راى گيرى طرح مى کنيد، اگر کسى قبول ندارد به آنها راى نمى دهد و اين کل داستان است. اما در يک فرقه، پاى ايدئولوژى به ميان مى آيد، تفتيش انگيزه هاى ايدئولوژيک و تفتيش ايدئولوژى افراد. تفتيش يعنى جستجو در روح و ايدئولوژى افراد.
آنها کمونيسم را يک جنبش سياسى نمى بينند، و از اين رو ضرورت يک حزب سياسى را هم نمى فهمند.
کورش مدرسى: من مى دانم که اميدهاى مردم براى تغيير ايران به يک دنياى بهتر، لطمه جدى خورده است. منصور حکمت گفت که حزب کمونيست کارگرى روزنه اى را باز کرده است پنجره اى کوچک در سياست ايران، يک فرصت را. بايد تاکيد کنم پنجره اى کوچک براى تغيير جامعه، براى انقلاب سوسياليستى. اين واقعه، بحران و انشعاب، عليه اين فرصت بود. اين شکاف در حزب کمونيست کارگرىمى رفت که اين پنجره را ببندد. تصميم ما براى کناره گيرى از حزب کمونيست کارگرى و تشکيل حزب حکمتيست چيزى جز گذاشتن پاى مان "لاى در" و ممانعت از بستن شدن کامل آن نبود. ما اين دريچه را باز نگه داشته ايم. باز کردن کامل اين دريچه وظيفه ماست.
انجام اين وظيفه بدون برسميت شناختن اين لطمه و شروع به بازسازى خودمان ميسر نيست. من معتقدم که ما دوباره اعتماد مردم به کمونيسم کارگرى را کسب مى کنيم و نشان مى دهيم آنچه را که از کمونيسم کارگرى مى خواستند از حزب ما بر مى آيد. حزب کمونيست کارگرى مخلوطى از تشابهات و تمايزات با چپ بود. آنچه که تمايز آن با چپ سنتى بود، بعقيده من در طرف ماست و تشابهات با چپ سنتى، براى آنها مانده است.
ما بيشترين تلاش را براى سازماندهى مردم ايران و بازسازى اعتماد آنها بعمل مى آوريم و يک حزب سياسى توده اى خواهيم ساخت. ما اين روزها را پشت سر مى گذاريم. زندگى پيش روى ماست و ما هنوز امکان ايفاى نقش زيادى داريم. ما از فرصت و قابليت براى تغيير جامعه، براى انقلاب سوسياليستى در ايران، براى آوردن آزادى، برابرى و رفاه و شادى به جامعه برخوردار هستيم. ما هنوزشانس خوبى براى انجام اين کار داريم.
کورش مدرسى: من در اين رابطه مى خواهم دو نکته را طرح کنم. من فکر مى کنم دخالت و حمايت حزب کمونيست کارگرى عراق اهميت زيادى داشت. يک فاکتور مهم اين است که حزب کمونيست کارگرى عراق يک سازمان واقعى درگير با پيچيده ترين اوضاع در دنياست. اميد بسيارى در عراق به اين حزب گره خورده است. اين حزبى نيست که کنار بنشيند و قهوه بخورد و بحث سياسى بکند. اين يک حزب واقعى با مردم واقعى و تنها اميد آنهاست. حمايت حزب کمونيست کارگرى عراق موقعيت ما را تقويت کرد و به ما کمک ميکند کمونيسم کارگرى را دوباره روى نقشه ايران قرار بدهيم. حمايت حزب کمونيست کارگرى عراق نشان داد که ما، همانهايى که بايد را جذب کرده ايم.
فاکتور ديگر اين است که توازن قواى جنبش کمونيسم کارگرى در ابعاد وسيع، در درون جنبش سوسياليستى، در جنبش جهانى با اين حمايت حزب کمونيست کارگرى عراق به نفع ما تغيير کرده است. حمايت حزب کمونيست کارگرى عراق به ما امکان مى دهد که به کليه احزاب علاقمند در دنيا نشان دهيم که مسائل مهمترى، از آنچه که حزب کمونيست کارگرى ايران ادعا مى کند، وجود دارند. ما توجه بسيارى از سازمانهاى سوسياليستى و کمونيستى دنيا را به خود جلب کرده ايم، من از آنها اى ميل ها و تلفن زيادى دريافت مى کنم و اين بخاطر حزب کمونيست کارگرى عراق است. من فکر مى کنم ما بايد در مسائل کمونيسم کارگرى در ايران و عراق دخالت کنيم. ما دو نام متفاوت براى انجام يک وظيفه واحد هستيم، من اميدوارم که همکارى فعال و مثمر ثمرى با هم داشته باشيم. من از حمايت قاطع رهبرى، کادرها و اعضاى حزب کمونيست کارگرى عراق قدردانى مى کنم. ما به اين حمايت مى باليم و ينار از شما براى اين صحبت تشکر مى کنم.