صفحه اول

جنگ، مواضع و جنگ مواضع

فوریه ۲۰۰۶

خطر حمله نظامی آمریکا جامعه ایران را در مقابل یکی از خطرناک ترین سناریو های تاریخ خود قرار داده است. این چشم انداز در همان حال یک بار دیگر بجای متوجه کردن چپ سنتی، غیر اجتماعی و فرقه ای به دنیای بیرون، تبدیل به محملی برای شروع مسابقه ای پر سر و صدا و بی محتوا بر سر "مواضع" متلون و "خود- موضوع" و "خود - سرگرم کن" شده است.

در ظاهر این صحنه هر قدر هم که رنگ عوض کرده باشد، در محتوا تکرار کسل کننده و غم انگیز همراهی دائم این چپ با ناسیونالیسم و تبدیل آن به پاانداز افق ؤ آرمان جنبش ناسیونالیستی در میان طبقه کارگر و کل جامعه است. خطر گسیختگی کامل بنیاد های زندگی اجتماعی و مدنی در ایران و انتظار بیهوده طرح یک سیاست فعال، دخالت گر و تغییر دهنده از جانب چپ سنتی، چه در سطح ایران و چه در سطح بین المللی، یک بار دیگر بی ربطی این رگه از سیاست به زندگی انسان و به دنیای بیرون از خودشان را به نمایش گذاشته است.

مشغله این جریانات در رابطه با حمله آمریکا به ایران موضوعی در مورد چه باید کرد خاص کمونیست ها، طبقه کارگر و مردم ایران و جهان در این اوضاع خاص نیست. همه چیز و همه بحث ها در مورد خود این جریانات و دنیای خودشان است. در مورد این است که خودشان چه فکر میکنند و نه دیگران چه باید بکنند. جنگ بر سر مواضع است نه بر سر تصرف یک موضع روی زمین جامعه. عرصه، عرصه نظرات و تحلیل ها به اضافه، حداکثر، یک چاشنی آکسیونی- سازمانی است. فاعل در همه این جدال و جست و خیز نه مردم و طبقه کارگر است و نه اصولا اینها میتوانند فاعل نسخه های سازمانی اینها باشد. فاعل و بازیگر این صحنه تنها خودشان و سازمان خودشان و نیروی سازمانشان است.

مشغله جنگ برای اینها تماما آکادمیک، مقوله ای و تحلیلی - ژورنالیستی است و آنجا که قدم به بیرون از کتاب و ژورنال میگذارد، سر از آنارکو- پاسیفیسم در می آورد. آنارشیسم در حرف و پاسیفیسم در عمل. این دنیای وهم آلود و مجازی انفعال ذاتی و ماهوی این چپ در دنیای واقعی را میپوشاند. پوشش سیاست انتظار، سیاست منتظر فـَـرَج ماندن و در واقع سیاست همراهی سیر رویدادها و با ناسیونالیسم و جریانات اصلی بورژوائی در جامعه است.

درس اول در سیاست فرقه ای و غیر اجتماعی این است که بیرون از من، گاهی هم ما، دنیائی وجود ندارد! جامعه مساوی ما با فرقه ما است! پس زنده باد خودم. کمونیسم یعنی مساوات در میان خودم و ضد کمونیست کسی است که بیرون از من است.

درس دوم: موضوع سیاست نه جامعه بلکه "خودم" است. سیاست چیزی در باره جامعه نیست! سیاست در این باره نیست که به کسی بگوئیم چه باید بکند، به مردم بگوئیم چگونه جلوی بمبی که قرار است بر سرشان بریزد را بگیرند، به کارگران نشان دهیم که چگونه باید جلو انفجار سالن مجمع عمومی شان و شوراها را بگیرند، مانع ربوده شدن فرزندان شان و مانع اپیدمی سرطان قوم پرستی و تاخت و تاز کانگسترهای سیاسی شوند و غیره. اینها در دنیای گلگون ما اتفاق نمی افتد اگر هم بیفتد با یک ورد سوسیالیستی که به خودمان فوت کنیم دفع شر میشود و میتوانیم به کارمان که همانا بحث در مورد مواضع و آکسیون است بپردازیم!

همین دو درس برای تحویل دادن یک نسل کامل از جریانات مخبط سیاسی و مالیخولیائی و غیر اجتماعی کافی است.

به صف وسیع و متنوع این اردوگاه نگاه کنید. برای اینها جامعه مساوی سازمانشان است. این جریانات، چه نوع چپ و چه نوع راست آن، دستشان از دنیای واقعی قطع است. در نتیجه در دنیای واقعی از نظر سیاسی در حاشیه جریانات اصلی تر قرار میگیرد که اتفاقا همین ایجاد تغییر معین در زندگی جامعه بر طبق یک سنت خاص سیاسی و اجتماعی مساله شان است.

ناسیونالیسم را بگیرید. جنبش تعریف شده و معلومی است، منافع خود را میداند، میداند که میخواهد جامعه را به کجا ببرد. تغییر شرایط، هدف این چنین جنبش هائی را تغییر نمیدهد، شرایط کارشان را عوض میکند. چسبیدن به هدف، گم نکردن منافع جنبش خود، اصلی و فرعی، عمده و غیر عمده نکردن "تضادها" یک وجه مشخصه جریانات اجتماعی است. این حکم در مورد کنسرواتیسم (محافظه کاری)، لیبرالیسم، سوسیال دمکراسی و همینطور در مورد کمونیسم هم صادق است. جریانات حاشیه ای، فرقه ای و گروه فشاری اما شامل این حکم نمیشوند. دنیای اینها را یک تصویر مبهم و مه آلود از جامعه، یک آش درهم جوش از آرمانهای جنبش های مختلف در یک فضای تماما درون تشکیلاتی و "معطوف به خود" میسازد.

به همین دلیل هم اینها حزب و سازمان سیاسی نمی سازند. به آن احتیاجی ندارند. نیازهای دنیای خود- مشغول آنها را سکت های ایدئولوژیک، انجمن های تملق متقابل و یا دسته سینه زنان و سماع کنندگان عرفانی تشکیل میدهند.

به سازمان مجاهدین، به حزب کمونیست کارگری بعد از جدائی ما، به شاخه های مختلف، و البته همه پر افتخار چریک فدائی که هر روز سه وعده روی "امواج پر افتخار" رادیو و تلویزیون پخش میکنند، به سربدارانی و راه کارگری که قول میدهند دیگر مثل سال ٦۰ "راست" نزنند و طرفدار جمهوری اسلامی از کار در نیایند نگاه کنید. یک صف دیر آشنای عرصه سیاست ایران و راستش جهان را میبینید.

چپ سنتی و هپروتی در هفتاد - هشتاد سال گذشته زندگی سیاسی اش را نه در یک جنگ سیاسی بلکه در یک جنگ مواضع گذرانده است. سیاست برای این چپ اعلام موضع، بیانیه عقاید و موضوعی عمیقا ایدئولوژیک است. سیاست وسیله ابراز عقیده و در بهترین حالت اوراد انقلابی است که گاهی با یک جست و خیز سازمانی تکمیل میشود. جنگ سیاسی جنگ بر سر عقاید است و نه راه حل ها. و وقتی هم که پای راه حل واقعی به میان کشیده میشود، وقتی که واقعیت کوبنده بیرون دیگر هیچ حریم ذهنی را برای هیچ جمعی باقی نمی گذارد، وقتی که دیگر باید در مقابل جامعه راهی گذاشت، مثل درگیر شدن جنگ، آنوقت این جریانات با اصلاحاتی یکی از راه حل های موجود در جامعه را انتخاب میکنند.

منطق جامعه و سیاست طبقاتی هر جریان سیاسی هرچند پرت و هپروتی را هم در ماتریس جنبش های سیاسی و اجتماعی در جای معینی قرار میدهد. و این جای معین است که به موضع گیری این چپ معنی سیاسی و یا مضمون ناسیونالیستی میدهد.

خطر حمله نظامی آمریکا به ایران هم از این قاعده و روال کلی مستثنی نیست. عروج این خطر به عروج جنگ مواضع میان جریانات غیر اجتماعی همراه شد. آمریکا ممکن است به ایران حمله کند. مردم باید چه کنند؟ سوال اولیه هرکس.

ایرج آذرین، و بطور شرمنده و طبعا نیمه و ناتمام، کومه له، به همه ما و کارگران ایران اطمینان خاطر میدهد که این پروسه طبیعی هضم سرمایه داری ایران در بازار و در دنیای سرمایه داری است. به کارگران توصیه میکنند جنگی در کار نیست بروید اتحادیه و سندیکای تان را درست کنید. بروید جنبش اصلاحات را تقویت کنید. اعلام میکنند که آمریکا هم میخواهد با دم مسیحائی خود مرده دو خرداد را زنده کند. نه فریاد زنده باد فدرالیسم و قوم پرستی در کوچه های تهران و تبریز و سنندج و اهواز و زابل را ایشان میشنوند و نه تجمع نیروی آمریکا و سر بریدن ها در مقابل دوربین تلویزیون توسط اسلام سیاسی را میبینند و نه میلیتاریزه شدن فضای جامعه توسط جمهوری اسلامی. اگر به بهانه جنگ خودشان را مجبور میکردند حقوق کمتر بگیرند و بیشتر کار کنند، اگر مجبور شان میکردند که حجاب شان را پائین تر بکشند، از دانشگاه بیرونشان میکردند و به زور مسلح شان میکردند، لابد باید علی رغم این اطمینان خاطر ها کاری میکردند.

موضع تماما آکادمیک اینها تنها خاصیتش رها کردن طبقه کارگر در چنگال وضع موجود و سپردن سرنوشت جامعه به بازار بورس است. آسوده بخوابید! بازار بورس بیدار است!

انواع و اقسام چریک فدائی که تفکیک آنها دیگر یک دکترا میخواهد، همه در رد سلطه جوئی آمریکا شریک اند. اختلاف در درجه نزدیکی شان با جمهوری اسلامی است. اما این درجه نزدیکی هرچه که باشد مجازی است. تمام زندگی اینها مجازی است. هنوز هر روز با سرود "سر در ره میهن خود به نهیم بی محابا!" روز سیاسی خود را شروع میکنند. از هر کدام از اینها به پرسید چه باید کرد؟ امروز در تفاوت با دیروزی که هنوز بحثی از حمله آمریکا در میان نبود چه باید کرد؟ بعد از یک سری توضیح در مورد انقلاب و سوسیالیسم، همان سوسیالیسمی که قرار است در آن سر در ره میهن خود به نهند، بـِــربـِـــر نگاهتان میکنند.

رهبری جدید حزب کمونیست کارگری رگه جدیدی در چپ سنتی ایران را نمایندگی میکند. چپ سنتی ایران، لااقل از سال ۴۸، بعد از اصلاحات ارضی، همراه جوانان جبهه ملی، ضد غربی شد. ضدیت خود با امپریالیسم را با ضدیت با غرب گرائی ادغام کرد. شرق زده شد. تجربه جمهوری اسلامی، در ایران این شرق زدگی را به بن بست کشید. ناسیونالیسم ایرانی تماما میدان را به ناسیونالیسم پرو غرب باخت. همه دمکرات و متمدن شدند و خال کوبی های لیلی و مجنون و شیر علی شان را با پاپیون و کراوت پوشاندند. جمهوری خواه و سکولار شدند. این چرخش در ناسیونالیسم ایران باز تاب خود را در چپ هم داشته است. همراه با عروج ناسیونالیسم پرو غرب، همزاد میلیتانت آن در چپ هم شکل گرفت. هرچند مریخی و هپروتی. رهبری جدید حزب کمونیست کارگری نماینده این موجود جدید الخلقه است.

سیاست اینها در قبال خطر جنگ چیست؟ همان سیاستی که در قبال جنگ در عراق دارند. از اینها بپرسید کارگران بصره و بغداد، مردم کوت و سامره، مردم رمادیه و موصل برای نجات از فاجعه ای که هر روز و هر ساعت توسط آمریکا و اسلام سیاسی و ناسیونالیسم فاشیست عرب بر سرشان می آید چه کنند؟ چگونه باید از خود دفاع کنند؟ چگونه باید شورا و اتحادیه های خود را محفوظ بدارند؟ چگونه امنیت و معاش خود و خانواده شان را تضمین کنند؟ پاسخ غیر قابل باور است. "زنده باد کمونیسم" "زنده باد سوسیالیسم" "پیش بسوی تشکیل اتحادیه های کارگری"... دست دعا به دامان سربازان بین المللی بردارید تا به ضرب تظاهرات در خارج (در بغداد که نمیشود تظاهرات کرد) این فرانسوی های لعنتی را راضی کنیم بیایند با اسلامی ها برای ما بجنگند!! این کل سیاست مشعشع این حزب است. اطلاق پاسیفیسم به این سیاست آوانس به آن است.

موضوع سیاست مردم عراق نیستند. خودشان و دوستانشان هستند که میتوانند در خارج آکسیون کنند. سرنوشت کودک بصره ای و کارگر نفت کرکوک به دست اسلامی ها و فاشیست های قومی سپرده شده است. اینها از دور برایشان سرود انترناسیونال میخوانند!

از اینها توقع بیشتر در مورد ایران نباید داشت. خطر حمله آمریکا وجود دارد؟ جواب ساده است. فورا بساط رمل و اسطرلاب تضادها پهن میشود. در افزوده حمید تقوائی به اندیشه مائو، البته بعد از انقلابات مکرر ایدئولوژیک، این است که نه این ور تضاد و نه آن ور تضاد بلکه مرگ بر هر دو طرف تضاد! "نه به آمریکا"، "نه به جمهوری اسلامی"، "این جنگ تروریست ها است"! مردم ایران و جهان باید به هر دو "نه" بگویند. اگر بپرسید دقیقا چگونه باید "نه" گفت؟ جواب سر راست است: کمپین و آکسیون در خارج کشور و دعای سوسیالیستی در داخل کشور. همین.

برای اینها هم نه جامعه، جامعه است و نه کارگر واقعا کارگر. همه آحاد مردم در خیابان هستند و اگر در خیابان نیستید موجود نیستید. اگر در تهران نمیشود فعلا به خیابان آمد پس کاری هم نمیشود کرد. زنده باد کمپین های ما در خارج.

این چپ، از هر رقم آن، در آخر کار همراه ناسیونالیسم از کار در می آید. خط رضا پهلوی، بعنوان نماینده فهمیده تر این ناسیونالیسم، روشن است. جنگ نه! تقاضای فشار سیاسی و تحریم سیاسی جمهوری اسلامی از دولت های غربی و کمک به اپوزیسیون، که البته منظور خودشان هستند. مردم در این وسط نه قرار است کاری کنند و نه میتوانند کاری کنند و نه آقای پهلوی میخواهد مردم کاری جز حمایت از ایشان انجام دهند.

سیاست مجاهدین هم دقیقا همین است. با یک تفاوت؛ بجای رضا پهلوی دولت ها باید از خانم ؤ آقای رجوی حمایت کنند.

سیاست رهبری جدیدی حزب کمونیست کارگری هم دقیقا همین است با یک تفاوت، بجای رضا پهلوی و رجوی ها، باید دولت های غرب جمهوری اسلامی را در جهت تقویت این حزب ایزوله کنند.

مردم نه قرار است کاری کنند و نه کاری که اینها میگویند میتوانند بکنند. سیاست در چه باید کرد برای مردم نیست. در باره خودشان است. باید منتظر بود این سیاست اکتیو "بین المللی" با حضور اکتیو در سازمان ملل تکمیل کنند.

طبقه کارگر ایران و کمونیست های راستین در ایران باید راهشان را از این ساکنین طویله اوژیاس جدا کنند. باید این بندها را برید. بیش از هر کس این کار دست حزب حکمتیست را میبوسد. باید به مردم راه نشان داد. باید مردم را سازمان داد. باید طبقه کارگر را در مهد قدرتش، یعنی پشت خط تولید، به میدان کشید. باید در مقابل فاجعه سنگر بست. باید بجای همراه شدن با سیر رویدادها این سیر را تغییر داد. باید جامعه را با پراتیستسم کمونیستی حکمت و با اراده و افق کارگری آشنا کرد.