صفحه اول

سنت مردگان در ذهن زندگان!

در حاشیه انکشاف جنبش سبز

رویداد های حول مرگ منتظری و تاسوعا و عاشورا بار دیگر این سوال را در مقابل همه قرار داده است که این وضع به کجا می انجامد؟ اما نفس این سوال نادرست است. "سیر اوضاع به کجا میرود؟" صرف نظر از اینکه محتاج درجه زیادی از فال بینی سیاسی است (که به تخصص سیاسیون و "کارشناسان" دائم در حال معلق زدن ایران تبدیل شده است) سوال از منظر ناظر است نه تغییر دهنده. ناظر بنا به تعریف در آنچه اتفاق می افتد نقشی ندارد. ناظر و مفسر است. ناظر از نظر مارکسیستی و از نظر سیاسی پاسیو است. سوال درست این است که "چه چیز در حال اتفاق است؟" و "چه باید کرد"؟ مسیر اوضاع به پراتیک ما بستگی دارد. هیچ سرنوشت مقدری وجود ندارد میلیونها امکان وجود دارد. باید پرسید "چه چیز در حال اتفاق است"؟ "چه باید کرد"؟ "کمونیست ها و طبقه کارگر چه باید بکنند"؟

***

یک سال پیش باور نکردنی بود که بورژوازی ایران بتواند، در مقابل بخش حاکم در طبقه خود، بر تن "جنبش سرنگونی" لباس اسلامی کند. یک سال پیش باورنکردنی بود که جنبش جدائی مذهب از دولت و جنبش سکولاریسم در ایران لباس مذهبی برتن کنند. یک سال پیش باورنکردنی بود که بتوان جنبش رهائی زن در ایران را با حجاب و صلوات به جنگ بی حقوقی زن آورد. یک سال پیش کسی تصور نمیکرد که بتوان زنان عملا از حجاب گریخته در جمهوری اسلامی را با حجاب به میدان جنگ با حجاب کشاند. یک سال پیش سخت بود تصور کرد که خواست جدائی دولت از مذهب و جنبش سکولاریسم در ایران را عقب راند. اما این اتفاق افتاده است.

آنها که بورژوازی ایران را میشناسند این چرخش را پیش بینی میکردند. اگر کسی سنت بورژوازی ایران را بشناسد میداند که از جنبش مشروطه تا امروز خزیدن به زیر عبای مذهب سنت اصلی این طبقه بوده است. از حکم "سلطنت موهبت الهی است که از جانب مردم به شاه داده میشود" و اعلام اینکه "مذهب شیعه دین رسمی در ایران است" در قانون اساسی مشروطه تا مارکسیست هائی که سوسیالیسم را از "مولا علی" آموختند و بخصوص در جنبش اسلامی دوران انقلاب ۵۷ این سنت پا برجای بورژوازی ایران حاکم است.

بورژوازی میداند که خارج از عبای مذهب جامعه ایران میتواند علاوه بر میلیتانسی رادیکالیزه شود. اما رادیکالیزه شدن جامعه در مناسبات سرمایه داری بی برو و برگرد طبقه کارگر رادیکال را به میدان میکشد و این کابوس کل بورژوازی است. بورژوازی ایران نشان داده است که هر درجه از میلیتانسی را در غیاب یک رادیکالیسم کارگری میتواند در خود هضم کند. دو انقلاب مشروطه و انقلاب ۵۷ ایران نمونه های مجسم این حکم اند.

امروز هم همین پدیده در جریان است. از مقطعی که جنبش بورژوازی "لیبرال" ایران (لیبرال به معنی تاچریستی - ریگانیستی آن) و جنبش سیاسی آن یعنی ناسیونالیسم پرو غرب، به سردمداری بوش و نئو لیبرالیسم، از جمهوری اسلامی و ناسیونالیسم آن شکست خورد، دو چشم انداز در مقابل جامعه ایران باز شد: رادیکالیزه شدن بیشتر و به میدان آمدن طبقه کارگر یا توسل مجدد به مذهب و قالب کردن نوعی از میلیتانسی بجای رایکالیسم کارگری. به میدان آمدن طبقه کارگر و یا از میدان خارج کردن آن، به عنوان طبقه، و چپاندن اعتراض در قالب جنبش های بورژوائی ایران. بورژوازی لیبرال ایران همتایان غربی آن، درست مانند سال ۵۷، این راه دوم را انتخاب کردند. اینبار بجای خمینی، موسوی و منتظری را نشاندند.

از مقطعی که اوباما با ندای "سلام علیکم" و قبول جمهوری اسلامی در جامعه بین المللی این شکست را اعلام کرد، تمام جنبش های بورژوائی ایران خود را منطبق کردند. لباس سبز بر تن کردند و با شعار اسلامی و رهبری آیت الله دیگری به میدان رقابت در چارچوب جمهوری اسلامی شتافند. حتی "کهنه مسلمان" ها دو باره مسلمان شدند.

مرگ منتظری و مراسم تاسوعا و عاشورا به بورژوازی لیبرال ایران فرصت داد تا تلاش کند که منفذ هر جنبش رادیکالی را سد کند. طبق مدل همیشگی البته حزب بی بی سی و لشگر ژورنالیسم بورژوائی را همراه خود کرد.

این جنبش نتنها برای طبقه کارگر بلکه برای ابتدائی ترین خواست های آزادیخواهانه و انسانی جامعه ایران هیچ چیز در بر ندارد بلکه تماما علیه آن است. کمونیست ها وظیفه دارند که صبورانه عمق ارتجاعی این جنبش را برای طبقه کارگر و برای همه آزادیخواهان افشا کنند و جنبش آزادی و برابری طبقه کارگر را خشت به خشت در عرصه فکری - سیاسی و در عرصه عملی سازمان دهند و آن را در مقابل این ارتجاع سبز قرار دهند.

جمهوری اسلامی و کل محنت آن را باید سرنگون کرد اما بورژوازی ایران یک بار دیگر نشان داد که نتنها علاقه ای به منفعت طبقه کارگر ندارد بلکه به آزادیخواهی بی ربط است. سود سرشار ناشی از کار ارزان و کارگر خاموش وجود آزادی های سیاسی و ضدیت نهادی با اختلاط دین و دولت را برای بورژوازی ایران "پرهزینه" و مهلک میکند.جنبش های بورژوائی ایران نمیتوانند از آزادی های سیاسی، از حق زن، از بهبود شرایط کار و زیست طبقه کارگر، حتی در یک چارچوب رفرمیستی، دفاع کنند. منفعت شان ایجاب نمیکند. پوشاندن لباس اسلامی بر جنبش سکولاریسم، عقب نشستن از ضرورت جدائی دین از دولت و دخیل بستن به "فمینیسم اسلامی" تنها مرحله اول این ضد انقلاب اسلامی است.

آزادی و رهائی در جامعه ما جدا از جنبش طبقه کارگر محال است. مبارزه برای آزادی از مبارزه برای برابری جدا نیست. اتصال مادی این دو جنبش را تنها حضور مستقل طبقه کارگر ایران در جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی ممکن میکند. فقدان این حضور اساسا به ضعف کمونیسم طبقه کارگر و به تاراج دست آوردهای کمونیسم طبقه کارگر توسط کمونیسم بورژوائی مربوط است.

جمهوری اسلامی را باید سرنگون کرد. اما درست مانند نظام سلطنتی سرنگونی داریم تا سرنگونی. سرنگونی جمهوری اسلامی به نفع تحقق آزادی و رهائی از سرنگونی جمهوری اسلامی به نفع برابری جدا نیست. و این سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی است که تنها از جنبش کمونیستی طبقه کارگر ساخته است. چند بار باید این تجربه را تکرار کرد؟ تا هنگامی که کمونیسم طبقه کارگر خود را از همه شائبه های کمونیسم بورژوائی بتکاند. تاسوعا و عاشورای امسال تکرار مضحک تراژدی تاسوعا و عاشورای سال ۵۷ است. فراتر از آن ما در حال تکرار تجربه ۱۶۰ سال پیش هستیم. وقتی که مارکس نوشت:

"آدمیان هستند که تاریخ خود را میسازند ولی نه آنگونه که دلشان میخواهد، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایط داده شده‌ای که میراث گذشته است و خود آنان بطور مستقیم با آن درگیرند. بار سنت همه نسلهای گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی میکند. و حتی هنگامی که این زندگان گویی بر آن میشوند تا وجود خود و چیزها را به نحوی انقلابی دگرگون کنند، و چیزی یکسره نو بیافرینند، درست در همین دوره‌های بحران انقلابی است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد میطلبند؛ نامهایشان را به عاریت میگیرند، و شعارها و لباسهایشان را، تا در این ظاهر آراسته و در خور احترام، و با این زبان عاریتی، بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند.

انقلاب اجتماعی قرن نوزدهم چکامه خود را از گذشته نمیتواند بگیرد، این چکامه را فقط از آینده میتوان گرفت. این انقلاب تا همه خرافات گذشته را نروبد و نابود نکند قادر نیست به کار خویش بپردازد. انقلابهای پیشین به یادآوری خاطره‌های تاریخی جهان از آن رو نیاز داشتند که محتوای واقعی خویش را بر خود بپوشانند. انقلاب قرن نوزدهمی به این گونه یادآوری‌ها نیازی ندارد و باید بگذارد که مُردگان سرگرم دفن مُرده‌های خویش باشند تا خود به محتوای خویش بپردازد. در گذشته، مضمون به پای عبارت نمیرسید، اکنون عبارت است که گنجایش مضمون را ندارد...

انقلابهای پرولتاریائی برعکس، مانند انقلابهای قرن نوزدهم، همواره در حال انتقاد کردن از خویش‌اند، لحظه به لحظه از حرکت باز میایستند تا به چیزی که بنظر میرسد انجام یافته، دوباره بپردازند و تلاش را از سر گیرند، به نخستین دودلی‌ها و ناتوانیها و ناکامیها در نخستین کوششهای خویش بی‌رحمانه میخندند، رقیب را به زمین نمیزنند مگر برای فرصت دادن به وی تا نیرویی تازه از خاک برگیرد و به صورتی دهشتناک ‌تر از پیش رویاروی‌شان قد عَلَم کند، در برابر عظمت و بیکرانی نامتعین هدفهای خویش بارها و بارها عقب مینشینند تا آن لحظه‌ای که کار به جایی رسد که دیگر هرگونه عقب نشینی را ناممکن سازد و خودِ اوضاع و احوال فریاد برآورند که "رودُس همینجاست، همینجا است که باید جهید! گل همینجاست، همینجاست که باید رقصید!".( مارکس - هژدهم برومر لوئى بناپارت)