کورش مدرسی : به نظر من پدیده پیچیده تراز آن است که با یک تک مورد بشود تصویر درستی از جامعه ایران در یکسال گذشته را داد. این کار تصویر را زیادی ساده میکند و کمکی به روشن شدن روندها و کشمکش های درون جامعه نمی کند. فکر میکنم که وضعیت جامعه ایران یک پدیده چند وجهی است. مثلا یک وجه آن انکشاف و یا تحول درونی خود جمهوری اسلامی است که تناقضاتی را تولید میکند. پدیده ای که از همان بدو تولد جمهوری اسلامی، در دوره رفسنجانی، دوره خاتمی و در دوره احمدی نژاد شاهد آن بوده ایم. نظام جمهوری اسلامی دائم این تناقضات را باز تولید میکند. یک وجه دیگر اتفاقات بین المللی، چیزی که به اسم کشمکش هسته ای معروف شده، و اعمال تحریم های اقتصادی بر ایران است که انعکاس قلدر منشی آمریکا است. و بالاخره وجه دیگر مبارزه و رو در رویی دائم توده وسیعی در جامعه با جمهوری اسلامی و بخصوص توده طبقه کارگر است. اینها همه وجوه مختلف پدیده واحدی هستند که وقتی کنار هم گذاشته شوند یک تصویر واقعی تر از جامعه ایران و اوضاعی که با آن روبرو هستیم را بدست می دهند.
کورش مدرسی : گمان نمی کنم. ببینید، چیزی که در جمهوری اسلامی اتفاق می افتد انعکاسی از تحولات در طبقه بورژوازی در ایران و انکشاف و رشد سرمایه داری در چهارچوب جمهوری اسلامی است. فکر میکنم اینکه جان سختی جمهوری اسلامی اپوزیسیون را شگفت زده کرده و یا دچار سوال میکند، به این دلیل است که تقریبا تمام اپوزیسیون جمهوری اسلامی را یک رژیم می بیند: یک عده و یک دارو دسته که دارند حکومت میکنند. این تبیین حکومت موجود در ایران را از پایه طبقاتی و از مناسبات طبقاتی حاکم بر جامعه جدا میبینند. اما جمهوری اسلامی نماینده بورژوازی ایران، بطور اعم، است. حتی اگر آن را با نظام سلطنتی مقایسه کنید متوجه میشوید که پایه اش در درون طبقه بورژوا گسترده تر است و انعکاس منافع طیف گسترده تری در طبقه بورژوا است. این وضع به جمهوری اسلامی، مانند هر دولت بورژوائی دیگری، جان سختی میدهد و به آن اجازه داده که این اتفاقات را به قول شما از سر بگذراند.
اما اینکه بازنده این وسط اصلاح طلبها هستند من گمان نمی کنم. این جریان همزاد جمهوری اسلامی است و تا این حکومت هست نه تنها این جریان باقی میماند بلکه باز تولید هم میشود. جای دیگری به تفصیل در این مورد صحبت کرده ام و اینجا باید کوتاه صحبت کنم. جمهوری اسلامی بنا به آمار و همه این داده های جامعه، در ۳۰ سال گذشته سرمایه داری را به شدت رشد داده است. امروز ایران هجدهمین اقتصاد دنیا است. این یک واقعیت است. واقعیت دیگر این است که سیستم سیاسی جمهوری اسلامی، چیزی که به آن ولایت فقیه میگویند، یعنی حکومت تئوکراتیک، دائما ً با نظام تولیدی جامعه در تناقض قرار میگیرد. از یک طرف برای ماندن باید به پاره ای از مقتضیات تولید سرمایه داری جواب دهد، که بناچار سرمایه داری را رشد میدهد و از طرف دیگر با رشد سرمایه داری، مخالفین لیبرال تر خود در پایه را قوی تر میکند. هر سالی که میگذرد جمهوری اسلامی با زدن بعضی از قید و بندهایی که رشد بورژوازی را محدود کرده، مثل امنیت سرمایه، خصوصی سازی ها، زدن سوبسیدها و غیره و غیره، باعث میشود که طبقه بورژوا رشد کند، ثروتمند تر و دامنه آن وسیعتر شود. از طرف دیگر اما همین بورژوازی ای که وسیعتر و ثروتمندتر شده نقشش در اقتصاد ایران بسیار مهمتر میشود اما دستش از سیاست کوتاه است یا قدرت سیاسی آن انعکاس قدرت اقتصادی اش نیست و امنیت لازم را هم ندارد. در نتیجه هر نخست وزیر و رئیس جمهوری که سر کار می آید به تدریج اپوزیسیون سیستم میشود. موسوی، رفسنجانی، خاتمی، و امروز احمدی نژاد. این پدیده انعکاسی از پروسه رشد و دامنه عمل بورژوازی در ایران است که منظما هر کس، که در موقعیت اجرائی برای اداره جامعه قرار میگیرد، را به تدریج در مقابل حکومت تئوکراتیک قرار میدهد. این پایه پدیده هائی است که در اشکال مختلف بروز میکند اما یک روند واحد هستند. گاه به اسم سازندگی، گاه اصلاح طلبی و امروز حکومت عدالت نوع احمدی نژاد خود را معرفی میکنند. اما همه اینها بیانات مختلفی از این تحول در جامعه هستند و همه اینها در پروسه اداره جامعه به تناقض پایه ای جمهوری اسلامی بر میخورند. تناقض این است که رشد بورژوازی با حکومت تئوکراتیک، با حکومت ولی فقیه در تناقض قرار میگیرد. علی رغم رشد بخش های وسیعی از بورژوازی دسترسی آن به قدرت سیاسی را محدود نگاه میدارد. امنیت سیاسی و اقتصادی لطمه میبیند و غیره. وقتی که یک آخوند میتواند تصمیم بگیرد که چه کسی میتواند در انتخابات کاندید شود و یا چکار کند و یا یکی را زندان کند دست بورژوازی از قدرت سیاسی کوتاه تر میشود و فضای سیاسی و اقتصادی را نا امن نگاه میدارد. سیستمی که آنقدر اختناق فرهنگی بوجود آورده است که بخش زیادی از جوانها را دائما ً در مقابل خودش قرار میدهد، سیستمی که اگر کسی حجاب اش را بردارد علامت سرنگونی آن است، برای بورژوازی بی ثباتی بوجود میآورد. این مکانیسمی است که مرتب بخش هایی از بورژوازی را در مقابل حکومت ولایت فقیه و نظام تئوکراتیک قرار میدهد.
البته هر یک از بخش های بورژوازی ایران و یا جنبش های آن به این نارضایتی تئوری و بیان خود را میدهند. اما وقتی که به کل این جریان از موسوی تا احمدی نژاد نگاه میکنید، سیمای عمومی پدیده ای واحد را میبینید. این پدیده درون سیستمی است یعنی نمیخواهد ولایت فقیه "ور بیافتد"، همانطور که کسانی در زمان انقلاب مشروطه مخالف استبداد سلطنتی بودند اما نمیخواستند نظام سلطنتی سرنگون شود. درست مثل سلطنت طلب های مشروطه طلب، اینها مشروطه ولایت فقیه میخواهند. و درست مانند سلطنت طلبان که به سلطان به عنوان نماینده ثبات، که در شرایط اضطراری میتواند فرا قانونی عمل کند، احتیاج دارند، اینها به وجود ولی فقیه که نقش ثبات دهنده داشته باشد نگاه میکنند. فکر میکنند که درست مانند شاه در نظام مشروطه که نباید در سیاست روزمره دخالت کند، ولی فقیه ی میخواهند که روزمره در سیاست دخالت نکند. سیستم مذهبی ای میخواهند که بجای نقش روزمره سیاسی، نقش ثبات دهند و چسب سیستم را ایفا کند. در نتیجه در پاسخ به سوال شما باید بگویم که اصلاح طلبی و سازندگی و غیره از بین نمیرود. اتفاقا ً هر چه جلو میرویم اینها بیشتر و بیشتر کمپ سیاسی واحدی را تشکیل میدهند و حکومت مطلقه ولایت فقیه را در مقابل جنبش بورژوایی مشروطه فقیه ایزوله و ایزوله تر میکنند. این تناقض پایدار است و سرکوب و شکست اینجا و آنجا آنها را حذف نمیکند نمیتواند حذف کند.
کورش مدرسی : این کشمکش ها به طور مجرد تا هر جایی میتواند پیش برود. اما بطور مشخص بورژوازی ایران از انقلاب ۵۷ درس بسیاری گرفته است و در موقعیت سهیم تری در ثروت جامعه قرار گرفته است. بورژوازی ایران منفعت مشترک اش را میشناسد، حدود اعتراض را نگاه میدارد و دعوا های اش را کنترل میکند. حتی در حمله به رفسنجانی شما این را میبینید. میدانم اینها مخالف همدیگر هستند ولی موسوی دارد راست راست راه میرود و حصر خانگی است، خاتمی که موقعیت و مقام دارد و خود رفسنجانی هم همینطور موقعیت و مقام دارد و احمدی نژاد هم فردا همینطور خواهد بود. این را با برخورد سیستم به کارگر معترض و به کمونیست و آزادیخواه مقایسه کنید متوجه تفاوت میشوید.
میخواهم بگویم از هر دو طرف منفعت کل بورژوازی مد نظر است و تلاش برای پرهیز از به هم ریختن سیستم و به هم زدن کل نظام حاکم بر جامعه به عقل سلیم بورژوازی ایران تبدیل شده است که به درجه زیادی نشان از بلوغ بورژوازی ایران نسبت به منافع خود است. این را با دوران شاه مقایسه کنید که وقتی میگفتند مرگ بر شاه از سرمایه دار و دولت و ساواکی به خیابان می آمدند و شعار مرگ بر شاه میدادند. ما این دوره پشت سر گذاشته ایم. جامعه ایران آن دوره را پشت سر گذاشته است. بورژوازی ایران به منفعت مشترک اش آگاه تر است. بورژوازی ایران از سوریه و لیبی و غیره به شدت آگاه تر و پیشرفته تر است. نقطه ضعف اینجا این است که این درجه از آگاهی، این درجه از اتحاد، این درجه از شناختن منفعت مشترک در صف طبقه کارگر را نداریم. اگر داشتیم اوضاع به کلی متفاوت بود. وقتی میپرسید تا کجا پیش میرود؟ میگویم ممکن است تا هر جا پیش برود و به جنگ داخلی هم کشیده بشود ولی بسیار بعید میدانم در ایران با سرعت جاهای دیگر در خاورمیانه بورژوازی در مقابل هم به این اشکال تن بدهند یا آن را بکار بگیرند. البته جریان های سکتی و سناریو سیاهی مانند مجاهدین را باید از این مستثنی کرد. اینها به قدرت پایه خود در جامعه متکی نیستند به دار و دسته های نظامی و شبه نظامی متکی هستند.
امروز که موسوی را نگاه میکنید به سیستم وفادار است، ولایت فقیه مشروطه میخواهد. احمدی نژاد هم ولایت فقیه مشروطه میخواهد، رفسنجانی هم ولایت فقیه مشروطه میخواهد. فکر میکنم نفر بعدی هم که رئیس جمهور شود، لاریجانی باشد و یا هر کس دیگری، بعد از یک مدتی او هم ولایت فقیه مشروطه خواهد خواست. این جبر نظام تولیدی حاکم بر ایران است. اداره جامعه، اداره سیستم تولیدی یک جامعه سرمایه داری در تناقض با حکومت تئوکراتیک است. مساله تنها فرد ولی فقیه نیست. مساله شورای نگهبان، قوه قضائیه، کل لشگر آخوندی گوش تا گوش موقعیت های کلیدی را در تصاحب دارند است. کسانی که به لحاظ فرهنگی، به لحاظ سیاسی، به لحاظ اخلاقی به شدت عقب مانده هستند و وصله نچسبی به جامعه مدرن ایران، چه بورژوازی و چه طبقه کارگر ، هستند. به هر حال فکر میکنم بخش های مختلف بورژوازی در مجموع بالانس را نگاه میدارند در همان حال پدیده مشروطه فقیه در اشکال مختلف (سازندگی، اصلاح طلبی، حکومت خدمتگزار و ...) همزاد جمهوری اسلامی است. تا وقتی که جمهوری اسلامی هست این پدیده باز تولید میشود و مرتب قویتر و قویتر می شود.
کورش مدرسی : احمدی نژاد چیز اساسی ای، جز قدرت مطلقه فقیه را، مورد حمله قرار نداده است. احمدی نژاد به لحاظ اقتصادی سیاستی را پیش برده که در مضمون همان سیاستی است که رضایی و رفسنجانی و خاتمی و موسوی میخواهند. این همیشه آرمان بورژوازی ایران بوده است که مجال بدهد سرمایه داری رشد کند، که بودجه را مستقل از پول نفت به بندد، که سوبسید ها را بزند، که خصوصی کند و غیره. این آرمان بورژوازی ایران چه در دوران نظام پادشاهی چه در جمهوری اسلامی بوده است. احمدی نژاد این کارها را کرده است و یا در جهت آن پیش رفته است. اختلافی که بین احمدی نژاد و فرض کنید رقسنجانی هست، اختلاف بر سر نحوه انجام این کار است، اختلاف بر سر شریک کردن درجه ای بیشتر از پایه بورژوازی در قدرت سیاسی است، اختلاف در راه و افقی است که جلو میگذارند و نه در هدف. احمدی نژاد به قافیه بافی پوپولیستی و عوام فریبانه روی آورده است. تز او این است که از پایین درجه ای از ثبات به وجود آورد. مثلا سوبسیدها را یکباره نزد بتدریج زد، اجازه داد بازار خودش از طریق تورم و سر شکن کردن قیمت ها آن را بتدریج حذف کند. یارانه ای که پرداخت میکند و بعد از یک دوره حتی با تورم معمولی از بین میروند و تبدیل میشود به بخشی از بازار آزاد مثل بقیه چیزها. این تنوع سنت های سیاسی در بورژوازی پدیده ایرانی نیست. اگر با کشورهای دیگر بورژوایی مقایسه کنید در همه جا همینطور است. کنسرواتیو دارند، فاشیست دارند، سوسیال دمکرات دارند، و غیره. در ایران گرچه به علت حکومت مذهبی احزاب سیاسی شکل ثبات یافته حزبی ندارند اما دسته بندنی های جنبشی با سنتهای مختلف شکل گرفته اند. گفتم بورژوازی ایران به درجه ای بالغ شده است. منتهی اگر کمی فاصله بگیرید متوجه میشوید که کل اینها در مقابل سیستم حکومتی ولایت مطلقه فقیه یک موضع سیاسی واحد دارند در همان حال همه در چارچوب پلان و نقشه اقتصادی بیست ساله که در زمان رفسنجانی تصویب شد عمل میکنند. اختلاف بر سر نحوه اجرا است. اختلاف بر سر کشمکش های قدرت و دسته بندی های جنبشی ای است که در هر جامعه ای در بین جریانهای مختلف بورژوازی وجود دارد. میخواهم بگویم، تا آنجا که به نقشه عمومی اقتصاد و موضع در مقابل ولایت مطلقه فقیه برمیگردد اینها پدیده واحدی هستند.
اینکه احمدی نژاد "ابر قدرت سیاست ایران" است، گمان نمیکنم. ما ابر قدرتی ای از او ندیده ایم. احمدی نژاد سیاستمداری قابل، آدمی با هوش و بشدت ارتجاعی و لمپن است. فرهنگ لمپنی و ارتجاعی را در سیاست ایران وسعت داده است. اما در عین حال پدیده ای است شبیه رفسنجانی که هیچوقت کشمکش با ولی فقیه را به جای غیر قابل بازگشت نکشانده است. هیچ یک از اینها این کار را نکرده اند. موسوی هم این کار را نکرده است.
شاید این حیرت در قابلیت های احمدی نژاد ناشی از هیجانات نا موجه سیاسیون ایران در مورد به بن بست رسیدن و تزلزل جمهوری اسلامی و وعده پشت و عده آنها در مورد سقوط قریب الوقوع آن باشد، که درست از کار در نیامده است. در نتیجه بجای نگاه مجدد به تئوری ها و تحلیل های شان، کردیت بی مورد به احمدی نژاد میدهند. احمدی نژاد هم یکی است مثل رفسنجانی با نقطه قدرت ها و نقطه ضعفهای خودش؛ تیپ دیگری و با سیاستهایی به درجه ای متفاوت.
کورش مدرسی : ببینید، جامعه ایران مساله دارد، از جمله جامعه دچار اختناق فرهنگی و بن بست فرهنگی و به یک درجه سیاسی است. در نتیجه جمعیت وسیعی در ایران هست که اگر احساس کند کسی، به هر بهانه ای، دارد در سیستم تَرَکی بوجود می آورد به آن می پیوندد. مردم امکان گرا هستند، بسیاری از اوقات به اشتباه. در نتیجه ممکن است پشت هر کس جمع شوند موسوی باشد یا احمدی نژاد. بعید میدانم از میان کسانی که در جنبش سبز شرکت کردند بیشتر از ۱۰یا ۲۰ درصد واقعا طرفدار موسوی و کروبی بودند یا خانم کروبی و زهرا رهنورد را سمبل آزادی و خلاصی فرهنگی و رهبر خود میدانستند. منتهی فکر میکردند که این گشایشی درست میکند و میتوان از فرصت استفاده کرد. به این روش البته میگویند فرصت طلبی که غالبا آدم در آن بازنده میشود. به همین ترتیب طبقه کارگر و بخش وسیعی از زحمتکشانی که از "بخور بخور" بالا و کل طبقه انگل بورژوا که از قبل کار و زحمت بخش وسیع تر از جامعه ثروت می اندوزند دادش در آمده است، وقتی میبیند که کسی شروع به آژیتاسیون علیه "آقا زاده ها" میکند ممکن است فکر کنند که این هم در این سیستم "بخور بخور" دارد ترکی ایجاد میکند و پشت سر او بسیج شوند، میخواهد احمدی نژاد یا هر کس دیگری باشد. این هم از همان نوع امکان گرائی عملی و فرصت طلبی سیاسی است.
به هر حال این نوع امکان گرائی همیشه در جامعه هست. مگر اینکه آلترناتیو دیگری در مقابل کل سیستم وجود داشته باشد. آلترناتیوی که در محل به مردم امکان انتخاب دیگری بدهد. این آلترناتیو میتواند آلترناتیوی باشد که بر پایه طبقه کارگر استوار است. یک آلترناتیو کارگری این شانس را دارد که در مقابل این امکان گرائی یک امکان واقعی و انقلابی را قرار دهد.
در هر حال، اگر در سطح توده مردم این امکان گرائی ای ناشی از فقدان آلترناتیو دیگر است، در سطح احزاب سیاسی که این امکان گرائی را تئوریزه میکنند این کار فرصت طلبی و اپورتونیسم جامع است. نتیجه چنین فرصت طلبی هایی را، اگر بقیه دنیا را کنار بگذارید، انقلاب ۵۷ ایران نشان داد. در آن انقلاب کسان زیادی حول بهانه دفاع از خمینی و مقاله اطلاعات و بعدا به بهانه چله ها و هفته ها به تظاهراتهای مذهبی خیابانی پیوستند. بخش زیادی از مردم، از جمله کسانی مثل ما رفتیم و علیه شاه شعار دادیم و فکر میکردیم که بالاخره این فرصتی را باز میکند. توجه نمیکردیم که این فرصت باز کردن ها همراه با خود کسان دیگری را به راس میراند. شما نمیتوانید سوار قایق یکی بشوید که بادبان و پرچم اش دست او است و بعد تصور کنید که شما را به مقصد دیگری که دارید میرساند. تاریخ نشان داده که در سطح توده ای این ساده اندیشی است و در سطح احزاب سیاسی اوپورتونیسم خالص است.
کورش مدرسی : ببینید، کل این ماجرای هسته ای، جنگ و محاصره اقتصادی، در پایه ای ترین سطح هیچ ربطی به جمهوری اسلامی و ارتجاعی بودن آن ندارد و ربطی به مسئله هسته ای هم ندارد. این یک کشمکش سیاسی بر سر ابرقدرتی آمریکا و تناسب قوا در خاورمیانه است. پشت این کشمکش تلاش آمریکا، و امروز همراه بعضی از کشور های دیگر غربی، برای تجدید تقسیم دنیا قرار دارد. این سیاستی است برای اعمال قدرت یک جانبه آمریکا، که البته بعد از شکست سیاست یک جانبه بوش به درجه ای به شراکت با محور آلمان- فرانسه و انگلیس تبدیل شده است. به هر حال جدال بر سر تثبیت این حکم است که آمریکا و این کشور های خاص هر جا منفعت شان به خطر بیافتد، میتوانند به ارعاب و تهدید و حمله نظامی متوسل شوند. چنین تقابلی به جای جمهوری اسلامی، میتواند یک حکومت سوسیالیستی را در مقابل این قطب ارتجاعی جهان قرار دهد. یک حکومت سوسیالیستی و حتی به درجه ای مترقی با همین مساله روبرو خواهد بود. میخواهم بگویم که جنایتکاری جمهوری اسلامی انعکاسی در این سیاست ها ندارد. این سیاست ها، سیاست های سلطه طلبانه، سیاست های تحمیل یک جانبه قدرت نظامی آمریکا و تعدادی از کشور های اروپای غربی است.
ارزیابی های خود بورژوازی نشان میدهد که بر طبق روالی که در دهسال گذشته بوده، ما طی دهسال آینده شاهد افول نسبی قدرت اقتصادی اروپا و آمریکا در سطح بین المللی هستیم. شاهد عروج چین، هند و بعضی کشور های دیگر خواهیم بود. این آینده بورژوازی غرب را در مقابل این سوال قرار داده است که با افول قدرت اقتصادی اش چگونه میتواند منافع خود را تحمیل کند. پاسخ این است که با اتکا به مکانیسم شانتاژ سیاسی و فشار نظامی. این سیاست به نوعی پایه سیاست نظم نوین جهانی بوده که، با بیان های مختلف، از زمان جرج بوش اول و سقوط بلوک شرق بوده تا امروز محور سیاست آمریکا بوده است. باید توجه کنید که امروز بالاترین بودجه نظامی در جهان را اول آمریکا و بعد چین دارد. چین و هند به سرعت دارند خودشان را برای رو در روئی غیر قابل اجتناب در آینده آماده میکنند. آمریکا هم همین کار را میکند. اگر توجه کرده باشید امروز بزرگترین پایگاه نظامی در دست ساختمان آمریکا، در خارج کشور، در استرالیا در دست ساختمان است. هدف آن محاصره چین است. دارند تمام ناوگان اقیانوس اطلس خود را به اقیانوس آرام و آسیای جنوب شرقی منتقل میکنند. کشمکش بر سر اعمال قدرت بر چین و روسیه و هند ، بخصوص چین و هند است. بحران هسته ای در این چارچوب معنی دارد. وگرنه آمریکا با کشور های دیگری که مخفیانه یا علنی سلاح هسته ای دارند و بشدت از جمهوری اسلامی ارتجاعی تر اند چنین برخوردی ندارد. مساله "محور شر" مساله کشورهائی است که به هر دلیل با آمریکا راه نمی آیند. درست مانند مورد صدام حسین و عراق.
اینکه جنگ چقدر نزدیک شده است، گمان نمیکنم فعلا هیچ کدام از دولت ها مستقیما جنگ را بخواهند، یا لااقل فاکتورها نشان نمیدهد که آمریکا جنگ دیگری را میخواهد. نه اینکه جنگ طلب نیست، بلکه فعلا به لحاظ اقتصادی و نظامی در موقعیتی نیست که جنگ دیگری را ساده اداره کند. در نتیجه بخش زیادی از این تبلیغات جنگی تبلیغ است برای شانتاژ دولت های دیگر است که اگر به سیاست آمریکا تن ندهید و یا اگر به آن چیزی که اسرائیل میخواهد تسلیم نشوید و به اردوی فشار بر ایران نپیوندند جنگ میشود.
اما این شانتاژ چیزی را از این واقعیت کم نمیکند که وقتی فضای جنگی درست شد هر اتفاق کوچکی میتواند درست مانند جرقه ای که یک توده کاه خشک را به آتش میکشد به جنگی تبدیل شود که دیگر محرکه و دینامیک خود را دارد. هر اتفاق کوچکی در این محیط متشنج و میلیتاریزه شده به احتمال زیاد به آتش عظیمی تبدیل خواهد شد.
اما جنگ بشود یا نشود، آمریکا و غرب فی الحال علیه مردم ایران، و بخصوص کارگر و زحمتکش آن جامعه، دست به کثیف ترین سلاح کشتار جمعی یعنی محاصره و تحریم اقتصادی برده اند. امری که بخصوص از سقوط بلوک شرق مد شد است. آدم باید جنایتکار صرف باشد که فکر کند تحریم اقتصادی را بر کشوری مثل ایران تحمیل میکند به این امید که مردم را عاصی میکند و علیه جمهوری اسلامی می شوراند. این تحریم ها بیشترین فشار را نه به دولتی ها و بخش های مرفه بورژوازی بلکه بر کارگر و زحمتکش آن جامعه وارد میکند؛ همان طور که در عراق اینطور بود. این تحریم ها با بالا بردن قیمت ها و دامن زدن به کمبود مواد مورد نیاز مردم سفره خالی کارگر زحمتکش و آدم شرافتمند آن جامعه را خالی تر میکند. قیمت همه چیز را بالا میبرد. کسی باید واقعاً یک سایکوپت، یک بیمار روانی و یا یک جنایتکار حرفه ای باشد که فکر کند مردم را آنقدر زیر فشار قرار میدهد که عصیان کنند. من دوره ای که همین محاصره اقتصادی بر عراق اعمال میشد، در دوره کلینتون، مثالی زدم و گفتم که فرض کنید یک عده جنایتکار عده ای آدم بیگناه، از بزرگ و کوچک و از پیر و جوان، را به گروگان گرفته اند. کسی که فکر کند با بستن یا محدود کردن راه آب و مواد غذائی و یا دارو و سایر مواد مورد نیاز گروگان ها آنها را آنقدر عاصی میکند که علیه گروگان گیر ها عصیان کنند، را در همان آمریکا و دولت های "متمدن" غرب به عنوان بیمار روانی یا جنایتکار تحویل تیمارستان و یا زندان میدهند. تحریم اقتصادی هم درست به همین درجه جنایتکارانه است. این سیاست در مورد عراق اعمال شد و نتیجه اش را دیدیم: تباهی یک نسل عظیم از شریف ترین مردم آن کشور را بدنبال داشت. امروز که این سیاست بر ایران اعمال میشود و فشارش بر سر مردم کارگر و زحمتکش شکسته میشود. این سیاست جنایتکارانه، پست و ضد انسانی است.
از طرف دیگر فضای جنگی مردم را از سیاست کنار میزند. شما اگر هر لحظه فکر کنید که فردا ممکن است هواپیما و موشک بر سرتان خراب شود دست تان را به کلاه تان میگیرید. بیاد داشته باشید که بحث بر سر بمباران یکی دو مرکز هسته ای نیست. بحث بر سر سلب امکان باز سازی از جمهوری اسلامی از طریق کشتار یک نسل کامل از کارگران ماهر در صنایع اصلی و متخصصین در مراکز دانشگاهی است. در این فضا هر کس محتاط میشود. در این فضا مبارزه علیه جمهوری اسلامی به عقب و پشت صحنه رانده میشود. بخصوص این در مورد توده کارگر و زحمتکش صادق است. فردای نا معلوم، هر کس را محافظه کار میکند. خانواده کارگر و زحمتکش مثل خانواده بورژوا نیست که امکان داشته باشد فردا سوار کشتی یا هواپیما بشود و به دبی و یا جای دیگر برود. همانطور که در عراق اتفاق افتاد. تمام خانه خرابی برسر کارگر و زحمتکش و انسان های شریف آن جامعه خراب میشود. و این فضا مبارزه علیه رژیم را تضعیف میکند و به عقب میراند. جنگ و فضای جنگی فضای ناسیونالیستی را تقویت میکند، جمهوری اسلامی بخش اعظم بورژوازی خودی و غیر خودی را دور خود متحد میکند، صفوف اش را جمع میکند. همه بخش های مختلف بورژوازی تناقضات شان را کنار میزنند. فضای جامعه، از محل کار تا محل زیست میلیتاریزه میشود. همه اینها روندی است که به لطف سیاستهای ارتجاعی و یکجانبه و مافوق وحشی غرب و آمریکا دارد به سر مردم ایران می آید و مستقیما به ضرر مبارزه کارگر و به ضرر مبارزه آزادی خواهانه علیه رژیم علیه کل سیستم جمهوری اسلامی است.
کورش مدرسی : پیچیدگی همینجا است و کل بحث من هم همین بود که در متن محاصره اقتصادی و فضای جنگی مبارزه سیاسی بسیار مشکل تر میشود. دوره جنگ عراق را یادتان هست، حمله عراق به ایران یکی از پایه های مهم انسجام جمهوری اسلامی بود. مردم وسط آن جنگ چکار میکردند؟ چکار میتوانستند بکنند؟ به هرحال ما کسانی بودیم که آن جنگ را دیدیم. وقتی که هواپیمای عراقی دارد بالای سرتان پرواز میکند و بمب میریزد، وقتی که هر لحظه ممکن است موشک بر سرتان نازل شود، وقتی که ده هزار ده هزار کشته از جبهه های جنگ میاید چکار میشد کرد؟ یا فرض کنید کارگر نفت آبادان و کل کارگران خوزستان وقتی که عراق کل پالایشگاه و صنایع را زیر توپ باران و بمباران قرار داده بود چکار توانستند بکنند جز فرار و آوارگی؟ میخواهم بگویم در چنین فضایی فرصت زیادی به مردم و کارگر و زحمتکش آن کشور داده نمیشود که کار زیادی بکنند.
به هر حال کاری که شاید بشود کرد این است که ذهن بخصوص طبقه کارگر را نسبت به این موقعیت آگاه کرد، سعی کرد طبقه کارگر در مقابل شکسته شدن گرانی ها و نتایج تحریم بر سر اش سد ببندد، در مقابل تعرض به معیشت اش مقاومت شکل دهد. این از دوره های عادی سخت تر است اما راه دیگری نیست. این تحریم ها دارویی که مورد نیاز توده وسیعی از کودکان خانواده های زحمتکش و بیماران آنها است را از آنان دریغ میکند. باید کاری کرد که این فشار حتی المقدور بر دوش کارگر و زحمتکش کم شود و روی دوش خود بورژوازی بیافتد. باید سعی کرد در این دوره اتحاد، اخوت و انسجام داخلی در صفوف رهبران طبقه کارگر و رهبران هر مبارزه آزادیخواهانه ای مستحکم شود و نفوذ آنها در جامعه بیشتر شود. مبارزه در این گونه جنگ ها که یک طرف به طرف دیگر حمله کرده است در تمایز از دوره هائی که جنگ از هر دو طرف شکل میگیرد، سخت تر و پیچیده تر است. این اوضاع حتی به جمهوری اسلامی محمل و توجیه میدهد که بگوید تنها جرم من این است که تابع آمریکا نیستم، کاری نکرده ام و این بلا را سر هر کس دیگری که تابع آمریکا نباشد در میآورند و شاهد زیادی از سراسر دنیا بیاورد. این موقعیت بسیار دشواری را برای مبارزه سیاسی به وجود می آورد.
کورش مدرسی : راستش تاریخ ۳۰ ساله نشان داده است که اپوزسیون در خارج کشور کار زیادی نمیتواند. مقاومت، و کار در داخل کشور باید انجام شود و سیاسیون تبعیدی ایران در این زمنیه کارنامه درخشانی ندارند. حجم اصلی سیاسیون خارج کشور را تبعیدیان و بازمانده گان انقلاب ۵۷ تشکیل میدهند. بخش زیادی از آنها در خاطرات گذشته و سال ۵۷ زندگی میکنند. بخش زیادی از آنها تصویر شان از جامعه ایران تصویر ۳۰ سال پیش است، بخش زیادی از آنها آرزوهای شان را به جای واقعیت می نشانند و تأثیر بسیار محدودی در داخل کشور داشته اند. آن چیزی که به هرحال سرنوشت جامعه ایران را تعیین میکند درجه اتحاد و درجه سازمان یابی حزبی و غیر حزبی خود طبقه کارگر است. از زاویه آینده ای که من طرفدار آن هستم سازمان یابی درون خود طبقه کارگر، رهبران کمونیست طبقه کارگر و سازمان یابی حزبی آنها در یک چارچوب کاملا سوسیالیستی، بسیج طبقه کارگر، آگاه کردن طبقه کارگر نسبت به کل مسائلی که درگیر آن است محور است. چیزی که سیاسیون خارج کشور غالبا به آن علاقه خاصی ندارند و یا کار زیادی از آنان ساخته نیست.
طبقه کارگر ایران با پیچیدگی ای روبرو است که از زمان کمون پاریس با آن روبرو بوده است. این پیچیدگی ناشی از آن است که دو نوع مسئله روی میز طبقه کارگر قرار گرفته است و ناچار است به هر دو مساله با هم جواب بدهد. یک مساله، مساله اختناق سیاسی و فرهنگی است که طبقات دیگر را هم به شکل اکتیو به میدان مبارزه و کشمکش با جمهوری اسلامی میکشد. آزادی های سیاسی و فرهنگی، مبارزه با اختناق، مساله زن، جدایی مذهب از دولت و غیره بخش بسیار وسیع تری از جامعه را به حرکت در می آورد. مساله دیگر، مساله خاص طبقه کارگر است که بخش وسیعی از همان هائی که در چارچوب مساله اول به حرکت در می آیند را در مقابل طبقه کارگر قرار میدهد، آنهم مساله برانداختن سلطه سرمایه داری و ایجاد یک جامعه سوسیالیستی است. تمام تلاش مارکس، انگلس، لنین و رهبران دیگر طبقه کارگر این بوده که راهی پیدا کنند که طبقه کارگر به این دو مساله یا دو عرصه در یک حرکت واحد و در یک چارچوب واحد جواب دهد. و این پیچیده است، بخصوص در این شرایط امروز. از یک سر میتوان دچار این بیراه شد که مبارزات دمکراتیک، مبارزاتی که فی نفسه نه هدفش بر انداختن سلطه سرمایه است و نه بخش اعظم نیروی آن خواستار آن است را نا مربوط به طبقه کارگر بدانیم و از یک سوی دیگر مبارزه را مرحله بندی کنیم و فعلا مبارزه سوسیالیستی طبقه کارگر را کنار بگذاریم و در این جنبش دمکراتیک حل شویم. این هم یک بیراه دیگر است. طبقه کارگر سنتا از همان سال ۱۸۴۸، در غیاب کمونیست ها، بین این دو بیراه نوسان کرده است.
کورش مدرسی : از کجا باید شروع کرد سوال سختی است. باید توجه کنیم که بعکس طبقات دیگر، بویژه بعکس خرده بورژوازی، قدرت طبقه کارگر در اساس پشت خط تولید است. قدرت طبقه کارگر کمتر از بقیه اقشار و طبقات در تظاهرات خیابانی و در اعتراض علی العموم نهفته است. متوقف کردن چرخ تولید و اعمال قدرت کارگری قبل از هر چیز یک پدیده محلی است. نگاه داشتن چرخ تولید نیازمند اتحاد طبقه کارگر در محلی ترین سطح است و این محلی ترین سطح کارخانه و محله است و اینجاست که پای تشکل های طبقه کارگر در هر شکل آن پیش می آید. هر شکل از چنین اتحاد و تشکلی یک قدم به پیش است. و قویترین و مؤثرترین شکل آن، چیزی که قلبی است و خون در رگ های مبارزاتی طبقه کارگر میدواند و چشم این طبقه را به مصاف های آتی و پیش رو باز میکند، اتحاد رهبران کمونیست طبقه کارگر در پایه ای ترین سطح است. اگر سال آینده سالی باشد که شاهد رشد اتحاد کارگران و رهبران کمونیست کارگری در قالب کمیته های کمونیستی باشیم طبقه کارگر در موقعیت بسیار بهتری برای روبرو شدن با مصاف های بسیار پیچیده تری که در جامعه با آن روبرو است، قرار خواهد گرفت .