خواننده گرامى
نشريه حکمت يک نشريه مجانى نيست. اما باتوجه به اينکه کسانى که خواهان دسترسى به آن هستند ممکن است از امکانات مالى يا امنيتى مناسب براى خريد آن برخوردار نباشند، نشريه را از طريق اينترنت، بصورت رايگان قابل دسترس کرده ايم. اما در هرحال توليد اين نشريه، چاپ آن و اداره امور مربوط به آن همگى هزينه زيادى را در بر دارد. خريد نشريه، آبونه شدن آن و بويژه کمک مالى به ادامه کار نشريه کمک خواهد کرد. براى انجام هريک از اين کارها اينجا را کليک کنيد.

جستجو     Search

بازگشت به صفحه اول


اين سند متن پياده شده و اديت شده بحث کورش مدرسى در جلسه اکتبر ٢٠٠٢ دفتر سياسى است. پرونده صوتى اين بحث از طريق سايت حزب قابل دسترس است.

 سرنگونى جمهورى اسلامى و مسائل پيش روى ما

 بحث در جلسه دفتر سياسى

اکتبر ٢٠٠٢

کورش مدرسى

رفقا!

بحث را از اينجا شروع مى کنم که موقعيت جديدى در ايران پيش آمده است. فاکتورى که اسمش را گذاشته ام فروپاشيدن جمهورى اسلامى. وقتى از اين ترم استفاده کردم منظورم اين نبود که جمهورى اسلامى خودش مى افتد. بعضى موارد وقتى يک رژيم سرنگون مى شود اين سرنگونى با رهبرى يک نيروى سياسى معين و مشخصى انجام ميشود. فرض کنيد مثل انقلاب ٥٧ که هر چه مقطع سرنگونى رژيم شاه نزديک مى شد، بيشتر معلوم مى شد که يک جريان خاص بر اوضاع سوار است.

اين بار سرنگونى جمهورى اسلامى ميتواند به نحوى صورت بگيرد که حزب کمونيست کارگرى بر اوضاع "سوار بر اوضاع" باشد و اين حزب جمهورى اسلامى را سرنگون مى کند. اين پروسه اى است که براى آن کار کرده ايم. براى آن تلاش کرده ايم و اکنون هم داريم براى تحقق آن تلاش مى کنيم.

اما اتفاق جديدى که افتاده است اين است که بنظر ميرسد ممکن است انقلابى که در حال روى دادن است (و سرنگونى جمهورى اسلامى) منتظر سيطره و هژمونى حزب کمونيست کارگرى نماند. جمهورى اسلامى ممکن است بر اثر تعرض مردم، قبل از اينکه حزب کمونيست کارگرى رهبرى جنبش سرنگونى را کسب کرده باشد، سرنگون شود.

قبلا اشاره کردم ما علائمى را از رژيم ميبينيم که سيمپتومهاى کلاسيک رژيم هائى است که در حال سرنگونى به اين شکل هستند. وقتى رژيم قدرت عکس العمل را در مقابل مردم  از دست ميدهد، وقتى انسجام داخلى اش نزول کرده و از بين رفته است  و در هم پاشيدگى صفوفش اوج گرفته است ديگر انقلاب منتظر احزاب نمى نشسند. حميد تقوايى در يکى از بحث هايش، بدرست، به اين اشاره مى کند که انقلابها مکانيسم شان آنقدر به مکانيسم تکامل احزاب چفت نيست. يک انقلاب مى تواند اتفاق بيفتد مستقل از اينکه شما به رهبرى آن عروج کرده يا نکرده باشيد. يک پايه بحث اين است که وضعيت جمهورى اسلامى طورى است که ممکن است قبل از اينکه ما در راس جنبش سرنگونى قرار گرفته باشيم، ساقط شود. سوال اين است که بعد از چنين سرنگونى چه اتفاقى مى افتد؟  

همه دارند از فروپاشى جمهورى اسلامى حرف مى زنند. از اين پديده دارند حرف مى زنند که نظام از درون پاشيده و قدرت عکس العمل هم ندارد. منظورم اين نيست که دندان ندارد. مى تواند کودتا کند. به نظر من رژيم هنوز امکاناتى در آستين دارد. يک ضربه شست آخر را در آستين دارد. ممکن است مثلا کودتا کند، يا فرض کنيد حمله بکند و بگير و ببند راه بيندازد و بکشد و تعرضى از اين دست را سازمان دهد.

اما فکر مى کنم اين رژيم به جايى رسيده که حتى اگر چنين  تعرض را هم سازمان دهد کافى است با مقابله اى از جانب مردم روبرو شود. اين رژيم در مقابله اولين مقابله مردم ديگر نميتواند خودش را نگهدارد. هزيمت در صفوف رژيم شروع مى شود و رژيم مى پاشد، بهم مى ريزد. در چنين شرايطى هر منطقه مى تواند به کنترل يک عده يا حزب و نيروئى در بيايد. مثلا ممکن است تهران دست ما باشد، مهاباد دست حزب دمکرات و يک جاى ديگر دست سلطنت طلبها. بحث من اين نيست که ما در اين شريط جائى نداريم. ما هستيم ما جزيى از اين تصوير هستيم و حتما مناطقى را در اختيار خواهيم داشت. شوراهاى مردم هم حتما سر بلند خواهند کرد. انواع مختلف تشکلهاى توده اى درست مى شود و به ميدان مى آيند. ما با يک فضاى باز، يعنى با يک موقعيت سياسى جديدى روبرو مى شويم.

اين سئوال در ذهن من است که حزب کمونيست ايران چگونه در اين ميدان قدرت را ميگيرد؟ به نسبت اوضاع کنونى ميدان بازى ما عوض مى شود. بحثم سناريو چيدن کنار هم نيست. ميگويم بطور ابژکتيو اوضاع عوض مى شود و سئوال اين است که حزب کمونيست کارگرى چگونه قدرت را ميگيرد؟  آيا بايد ايستاد تا چنين اتفاقى بيفتد و بعد تاکتيک لازم را اتخاذ کرد؟ به نظر من به قدرت رسيدن ما در چنين اوضاعى  به درجه اى بستگى به اين دارد که از امروز چه سياستى را در پيش مى گيريم و آيا خودمان را براى شرايطى آماده کرده ايم يا نه.

 اگر حزب کمونيست کارگرى به قدرت برسد در مجموع ابهامى نداريم، گرچه در بحث دولت موقت اشاره به ابهاماتى خواهم کرد. ما در مجموع ابهامى نداريم که اگر بقدرت برسيم چه کار مى کنيم. سئوال اين است که اگر سقوط جمهورى اسلامى متناظر با قدرت رسيدن حزب کمونيست کارگرى، بعنوان يک قدرت سراسرى نباشد، آنوقت چه؟ اين يک سئوال است. سئوال ديگر اين است که ما وقتى قدرت را گرفتيم آن قدرت جنسش چى است و چه کارهايى را مى توانيم با آن بکنيم و چه کارهايى را نمى توانيم بکنيم؟ من ميخواهم در باره اين دو نکته صحبت کنم.

ببينيد، اين سوال جلوى جامعه و حتى جلوى احزاب سياسى قرار گرفته  است. اگر ما چند سال قبل مى گفتيم اين بحران آخر جمهورى اسلامى  است، حالا ديگر همه احزاب سياسى مى گويند جمهورى اسلامى دارد مى رود.  و بهمراه اين حکم يک سئوال درمقابل جامعه قرار ميگيرد. اين سوالى است درباره آينده جامعه که حزب کمونيست کارگرى نمى تواند خودش را از آن کنار بکشد و بگويد من به اين سوال جواب نمى دهم، منتظر ميمانم ببينم چه مى شود.

سوال اين است که جمهورى اسلامى چگونه "مى رود"؟ چگونه ميتوان حکومتى را سر کار آورد که اراده مردم را به رسميت بشناسد؟ چطور مى شود که مانع از پاشيدن زندگى مدنى در جامعه شد؟ سناريو سياهى که خود ما آن را مطرح کرده ايم.

يک درجه از وحدت طلبى اى که در بين مردم هست انعکاس اين سوال است. ميگويند "بيائيد با هم وحدت کنيد". در واقع فضا را سوق ميدهند به سمتى که يک آلترناتيو روشنترى در مقابل جمهورى اسلامى قرار بگيرد.

ما تا حالا گفتيه ايم که شما بايد انتخاب کنيد. پاسخ "انتخاب کنيد" پاسخ درست و لازمى است اما در شرايط امروز کافى نيست. مردم مى گويند من چطور انتخاب کنم؟ انتخاب کنيم يعنى چه کار کنم؟ يعنى چه اتفاق کنکرتى قرار است در جامعه بيفتد؟ و چه چطور بايد جلو رفت؟ اين سئوالى است که بايد به آن جواب داد.

 من و شمايى که اينجا نشسته ايم هميشه ته ذهنمان اين محاسبه هست که در اين پروسه چطور به قدرت مى رسيم؟ بحثم اين نيست که به بيرون چه مى گوييم. فعلا از نظر خودمان بعنوان استراتژيست هايى که نشسته ايم و صفوف دشمنى که در مقابل ما صف کشيده و ارتشى که جلويمان صف آرايى کرده است را نگاه ميکنيم. بالاخره به يک جنگ ميرويم. شما ژنرال يا فرمانده جنگى هستيد نيروى خودتان و نيروهائى که در مقابلتان صف بستند را مى بينيد و بايد راهى را پيش پا بگذاريد که اگر نيروى شما طى کند به پيروزى ميرسد.

 قطعنامه پيشنهادى من  تلاش دارد كه به اين سئوال جواب بدهد. و اين راه را در مقابل قرار دهد.

چند مولفه هست که تا فکر ميکنم تا کنون در مورد آنها توافق داشته ايم. يکى اين است که حزب کمونيست کارگرى بدون ابهام، نه بعنوان تاکتيک – تبليغاتى، بعنوان يک پرنسيپ، بايد تضمين کند که حق انتخاب را به مردم مى دهد. اين که اين حق انتخاب را چگونه به مردم مى دهد، آيا کنگره شوراها تصميم مى گيرد که حکومت سوسياليستى اعلام کند يا هر شيوه ديگرى در اينجا مورد بحث نيست. از نظر ما شوراها مى آيند نظام آينده حکومتى را انتخاب مى کنند. اما بعنوان يک پرنسيپ ما تلاش مى کنيم قدرت را بگيريم. از نظر ما قدرت گرفتن حزب کمونيست کارگرى، جنبش کمونيسم کارگرى را در بهترين موقعيتى قرار مى دهد که بتواند آلترناتيو خود يعنى کنگره نمايندگان شوراها، کنگره اى که اراده مردم را منعکس کند، مکانيزمى که اراده مردم را به رسميت مى شناسد مورد پذيرش قرار دهد. آلترناتيوى که بگويد حکومت آينده در ايران يک حکومت سوسياليستى است. قدرت گيرى ما قبل از هر چيز بهترين ضامن تحقق اين واقعيت است.

نکته اى که بايد به آن دقت کنيم اين است که آلترناتيو ما سياست ما فقط در قبال احزاب سياسى ديگر نيست. اين سياست جزء تاکتيک ما هست اما همه تاکتيک نيست. ما بايد سياست مان را در قبال قدرت روشن کنيم.  روشن کنيم در چنين حالتى اين قدرت دولتى بايد چه نوع قدرتى باشد. چه قدرت يا دولتى باشد که ما را در بهترين شرايط براى رفتن به سمت قدرت قرار دهد؟ ته ذهن من قدرت حزب کمونيست کارگرى است که سوسياليسم را تضمين مى کند. اين نکته اى است که به نظر من بايد به آن دقت کرد.

 نکته ديگر فرض را بگذاريم که ما همه قدرت را داريم. انقلاب ايران به رهبرى حزب کمونيست کارگرى ايران جمهورى اسلامى را سرنگون کرده و دولت حزب کمونيست کارگرى ايران تشکيل شده. سئوال من اين است که اين چه جور دولتى است؟ آيا يک دولت سوسياليستى است؟ ميدانم آزادى بيان و ٧ ساعت کار و اينها را اعلام مى کند. ولى آيا شروع مى کند به پياده کردن سوسياليسم؟ و دست مى برد به لغو مالکيت بر ابزار توليد؟ شروع مى کند اجزاء سوسياليستى حزب کمونيست کارگرى را پياده مى کند؟

همه آن چيزهايى که حزب کمونيست کارگرى را در حال حاضر با آن مى شناسند هنوز آن اجزاء سوسياليستى برنامه اش نيست. از بحث سلبى و اثباتى اين را گرفتيم و درست هم بود که از سر سوسياليسم نيست که مى آيند شما را انتخاب مى کنند. از سر "نه" گفتن به يک سيستم موجود است. منتها وقتى که از سر نه گفتن به يک سيستم موجودى مى رويد رهبر مى شويد يک ارتشى را يک مردمى را پشت سر خود جمع مى کنيد که پتانسيل هايى دارد و يک پتانسيل هايى ندارد. بنظر من اگر حزب کمونيست کارگرى در شرايط متعارفى قدرت را بگيرد و در پروسه انقلاب عليه جمهورى اسلامى قدرت را بگيرد و از فرداى قدرت گرفتن اش شروع بکند برنامه سوسياليستى اش را بعنوان مبناى کارش تعيين بکند ضرب اول صفوفى که پشتش جمع شدند، توده اى که پشتش جمع شدند را پراکنده ميکند. عروج سوسياليسم بعنوان يک آلترناتيو در مقابل نظام سرمايه دارى مستلزم پلاريزه کردن محيط است نه عليه جمهورى اسلامى، بلکه مستلزم پلاريزه کردن محيط عليه آلترناتيو بورژوايى در جامعه است. بنظر من اگر اين تفکيک را متوجه نشويم به ماجرا جويى مى افتيم. نصف آدمهايى که پشت صف ما جمع شده اند، همان آدمهايى که ما را به قدرت رسانده اند، هنوز متوجه صورت مسئله نيستند. اين موقعيت است که منصور حکمت در سخنرانى کنگره سوم به آن اشاره مى کند. مى گويد که فروپاشى جمهورى اسلامى تازه پروسه کشمکش نيروهاى واقعى تر، ما و جريان راست، را شروع ميکند. اينکه هميشه فضاى جامعه به نفع انقلاب سوسياليستى پلاريزه شده تضمين نيست.

در نتيجه وقتى که از اين سر نگاه کنيم کشمکش اصلى ما سر اينکه آينده جامعه با جريان بورژوايى با جريان سلطنت طلب اتفاقا در اين پروسه صورت مى گيرد. پروسه عليه جمهورى اسلامى ما را در مقابل سلطنت طلبها رهبر جنبش سرنگونى جمهورى اسلامى مى کند. منتها اين ما را در بهترين موقعيت قرار مى دهد که سوسياليسم را پياده کنيم. براى اينکه سوسياليسم را تبديل بکنيم به آلترناتيوى که مردم انتخاب مى کنند. ولى هنوز خود اين واقعيت اتفاق نيفتاده است. بنظرم بايد اين تفکيک را متوجه بود.

 وقتى از اين زاويه نگاه کنيد متوجه مى شويد نوع کاراکتر دولت حزب کمونيست کارگرى، دولتى که محصول سرنگونى جمهورى اسلامى است به رهبرى حزب کمونيست کارگرى سر کار آمده است يک جور کاراکتر دولت موقتى دارد. من تصورم اين است که دولت حزب کمونيست کارگرى سر کار آمده بيانيه اى که صادر مى کند، بيانيه سرنگونى جمهورى اسلامى و قدرت حزب کمونيست کارگرى اعلام مى کند اين آزادى ها تضمين است. آنهايى که در برنامه يک دنياى بهتر بخش مربوط به ساعت کار و مهد کودک و هر چيز ديگر همه آنها حق حاشا ناپذير مردم ايران است اينها بايد اجرا و پياده بشوند. اين مردم بايد در مورد نظام آينده آن جامعه تصميم بگيرند و از نظر حزب کمونيست کارگرى نظام آينده آن جامعه بايد نظام سوسياليستى باشد و اين سوت دعواى حادى با جريان راست بورژوايى است که آمريکا و کل غرب حمايتش ميکند. مساله رساندن جامعه بجايى که صورت مسئله ما را قبول کند. تصورم اين نيست که اگر فردا حزب کمونيست کارگرى قدرت را بگيرد، دارم با فرض اينکه همه اقلام برنامه را بعنوان قانون اعلام ميکنيم، اعلام سرنگونى جمهورى اسلامى توام با اعلام پيروزى سوسياليسم است. به نظر من اين تشخيص ندادن ترکيب طبقاتى و خصلت آن جنبشى است که پشت خودت جمع کرده ايد. آن جنبش را از هم مى پاشد و ما را در يک موقعيت ضعيفى قرار مى دهد. پروسه اى که کنگره سوم به آن اشاره کرد را نمى شود دور زد. اين يک کشمکش، شايد سخت ترين و تند ترين و پيچيده ترين پروسه تعيين تکليف با جريان بورژوايى است. بنظر من اين پروسه اى است که خودمان را بايد برايش آماده مى کنيم.

ميخواهم بگويم کلمه قدرت، قدرت حزب کمونيست کارگرى مساوى سوسياليسم نيست. قدرت حزب کمونيست کارگرى مساوى قرار گرفتن حزب کمونيست کارگرى در بهترين شرايط براى پيش بردن و تبديل کردن سوسياليسم به نظام آينده آن جامعه است. اين يک نکته است که مى خواستم اشاره کنم.

 در مورد دولت موقت توضيح ميدهم. ببينيد برداشت سطحى از بحث دولت موقت اين شده که هر وقت مى گوييم دولت موقت انگار داريم از دولت ائتلافى يا راجع به دولت مهدى بازرگان حرف مى زنيم. يک جور سازشکارى ظاهرا در اين مفهوم هست. در حاليكه اين يک نرم جا افتاده در دنياى امروز است که به آن مى گويند provisional government  يعنى اينکه دستور کار اين دولت اين است که به جامعه امکان ميدهد که نظامشان را انتخاب کند. همين. نظام حکومتى نه حزب. چون کسى مى تواند در راس جنبش دهقانى رهبر يک جامعه شود اما در راس چنين جنبشى که نمى شود سوسياليسم را پياده کرد. جامعه احتياج به پلاريزاسيون و يک فعل و انفعال ديگر و احتياج به يک تعيين و تکليف در يک سطح ديگر و جمع کردن نيرو براى اين تعيين و تکليف دارد. پديده دولت موقت همين را مى گويد.

به هر حال بحث من اين است که جمهورى اسلامى ممکن است سرنگون بشود بدون اينکه هنوز حزب خاصى  به رهبرى جنبش سرنگونى عروج کرده باشد. سوال اين است که با اين اتفاق ما چگونه ميتوانيم در بهترين موقعيت قرار بگيريم؟ اگر دولتى سر کار مى آيد بگويد من سلطنتى هستم و يا جمهورى هستم يا جمهورى تمام عيار هستم و يا بگويد من هر چيز بجز سوسياليستى هستم ما در موقعيت بدترى قرار ميگيريم. ظاهرا مساله نظام آينده فيصله پيدا کرده است. در حاليکه اين روش به مردم استدلال و توقع ميدهد که اعلام کنند "ما نميپذيريم کسى بيايد سلطنت را اعلام کند يا جمهورى تمام عيار اعلام کند و يا هرچيز ديگرى. ما از دولت موقت ميخواهيم که موقت باشد و به ما مجال بدهد تا نظام آينده را انتخاب کنيم". اما "مجال بدهد" يعنى چيزهايى بايد تضمين شوند. اين بيانيه حقوق مردم در تعيين نظام اينجا معنى پيدا مى کند.

 اولين تضمين اين که مردم بتوانند در تعيين نظام آينده دخالت کنند سرنگونى جمهورى اسلامى است. سرنگونى باعث ميشود که هيچ جناحى از جمهورى اسلامى، بعنوان جمهورى اسلامى، نتواند خود را در اين پروسه داخل کند. حزب کمونيست کارگرى بايد اعلام کند که هر پروسه اى که در آن جمهورى اسلامى سرنگون نشده باشد را از بيخ قبول ندارد.

ما بايد بر اين اصول اصرار کنيم. از حالا همينقدرش را مى شود تعيين کرد تا حزب کمونيست کارگرى و جامعه را در موقعيت مناسب ترى قرار دهد و هيچ آلترناتيوى را، براى اينکه قدرت يگانه خودمان را اعمال کنيم را جلوى ما نبندد. حتى وقتى قدرت يگانه خودمان را اعلام مى کنيم  بايد متوجه باشيم که ما لازم است  فضا را پلاريزه کنيم و در اين چارچوب  که به مردم حق انتخاب را بدهيم. اگر اين پرچم دادن حق انتخاب به مردم را برنداريم در اين دنياى امروز، بعد از جنگ سرد، در اين دنيايى که مدياى غربى پشت بورژوازى است ما در يک موقعيت نامناسب قرار مى گيريم .حميد (تقوائى) در جواب مصطفى (صابر) درست گفته که همينکه بگوييم سوسياليسم الزاما اتفاقى نمى افتد. بايد گفت که سوسياليسم را چگونه بايد پياده کنيم.

مساله ديگرى که بايد توضيح دهيم اين است که اگر سرنگونى جمهورى اسلامى به رهبرى ما يا يکى ديگر از احزاب اصلى جامعه انجام نشود چه اتفاقى مى افتد؟ گفتم، ممکن است تهران و سنندج دست ما باشد و مهاباد دست حزب دمکرات باشد، مجاهد يک گوشه را گرفته باشد و سلطنت طلب گوشه ديگرى را. هر کس گوشه اى از مملکت را بگيرد.

در اين رابطه به يک واقعيت مهم بايد دقت کرد.  جامعه ايران ادامه دار در اين وضع نميماند. قدرتهاى چند گانه، ادامه کار نيستند. جامعه ايران خصوصيات ويژه اى دارد. اولا جامعه اى پيشرفته است، با روسيه اول قرن بيست تفاوت زيادى دارد. بسيار پيشرفته تر است. ثانيا کل نظام اقتصادى ايران بر يک درآمد بزرگ مرکزى، درآمد نفت، متکى است. اين يعنى تمرکز. تمرکز يعنى دولت مرکزى، دولت مرکزى علاوه بر هرچيز يعنى پول نفت. زندگى روزمره در ايران امروز دولت ميخواهد. مهم نيست چه کسى خود را دولت اعلام ميکند. کسى که آرد وارد ميکند، کسى که ميتواند حقوق مردم را بدهد. کسى که برق توليد مى کند، کسى که پول نفت به حسابش ريخته ميشود و بعد شروع مى کند حقوق مردم را دادن مهمترين ابزار دولتى را در دست دارد. بعکس روسيه ١٩١٧ يا افغانستان  جامعه ايران خلا سياسى را تحمل نميکند. با افغانستان فرق مى کند. يک جامعه شهرى است، جامعه اى با اقتصاد متمرکز، جامعه اى که کل اقتصادش به پول نفت وابستگى دارد. جمهورى سوسياليستى هم بايد فکرى بحال اين صنعت بکند. جامعه ايران، مستقل از اينکه مثلا سنندج دست ما باشد و مهاباد دست حزب دمکرات يا فلان محله تهران در کنترل ما باشد يا شوراها، دولت مى خواهد. اين واقعيت که جامعه براى کار روزانه خود به دولت محتاج است فضا را باز مى کند که کسى در تهران خود را دولت اعلام کند و جامعه اين را بپذيرد و تازه من و شما مجبور باشيم عليه آن شورش سازمان بدهيم. اين جامعه يک دولت مى خواهد و سوال اين است که ما در چنين شرايطى در کجاى اين دولت هستيم؟ در اين دولت هستيم يا نيستيم؟ اهرمى در مقابل آن داريم يا نداريم؟

 يک فاکتور ديگر مساله شوراها است. بنظر من مصطفى صابر نکته اى را كه در نظر نمى گيرد اينست كه شوراهايى که تشکيل ميشوند الزاما از برنامه حزب کمونيست کارگرى حمايت نميکنند. ممکن است خط سنديکاليستى، خط سازشکار در آنها دست بالا داشته باشد. طول مى کشد تا ما شوراها را به نفع خودمان پلاريزه کنيم.  حميد تقوائى درست مى گويد که حتى شورا مساوى با سوسياليسم نيست. من ميگويم شورا حتى مساوى با سياست راديکال نيست. ما اين وضع را تجربه کرديم. رفقائى  که تجربه شوراهاى سنندج را دارند يادشان است که شوراها در مقابل اختلافات ما و حزب دمکرات به اين موضع افتادند که جنگ نکنيد، برادر کشى نکنيد، همه برادريم اين همه اختلاف براى چيست و غيره. طول مى کشد تا شورا به نفع ما پلاريزه شود. مساوى گرفتن سر بر آوردن تشکلهاى توده اى با اعمال قدرت از نوعى که حزب کمونيست کارگرى مى خواهد اشتباه است. اينها همه مسائل باز هستند  که بايد با قدرت ما حل و فصل بشود. اين روندهاى پيچيده ترى را در مقابل جامعه قرار ميدهد که ميدان بازى در آن براى همه احزاب و جريانات باز است.

مثال کردستان را در نظر بگيريد. فرض کنيم سنندج  دست ما باشد. هيچ کدام از ما اين تصور را نداريم که فرضا ظرف يک سال آينده وضعيت کردستان طورى تغيير ميکند که حزب دمکرات آنچنان حاشيه اى مى شود که ما قدرت اول کردستان بمانيم. اين تغيير منطق دارد. جامعه بايد تجربياتى را از سر بگذراند و حول مسائلى قطبى شود. سئوال اين است که اگر قبل از اينکه اين قطبى شدن اتفاق بيفتد جمهورى اسلامى کنترل کردستان را از دست بدهد در کردستان دولت تشکيل مى شود. سناريويى که مى تواند اتفاق بيفتد اين است که مثل کردستان عراق که احزاب بيايند و دولت تشکيل بدهند. دولتهاى حزبى نه به معناى اينکه مردم حزبى را انتخاب ميکنند بلکه به اين معنى که مکانيسم دولت مکانيسم يکى از احزاب ميشود. خود حزب جاى دولت مينشيند. اگر بخواهيد سياست دولت حزب دمکرات را عوض کنيد بايد با کميته مرکزى حزب دمکرات بنشينيد که هيچ ربطى به مکانيسم دولت ندارد. مثل جلال طالبانى که همه کاره آن مملکت است ولى هيچ پست رسمى دولتى هم ندارد. پست حزبى دارد. اين اتفاق ميتواند در سراسر ايران هم بيفتد. بحث من اين است که اگر ما  در مقابل اين وضع اعلام کنيم که حزب کمونيست کارگرى ايران حق مردم در انتخاب نظام را به رسميت مى شناسد و تضمين اين حق را مستلزم يک دولت موقت انقلابى مى داند، دولتى که اين حقوق را تضمين مى کند، در موقعيت مناسب ترى قرار ميگيريم. .حقوق را در جامعه احزاب تضمين نمى کنند، بلكه دولت ها تعيين ميكنند. نميشود تضمين حقوق را تنها از احزاب خواست. روى احزاب بايد فشار گذاشت که زير چنين بيانيه اى را امضا کنند. اما بايد متوجه بود که ارگان تضمين حقوق سياسى مردم احزاب نيستند، اين ارگان دولتى است که ابزارلازم براى اين کار را در دست دارد و مى تواند اين حقوق را انکار و يا تضمين کند. ما بايد بگوئيم دولتى را ميخواهيم اين حق را به مردم بدهد و آزادى را تضمين کند و اين بيانيه را به رسميت بشناسد.

 ميخواهم به چند سوال هم جواب بدهم. آيا اين بحث مرحله بندى انقلاب نيست؟ به اعتقاد من نيست. ما بحث لنين را در دو تاکتيک داريم که راجع به انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى بحث مى کند که لااقل من فکر مى کنم تفسيرى که پوپوليستها از آن بحث لنين داشتند و بحث تئورى مرحله بندى انقلاب را، چه در موافقت و چه در مخالفت با آن، مطرح ميکردند غلط است. تفسير منشويکى و بلشويکى هر دو از بحث لنين راست است. بحث لنين چيز ديگرى است و کلا بر يک پايه ديگر استوار است. ما هم هيچوقت نگفتيم بحث دو تاکتيک غلط است. گفتيم تئورى مرحله بندى انقلاب غلط است. من در مورد اين موضوع در بحث شوروى يک سر تيتر مفصل را به  آن اختصاص داده ام (مراجعه کنيد به بحث در مورد انقلاب روسيه در انجمن مارکس). محور قضيه اين است که بايد کاراکتر نيرويى که بسيج ميکنيم را بشناسيم. وگر نه به موضع آنارشيستى مى افتيم. تروتسکى که هميشه مى گفت انقلاب سوسياليستى و به لنين از همين سر انتقاد داشت. بنظر من، بر عکس تبيين رايج تروتسکيستى، لنين بعد از تزهاى آوريل  به موضع تروتسکى نرفت ( در بحث شوروى مفصل در باره آن صحبت کرده ام.) در نتيجه بحث من مرحله بندى انقلاب نيست. مانيفست هم اين را مى گويد که پرولتاريا در همه تحولات پيشتاز است و رهبرى کننده همه تحولات دمکراتيک و آزاديخواهى است براى اينکه بتواند بلاواسطه فضا را پولاريزه کند و قدرت سوسياليستى را مستقر کند. اين تز انقلاب مداوم به معنى مانيفستى و لنينى آن است. اين پروسه اما يک پروسه فيزيکى نيست يک فعل و انفعال واقعى در جامعه است که به ما اين قدرت را مى دهد تا بتوانيم آنوقت از قدرت سوسياليستى دفاع کنيم. من معتقد نيستم که يک مرحله دمکراتيک داريم و يک مرحله سوسياليستى. بحثم اين است که پروسه قدرت گيرى، پروسه استقرار حکومت سوسياليستى را با نيروئى شروع مى کنيم که هنوز کاراکتر حزب ما را ندارد. چالش اصلى اين است که اين نيرو را به اين جنگ بکشانيم. در اين پروسه ما نبايد مطلقا پشت اين تز برويم که گويا دولت دمکراتيک ميخواهيم.  دولت موقت يک دولت چند ماهه است براى اينکه ما بتوانيم تکليف را روشن کنيم.  از همان روز اعلامش هم  جنگ ما بر سر سوسياليسم است. آزادى انتخاب نظام حکومتى را ميخواهيم تا موقعيتى قرار بگيريم که بتوانيم براى سوسياليسم قدرت را بگيريم.

سوال ديگر اين است که آيا اتخاذ چنين تاکتيکى جلو زدن از واقعيت نيست؟ ما چرا بايد در شرايطى که قرار است همه چيز نامعلوم باشد برويم يک تز دولت موقت را وسط بيندازيم؟ ممکن است بخشى از قدرت دست ما باشد و بخشى در دست کسان ديگر بهتر نيست منتظر بمانيم و تاکتيک لازم را وقت خودش بگيريم؟ بحث من اين است که اين جلو افتادن از واقعيت نيست. اين روشن کردن چراغ پيش پاى خودمان است. هر اتفاقى که بيفتد، چه حزب کمونيست کارگرى در قدرت يگانه قرار بگيرد چه قرار نگيرد، هر سناريوئى که متحقق شود،  اين تاکتيک ما  را در موقعيت مناسب ترى براى يک کاسه کردن قدرت بنفع سوسياليسم، در سراسر ايران قرار مى دهد. اگر به اين مساله دقت نکنيم، در مقابل دولت بعد از جمهورى اسلامى بنا به تعريف در يک موقعيت اپوزيسيونى و گروه فشارى قرار ميگيريم.  در چنين حالتى دولتى تشکيل مى شود و ما تازه اپوزيسيون اين دولت ميشويم و بايد برويم مبارزه را عليه يک دولت مستقر، از موقعيت ضعيفترى،سازمان بدهيم. در حاليکه ميتوانيم فضايى را در جامعه بوجود آورديم، کمپينى در جامعه راه بيندازيم، خواستى را به مطالبه عمومى تبديل کنيم که همين امروز به آن نياز دارند در همان حال سدى را در مقابل جريانهاى راست بورژوايى که مى خواهند به مدل افغانستان محمد کرزاى ديگرى را در ايران سر کار بياورند قرار دهيم.

فعلا سياست اين است: آمريکا و اپوزيسيون راست مى خواهند مجمعى درست کنند که قدرت را بگيرد. اين تاکتيک ما راه را بر اين سياست سد ميکند. اگر ما مطالبه اثباتى نداشته باشيم و تنها به مردم بگوئيم برو جنگ کن، مردم را از دست ميدهيم. ما بايد يک تاکتيک قابل قبول در فضاى امروز دنيا و در تناسب قوى موجود براى مردم راه باز مى کند و ما را در موقعيت ديگرى قرار مى دهد که با استفاده از آن مى توانيم دست به قدرت ببريم را طرح کنيم.

 يک مثال مى زنم. .اين مثال با کل ايران تفاوت دارد اما جوهر مشترکى هم هست. ببينيد، حزب دمکرات و کوموله اعلام کرده اند که مى خواهند دولت تشکيل بدهند. اين يک واقعيت است که حتى اگر در تهران انقلاب نشود و مثلا کودتائى انجام شود، کردستان از کنترل جمهورى اسلامى خارج ميشود. من مطمئن هستم که انواع شورا و تشکل توده اى درست ميشود و ما و ديگران در آنها فعال خواهيم بود. ولى حزب دمکرات و کوموله اعلام کردند مى خواهند دولت تشکيل بدهند، دولتى که ظرف شش ماه  آينده حکومت را به راى مردم مى گذارد. به مردم اجازه ميدهد که نظام حکومتى آن جامعه را تعيين کنند.

ايرج فرزاد مطلبى عليه اين سياست نوشته بود که اصولى بود. بحث من اين است که اين موضع کافى نيست. اين موضع مى شود اپوزيسيونى – گروه فشارى است. ما بايد بگوئيم معلوم است که کردستان احتياج به دولت دارد، اما ما مى خواهيم دولتى سر کار بيايد که حق مردم در انتخاب آزاد و آگاه نظام حکومتى را به رسميت بشناسد و تضمين کند.  دولتى که در مقابل مردم مسئول است که اين حقوق را به رسميت بشناسد و فرض کنيد رفراندوم کند و هر چيز سياست ديگرى را که معلوم شده انجام دهد. مثلا همان قلم برنامه اى ما که به مردم کردستان اجازه ميدهيم تصميم بگيرند مى خواهند با ايران بمانند يا نمانند يا سيستم حکومت آن مملکت را تعيين کنند. با اتخاذ چنين تاکتيکى مائى که سنندج دستمان است کلا در يک موقعيت ديگرى قرار ميگيريم. .مردم و شوراهاى سنندج را از همان اول در مقابل دولت تحميلى احزاب ميدهيم که اعلام کنند شما از کجا آمده ايد؟  و اجازه ندهند سناريوى کردستان عراق تکرار شود.

 بنظر من يک پايه اشتباه حزب کمونيست کارگرى عراق و اشتباه پايه اى که اين حزب در مقابل اتفاقات مرتکب شد اين بود که اين مولفه قدرت را نديد. قيام کردند و شوراها تشکيل شد. اما اتحاديه ميهنى آمد  و قدرت را گرفت. در حالى اگر رفقاى ما آنوقت اعلام يک حکومت موقت ميکردند که ميخواهد سرنوشت جامعه را تعيين کند، رفراندوم يا هر چيز ديگرى را بگذارد مردم در مقابل اتحاديه ميهنى و حزب دمکرات کردستان عراق در يک موقعيت کالا تعرضى قرار ميگرفتند. خود آن شورا ها در اين موقعيت قرار ميگرفتند.چنين سياستى مردم و شوراها و حزب کمونيست کارگرى عراق، همه را در موقعيت تازه و تعرضى ميگذاشت که احزاب بورژوائى ميبايست بحال خود فکرى کنند.

مثال زدم براى اين که بحث را ملموس کنم. مى خواهم بگويم مقوله قدرت اينجا به نظرم کليدى است. و قدرت يعنى دولت و نه فقط قدرت حزب، بلکه قدرت بعنوان قدرت دولتى، به معنى نهاد دولت.  شوراها طى پروسه اى به نفع ما قطبى ميشوند. سوال من اين است که حزب کمونيست کارگرى طى اين پروسه کجاست؟ مى دانم در شوراها هست، مى دانم کمپين هاى مختلف سازمان ميدهد، ميدانم دارد آکسيون سازمان مى دهد و تبليغات مى کند، همه اين کارهايى را ميکند که حالا دارد مى کند.  بحث من اين است که در آن موقعيت نسبت به ساير احزابى که خود امروز در اپوزيسيون هستند و نسبت به آن چيزى که ما ميتوانيم باشيم موضع ضعيفى است. در حالى که بورژوازى مدعى قدرتى هست که مى خواهد سرنوشت جامعه را رقم بزند، بحث رفراندوم از طرف راست همين است. مى گويند ما يک مجلس موقت با حمايت آمريکا درست مى کنيم، قدرت را ميگيريم و بعد رفراندم ميکنيم. من مطمئن هستم دير يا زود پاى اين سياست مى روند و چنين مجلسى را درست مى کنند. آمريکا نميخواهد ايران تکه پاره شود. منفعتش اقتضا نميکند. ايران يک کشور کليدى در منطقه،  با يک اقتصاد بزرگ، با جمعيت زياد و با نفت فراوان است که  به لحاظ ژئوپوليتيک يک کشور کليدى در منطقه است. در نتيجه سياستى که غرب و آمريکا در قبال ايران در پيش ميگيرند براى ما مهم است بايد در تاکتيک ما ملحوظ شود. بايد دستشان را بخوانيم و تاکتيکى را بکار بگيريم که سياست هاى آنها را خنثى کند وشکست بدهد. . فقط بگوييم "مى رويم شورا درست مى کنيم" و "از پايين قدرت ميگيريم"  جواب نيست. اين کار لازم است، بنا به تعريف کار ما و زندگى ما است و بايد انجامش بدهيم ولى اين جواب کامل مسئله نيست.

اين قطعنامه بايد قدرت را خطاب قرار بدهد و تکليفش را با قدرت دولتى روشن بکند. حتى اگر فکر مى کند قدرت يگانه حزب کمونيست کارگرى است. بنظرم بايد اين خيلى روشن باشد که چه جور قدرتى است. دولت موقت يکى از کليدهاى بحث است. يکى از گره هاى بحث است. در نتيجه بحث من سناريو بندى نيست. بحث اين است که خصلت آن نيرويى که دارد پشت ما جمع مى شود را بشناسيم، ملزومات تبديل کردن سوسياليسم به نظام حاکم در آن جامعه را بشناسيم و متوجه باشيم که قدرت حزب کمونسيت کارگرى مى تواند تواما قدرت از پايين و از بالا باشد. اين اشتباه است که فکر کنيم ما فقط بايد نيروى فشار از پايين باشيم. فشار از پايين جزء زندگى ما است ولى فشار آوردن از بالا و بودن در قدرت عادت ما نيست. دولتى که حزب کمونيست کارگرى در آن باشد براى تغيير فضاى جامعه و براى اينکه اجازه ندهيم راست موقعيت دست بالا پيدا کند چه اهرم قدرتى به ما ميدهد؟

دستور العملهاى هاى ما معلوم است. هيچ ابهامى در دستورالعمل ما نيست. مى خواهيم برويم سوسياليسم را پياده کنيم و هيچ ابهامى هم راجع به اين نداريم و به همه هم گفتيم و حالا هم بايد بگوييم.