با سلامهای زیاد امیدوارم خوب و سرحال باشى. نامه و شعر زیبایت را دریافت کردم، خیلى ممنون. از اوضاع و احوال ما بخواهى ای بدک نیستیم و کار خاص قابل توجهى هم نمیکنیم. این شغل دبیری کمیته مرکزی هم برای خودش کاری است. از یک طرف تو را بعنوان یک مدیر موقت انتخاب کرده اند و از طرف دیگر بهمان دلایلى که همه دیگر میدانند کاری زیاد پیش نمیرود و انتهایش تبدیل شدنت به رئیس اداره آموزش و پرورش خانه است. اگر یادت باشد قدیمها خانه یک رئیس آموزش و پرورش داشت که هم رئیس بود، هم معلم و هم مستخدم. دنیائى کار که نه یک تنه میتوانى انجام دهى و نه با ترکیب فعلى حزب. وقتى که بعنوان دبیر انتخاب شدم طبعا با پرنسیبى که خودم داشتم و با پرنسیبى که کانون داشت به خودم اجازه نمیدادم که به ماموریتى که کمیته مرکزی به من داده بود نه بگویم، همانطور که اگر به هرکدام از اعضای دیگر کانون هم این ماموریت را میدادند نه نمیگفتند. اما میخواستم یا نامه ای به تشکیلات بنویسم و یا مصاحبه ای با خودم ترتیب بدهم و در آن بگویم معنى انتخاب من چیست و من در چه چهارچوبى کار را بر عهده میگیرم. این کار را نکردم. شاید اگر این کار میشد بعضى از کارها بهتر پیش میرفت. بگذریم!
در نامه ات مطالب متنوعى را نوشته بودی که پرداختن به همه ی آنها در اینجا مقدور نیست. مگر اینکه به بعضى از آنها در واقع فقط نک بزنم.
در مورد پیچیدگى اوضاع در آنجا بنظرم حرفت کاملا درست است. ببین ما همیشه میگوئیم ماندن در صفوف پیشمرگان کومه له و حزب کمونیست امری داوطلبانه است. اما در واقعیت امر بخصوص در آنجا اصلا اینطور نیست. اگر کسى در آنجا نخواهد با ما بماند حتى زندگى و گذران فردیش در مخاطره قرار میگیرد. همه پانیسونر تشکیلات هستند و در جائى که تنها پانسیون موجود همین باشد، داوطلبانه بودن ماندن در این پانسیون دیگر یک شوخى است. از طرف دیگر محیط آنجا مثل محیط خوابگاه دانشگاه است. همه صبح تا شام سرشان توی زندگى همدیگر است و رابطه ای جز رابطه با همدیگر را ندارند. اینهم شکل خاصى به محیط آنجا میدهد. هر نارضایتى اولا با کل در تشکیلات ماندن روبرو میشود و بنابراین باید بیان سیاسى و عمومى بیابد و ثانیا اصطکاک آدمها بطور واقعى زیادتر از ندگى نرمال است و ثالثا همه چیز فکری است و بنابراین همه به زبانى پیچیده و با مقولاتى سنگین و تعمیم یافته حرف میزنند، مثل محیطهای آکادمیک. بنابراین وقتى به خیلى از حرفها که گوش میدهى میبینى که مسائلى ساده برجسته شده و بعلاوه حالتى اسکولاستیک پیدا کرده. بسیاری از مرزبندی ها بقدری کاذب و ذهنى هستند که آدم یاد دعواهای آرخا و شبعه های فدائى میافتد که نمیتوانستند برای آدمى خارج از خودشان حکمت تصمیم یا موضعشان را توضیح دهند. علتش این بود که راستش حکمتى زمینى نداشت. گرایش و بازی با گرایشها هم تاحدی این سرنوشت را پیدا کرده است. راست هست چپ هم هست چپ مریخى هم هست. افتادن دعوا به کانال چپ مریخى بیش از همه به نفع راست تمام میشود. همان طور که نتیجه جلسه مظفر و مجید (که بنظرم این برخورد مشخصشان مریخى و فاقد سیاست زمینى بود) به اینجا رسید. در این باره برای بهرام بیشتر نوشته ام اگر توانستى نامه او را بخوان.
در هرحال این وضعیت باید تغییر کند. هیچ درجه ای از حقانیت سیاسى و کیاست تشکیلاتى اگر نتواند بطور واقعى طى یک پروسه زمانبندی شده تشکیلات را بطور واقعى داوطلبانه کند، نمیتواند این وضع را به سرانجام برساند. در غیاب چنین اقدامات و سیاست روشنى برای جمع و جور کردن تشکیلات، نمیتواند کار ساز باشد. راستش بنظرم یکبار دیگر باید برای پیشمرگایتى اسم نویسى کرد. چنین اسم نویسى ای در شرایطى که اسم نویسى نکردن به معنى کبابى بازکردن در عراق نباشد، میتواند بسیاری از مسائل را خاتمه دهد.
در هر حال نوشته ای گرایش کمونیسم کارگری اگر میخواهد کار کند نباید اینقدر به دست و پای گرایشهای دیگر بپیچد. راستش گرایشهای دیگر به دست و پای کمونیسم کارگری پیچیده هستند. اگر منظورت از گرایش بیان روشن مخالفت یا چیزی شبیه آنچه که در دوره گذشته در کردستان اتفاق افتاد باشد حرفت درست است. اما گرایشها در اینجاها تنها عمل نمیکند. این گرایشها سنتها و کار بلدی ها و نا بلدی ها، مشغله ها و اولویت ها را تشکیل میدهد. این را دیگر نمیتوان دور زد. بى پرده بگویم کمونیسم کارگری هوادار، موافق و حتى سینه چاک صمیمى زیاد دارد اما کادر ندارد. کادری که خودش برود، کار را بلد باشد وقتى طرفدار کارگر میشود سندیکالیست نشود وقتى طرفدار کمونیسم کارگری میشود عقل سلیمش را از دست ندهد و لفاظى چپ نکند، مبارزه مسلحانه را جایش را بداند، بتواند پناهنده را متشکل کند، اصلا جلب اعتماد آدمها را بکند، و... اگر به نوارهای بحث قانون کار گوش کنى میبینى که گرایشها هستند وچطور حرف میزنند. منظورم از گفتن اینکه گرایشهای دیگر هستند، توهین بکسى یا بى اجر کردن تلاش کسى نیست. منظورم طوری دنیا را دیدن وطوری توضیح دادن است. فعال طوری دنیار را دیدن، توضیح دادن و عوض کردن آن است. بنظرم کلا بحث راست در تشکیلات کردستان و خارج کشور به درجه ای چپ سنتى، رادیکال و بعضا کارگر پناه (یعنى سانتر) را از دایره توجه خارج کرده است و لذا فشار به این را کم معنى کرده چون تمایزش با کمونیسم کارگری در اذهان چپ (که همین سانتر را هم شامل میشود) کم رنگ شده. بى دلیل نبود که نادر در نامه ئى که بعد از پلنوم ١٦ برای چپ در کردستان نوشت گفت که تا آنجائى که به ما مربوط میشود یک نفر به ما اضافه نشده. بهرحال حرفم این است که گرایشها را باید صرف نظر از عقاید بیان شده در سنت ها و شیوه های برخورد ، الگوهای فعالیت و تبیین دید. این نکته ای بود که در نامه ای که در جواب طومارهای اخراج برای رفقای کردستان نوشتم سعى کردم توضیح بدهم که متاسفانه ظاهرا موفق نبود و با یک مهر ترویج در باره ناسیونالیسم ظاهرا رد شد. بگذار مثالى برایت بزنم کمونیسم کارگری منقد حق در جامعه بورژوائى است به این اعتبار که اینها موقعیت اجتماعى متفاوت انسانها را در نظر نمیگیرد و لذا نمیتواند برابری و حقوق انسانى را تامین کند. این در چهارچوب چپ سنتى جهان مخالفت با حقوق انسانى تفسیر شده. هرکس که خودش خودش را کمونیست بداند به خود حق میدهد مفسر چگونگى لغو حقوق انسانى باشد. سنت چپ هیچ حق انسانى را برای کسى برسمیت نمیشناسد چون ظاهرا مقوله حق بورژوائى است. همین که تحلیل من از تو این بود که حرفت، اندیشه ات، رفتارت بورژوائى است من مجازم آنچه را که میخواهم بر سر تو دربیاورم و تو را از ابتدائى ترین حقوقت محروم کنم. پولپوتیسم انتهای منتقى این برخورد به انسان است. این برخورد در ما ریشه دارد. اینطور بار آمده ایم. وقتى میبینم که کسى که حرف از کمونیسم کارگری میزند، و نتها حرف میزند بلکه برای آن تلاش میکند، "ناگهان" سر از زیرپا گذاشتن ابتدائى ترین حقوق انسانى مخالفش در میاورد و طومارها در تایید آن صادر میشود، با خودم میگویم حزبى که من میخواهم سنتى که امروز خود را به آن متعلق میبینم در این متن نمیگنجد. با این سنت همان قدر احساس بیگانگى میکنم که با راست افراطى. کارگر عدالت خواه است، بیانیه حقوق مردم زحمتکش برای خر کردن مردم نوشته نشده، چه تضمینى هست که فردا با هر حق بجانبى درست یا غلطى چپ همان بلا را سر مردم در نیاورد که دیگران آوردند. چپ سنتى مقوله حق طلبى را کنار گذاشته، امروز باید با هزار من استدلال باید به او بقبولانى که نه برای حق دیگران بلکه برای حق خودش مبارزه کند، این از مبارزه اقتصادی کارگری تا مبارزه برای متشکل کردن پناهندگان را شامل میشود. نمیخواهم بگویم ریشه ی آنچه که اتفاق افتاد برخورد غلط به مقوله انسان است و باید اومانیسم مارکس را زنده کرد، بحث بر سر این است که نقد کارگری و نقد مارکسیستى نقطه عزیمتش انسان بوده، جدا کردن مارکسیسم از کارگر آنرا از ریشه انسانى اش جدا کرده. نقد کارگری به عوام فریبانه بودن حق در جامعه انسانى به نفى این حق کشیده شده است. میخواهم بگویم وقتى حرف از گرایش میزنیم بحث حتى تا اینجاها هم میکشد. برای من ساغ شدن روی مباحث کمونیسم کارگری پروسه ای درد آور و نسبتا طولانى از فکر کردن و دوباره همه چیز خودم را سنجیدن و محک زدن بود. امروز گذشته خودم و بسیاری از برخوردهای خودم برایم کابوسى است که نمیتوانم خودم را در بسیاری از مواقع ببخشم. کسى بقول آن زمان پاسیو شده بود و میخواست خارج برود، با او چه رفتاری میکردیم؟ سیاست و ملزومات سیاسى محور زیر پا گذاشتن حقوق و عدالت اجتماعى میشد. مارکس نقد فلسفه حقوق هگل را نوشت و فلسفه حقوقى عمیق تر و پایه ای تری را طرح کرد، نه اینکه زیر همه ی اینها زد. مثل همه جای دنیا ما هم به التجاء به حقوق انسان بطور کلى حقوق و عدالت برای انسان حى و حاظر را نادیده میگرفتیم. زدن آدم ها، زور گفتن به مردم و... سنتى عمیق دارد. بنظرم یکى دیگر از مضرات فضائى که این آخر در نتیجه ی آن جلسه ی "تعیین تکلیف با راست" پیش آمد اتفاقا رها کردن تعیین تکلیف با این سنن و حتى زنده شدن آنها بود. میشود گفت که چپ سیاست تشکیلاتى روشنى نداشت و مریخى زد اما سوال این است چرا در فقدان چنین سیاستى روی دنده ی سرکوب کردن آدمها میافتیم؟ چرا مثلا لیبرال نمیشویم؟ آنوقت نمیتوان گفت که چرا به پرو پای گرایشهای دیگر میپیچیم.
بهرحال فکر میکنم حرفت در مورد ضرورت تحرک کمونیسم کارگری روبه بورژوازی کاملا درست است باید این کار را کرد، اما این کار همان قدر دست من یا کانون را میبوسد که دست هرکس دیگری که خود را متعلق به این جریان میداند. شاید بسیاری از نکاتى را که در بالا گفتم با ید در این قالب بیان کرد. حتما همین طور است.
در مورد اینکه پلنوم در مورد مسائل دیگر حرفى نزد شاید دلیلش این باشد که کسى حرفى نداشت که بزند. راستش پلنوم در مورد هیچ چیز حرفى نزد بعضى نکات پراکنده بود که در مورد بعضى از مسائل پراکنده که من و تعداد معدودی حرفهائى زدیم بقیه هم گوش کردند. قطعنامه ها مال پلنوم نبود، ک.ر. برای راست و ریس کردن امور تشکیلات پیشمرگ داشت به کردستان میامد ما گفتیم که سیاست هایتان را مکتوب کنید و در قالب قطعنامه به تشکیلات بدهید. راستش فکر میکنم یکى از تمایزات شیوه رهبری ما با سابق باید این باشد که سیاست هایش را نه در جلسات و با ترویج بلکه بشکل مکتوب و قطعنامه ای روشن کند بعد اگر خواست آنها را ترویج کند. بهرحال آنها هم طبق معمول نوشتن بعضى از این قطعنامه ها را به من و نادر واگذار کردند بعضى ها را مانوشتیم بعضى ها را هم خودشان. قرار نبود درباره تکش و غیره حرف بزنیم یا شاید قرار ما این نبود. ک.ر. باید درمورد تکش و غیره هم حرف بزند اما چرا باید در این رابطه این کار را بکند؟ حرف زدن درمورد کار شهر هم محتاج آدم های این کاره درک.ر. است که کم اند و هم محتاج مجال است. راستش نمیدانم چقدر برایت قابل درک است که مسئول تشکیلات بودن در این اوضاع و احوال و در قالب رهبر کارگری ظاهر شدن کمى سخت است. ک.ر. درحالى که در تشکیلات پیشمرگش هرج و مرج است (که البته بخش مهم اشکال از خود نحوه کار یا در واقع کار نکردن ک.ر. بوده)، مشکل بتواند درباره خیلى از مسائل مهم اظهار نظری بکند. فکر میکنم پیش شرط هر جور کار جدی در کردستان چه برای ک.ر. و چه برای کانون خاتمه دادن به وضع بلبشوی آنجا است. از این هم بگذریم!
نامه طولانى شد و وقت تنگ است، امیدوارم بازهم برایم نامه بنویسى.
از قول من به همه بچه ها سلام برسان
قربانت کورش مدرسى
٦ اوت ٩٠
فرصت نکردم نامه را دوباره بخوانم اگر نامفهوم است میبخشى