توضیح: این نوشته در جریان مجادلات داخلی حزب کمونیست ایران و کومه له که منجر به جدایی ما از آنها و تشکیل حزب کمونیست کارگری ایران شد نوشته شده و در کتاب "بحران خلیج و رویدادهای کردستان عراق - اسناد مباحثات و اختلافات دورنی جناحهای حزب کمونیست ایران"، بصورت علنی منتشر شد است.
باز خوانی این جدال ها، و از جمله این نوشته و نوشته "کردهای عراق، قربانیان چه کسى؟" نه تنها امکان میدهد که بعد از گذشت بیش از ۲۵ سال از آن تاریخ علاقمندان، بخصوص نسل جوانتر، با محتوای این اختلافات دست اول تر آشنا شوند، بلکه با تاریخچه اختلافات بعدی که حزب کمونیست کارگری را دو تکه کرد و منجر به تشکیل حزب حکمتیست شد نیز آشنا شوند.
حزب کمونیست ایران و کومه له، در آن زمان، بعد از به قدرت رسیدن ناسیونالیست ها در کردستان عراق، با بازگشت به مفاهیم پوپولیستی و ماورا طبقاتی ای مانند "انقلاب مردم" و "قیام توده ای" در واقع در مقابل ناسیونالیسم کرد سجده میکند. سال ها بعد، همین ماجرا در حزب کمونیست کارگری ایران روی میدهد. تحرکاتی که از جریان دو خرداد شروع میشود و به جنبش سبز میرسد بخش قابل توجه ی از حزب کمونیست کارگری را با توسل به همین مفاهیم "انقلاب مردم"، "جنبش و قیام توده ای" و غیره، که نقد آنها یکی از پایه های هویتی کمونیسم کارگری بود، میرساند که در واقع پرچم سجده به ناسیونالیسم ایرانی است.
مقایسه این نوشته و نوشته "کردهای عراق، قربانیان چه کسى؟" با مواضع حزب حکمتیست و از جمله نوشته "آنچه باید آموخت!" به سادگی نشان میدهد که این نوشته ها در نقد کمونیسم ملی یا کمونیسم بورژوایی چه اندازه یکسان هستند و استدلالات طرف مقابل چقدر مشابه اند.
بعلاوه میتوان به نوشته های بسیار ارزشمند منصور حکمت در همین باره، بویژه نوشته "تنها دوگام به پس" مراجعه کرد.
اگر نشان دادن اختلاف ما با مواضع رفیق عبدالله مهتدی در دو قطعنامه پیشنهادی رفیق به دفتر سیاسى و مقاله کارگر امروز ایشان محتاج بکارگیری پنس و نیشتر بود. اگر حتى بکارگیری این ابزارها رفیق محمد شافعى را قانع نکرده و وی را ناچار به "اعتراض" به نوشته منصور حکمت کرد و بالاخره اگر این کار رفیق عبدالله را ناچار از رو کردن نه تنها "اشتباهات سیاسى جدی و وخیم" دفتر سیاسى بلکه انگیزههای ناسالم "تصفیه خرده حسابهای تشکیلاتى" و "تهدید به اخراج اعضا"، کرده است، حتى تیتر نوشته رفیق عبدالله "تخطئه انقلاب تحت عنوان مرزبندی با ناسیونالیسم" در پاسخ به نوشته منصور حکمت تحت عنوان "ناسیونالیسم و رویدادهای کردستان عراق"، هرکس را باید متوجه کند که آنچه دراین میان مطرح است نه حل و فصل "خرده اختلافات تشکیلاتى" بلکه طرح "عمده اختلافات سیاسى" است. تخطئه یک انقلاب از جانب منصور حکمت و دفتر سیاسى، به زعم رفیق مهتدی، و اتخاذ موضع ناسیونالیستى در قبال رویدادهای کردستان عراق از جانب رفیق مهتدی، ازنظر ما، خود به اندازه کافى گویای ابعاد اختلاف هست. اختلافى که حکمت خود را مطابق "توافقات" سابقا موجود در حزب کمونیست میبایست از حرکتها و افقهای اجتماعى بگیرد و نه از سوء نیت این و آن. اینکه چرا تئوری "توطئه علیه من" و بعد انکشاف این تئوری به "تهدید تشکیلاتى اعضا به اخراج" و ضرورت " تعیین تکلیف با ک.ر. کومهله" از جانب دفتر سیاسى و ابراز خوشوقتى از پیش نرفتن مصوبات و سیاستهای تشکیلاتى در این میان سر بر میاورد موضوعى است که حکمت خود را از جای دیگری میگیرد که بعدا به آن خواهم پرداخت. اما فعلا بگذارید به موضوعات اصلى مورد اختلاف بپردازیم.
حقیقت این است پاسخ به سوالاتى که رفیق عبدالله در نوشته آخر خود مطرح میکند همانقدر برای سنت فکری ما نامربوط است که بخواهیم به سوالات مکرر "سربداران" در مورد تضاد عمده جهان، تضاد اساسى آن، جنبه عمده تضاد عمده، تضادهای درون خلق و... پاسخ گوئیم. مشکل این است که ظاهرا رفیق عبدالله طى سالیان اخیر متوجه نشده که ما با چنین مفاهیمى چیزی را توضیح نمیدهیم که امروز بخواهیم سوالات و پروبلماتیکهای او را جواب دهیم. همین امر خود حاکى از این است که اختلاف ما با رفیق عبدالله و دیدگاهى که ارائه میدهد نه تنها یک اختلاف تاکتیکى (که در جای خود مهم است) و نه صرفا اختلاف بر سر ناسیونالیسم بلکه مهمتر از همه اختلافى بر سر کمونیسم و سوسیالیسم بوده و هست. میگویم بوده چون سابقه و اساس این اختلاف به قبل از بحثهای اخیر رفیق عبدالله بر میگردد و این نه به اختلاف با رفیق عبدالله بلکه به اختلاف ما با تعداد بیشتری، اکثریتى، از اعضا وکادرهای حزب کمونیست و از آن فراتر با نوعى از کمونیسم بر میگردد. این اختلافى است که مجموعه مباحثات کمونیسم کارگری و بویژه نوشته منصور حکمت تحت عنوان "تفاوتهای ما" تلاشى برای روشن کردن آن بوده است.
"تفاوتهای ما" نوشتهای بود که همراه "جمعبندی از مباحثات اخیر در تشکیلات کردستان" به پلنوم شانزدهم کمیته مرکزی ارائه گردید. متاسفانه بدلایل گوناگون، ازجمله تحرک بیسابقه عقب ماندگى و احساسات ناسیونالیستى در بخشى از تشکیلات کردستان حزب، کمونیسم کارگری در اذهان اکثریت موافقین ما به بخشى از آنچه که در "جمعبندی از مباحثات..." آمده محدود شد. بیان این مطلب در همان جمعبندی که: "شاید مایه تعجب خیلى از رفقا بشود اگر بگوئیم رویدادهای تشکیلات کردستان بر اصل بحث کمونیسم کارگری در حزب و بیرون آن و بر سیر پیشروی آن تاثیر منفى داشته است."، به اندازه کافى جدی گرفته نشد و بعنوان افاضات خود بزرگ بینانه یا تلاشى برای تبدیل کمونیسم کارگری و کانونى که حول آن تشکیل شده بود به فرقه دراویش مورد بى اعتنائى قرارگرفت و یا با هلهله عرفانى روبرو شد. اما واقعیت چه آنروز و چه امروز تغییری نکرده است. واقعیت این بود و هست که کمونیسم کارگری نه تلاشى برای تفکیک خود از ناسیونالیسم، اخلاقیات عقب مانده سیاسى و تشکیلاتى، ارزیابى از پراتیک این یا آن فرد و تشکیلات، بلکه حرکتى برای کندن مارکسیسم و کمونیسم از ادامه رادیکالیزاسیون انقلابیگری غیر کارگری، رفرمیسم خلقى و لاجرم سوسیالیسم اخلاقى و عرفانى، و گذاشتن آن بر پایه سنت اعتراض کارگری است.
در مباحثات دوره گذشته در تشکیلات کردستان هرچند بخشى از جریان مورد انتقاد، که نام نه چندان دقیق سانتر بر آن گذاشته شده بود، در آن "مقطع بحرانى" به راست چرخید، بخش دیگری، همراه با انواع چپهای دیگر، با مقاومت در مقابل این چرخش عملا نه تنها از زیر نقد خارج شد بلکه در صف واحد چپ قرار گرفت. متاسفانه تلاش ما، که در نوشتههای بیرونى و داخلى منعکس است، برای نشان دادن اینکه کمونیسم کارگری تنها یکى از رگههای درون این چپ است، زیاد موفقیتآمیز از کار در نیامد. این امر البته با توجه به معطوف گردیدن بحثها به سیاستهای تشکیلاتى و معضلات از قبل انبار شده در کردستان، منفعت مخالفین در نسبت دادن حتى هرآنچه که بصراحت از جانب مامورد مخالفت قرار گرفته بود به ما و جریان ما، و از همه مهمتر درک موافقین ما ازمباحثى که در قالب کمونیسم کارگری مطرح شده و جدالى که در جریان است، شاید نمیبایست دور از انتظار باشد. میخواهم بگویم که جدال امروز با رفیق عبدالله و موافقین نظراتش رعد و برق در آسمان بىابر نیست. این ادامه جدالى است که از قبل در جریان بوده و اگر برای کسى که قلبا خود را موافق بحثهای کمونیسم کارگری میدانسته (حتى خود رفیق عبدالله)، بالا گرفتن این جدال "ناگهانى" و "مشکوک" بنظر آید اینرا تنها میتوان به بى توجهى آنها به مضمون این بحثها و دلخوش کردن سنتى به "مواضع ما" تعبیر کرد. این امر نشان میدهد که واقعا مباحثات گذشته در تشکیلات کردستان چقدر به روشن کردن اختلافات ما زیان رسانده است.
شرکت در این بحث هم امروز اگر اهمیتى داشته باشد نه تنها در روشن کردن مرز ما باناسیونالیسم، بلکه تاکیدی مجدد بر تفاوتهای ما است. ایکاش رفیق عبدالله مباحث خوددر باب انقلابات اصیل و تودهای، وظایف کلاسیک کمونیستها در قبال آن، مبنای تاکتیکى نوک تیز حمله، عمده و غیر عمده کردنها، رابطه تئوری و پراتیک، جنبش شورائى، قیام و... را نه در قالب این مواضع که بگمان من خود هم در آن احساس راحتى نمیکند، بلکه در مقابل بحثهای قدیمتر کمونیسم کارگری در همین باره نظیر بحثهای کنگره دوم حزب، مباحث کنگره ششم کومهله، بحثهای مربوط به نقد تجربه شوروی و بالاخره "تفاوتهای ما" میکرد. اما چه میشود کرد، لابد از تاریخ نمیشود جلو زد. سنت سکوت مجاهدتآمیز ریشهدار در حزب ما باید هزینه خود را به هر دو طرف بحث تحمیل کند.
در هر صورت، با توجه به نکات فوق بحث من در این نوشته اساسا حول این اختلاف اساسى دور میزند. نقد موضع ناسیونالیستى در این رویدادها، که به آنهم خواهم پرداخت، باهمه اهمیتش نمیتواند اساس اختلاف ما را روشن کند. اما نه در توان من و نه در حوصله خواننده است و نه این چهارچوب قالب مناسبى که مجددا کل مباحث برای متمایز کردن کمونیسم کارگری از سایر کمونیسم های رایج، شده را تکرار کنم. از این رو بطور فشرده موضوع را بررسى خواهم کرد. اگر خواننده تکرار نکات و مسائلى را در این نوشته میابد که بارها و بارها گفته شده و نوشته شده، اقتضای سیستمى است که طرف مقابل ارائه میدهد و من چارهای جز خواهش حوصله از وی را ندارم.
گفتهایم و نوشتهایم که انتقاد از زاویه اصول یک مکتب نمیتواند بطور واقعى آنچه که بر سر کمونیسم در جهان امروز آمده است را توضیح دهد. به این معنى انتقاد ضد رویزیونیستى و ضد پوپولیستى مارکسیسم انقلابى نه تنها ناکافى است، بلکه با ندیدن حرکتها و گرایشهای ابژکتیو اجتماعى و شیفت نکردن به موقعیت اعتراض کارگری در واقع نمیتواند پایش را از موقعیت اجتماعى خود بکند. انتقاد تئوریک و نقد مکتبى از کمونیسم موجود اگر از نقد حرکت و جنبش اجتماعى که این کمونیسم تلاش دارد خود را در راس آن قرار دهد شروع نکند، مطلقا ناکافى خواهد بود. نقد مائوئیسم بدون نقد جنبش ملى در چین و آرمانهایش گویا نیست.
اعلام تعلق به مارکسیسم، کمونیسم و سوسیالیسم طى بخش اعظم قرن بیست شاهد شیفت اجتماعى عظیمى بوده است. سوسیالیسم از آرمان اجتماعى پرولتاریا به پرچم اعتراض و مبارزه جنبشهای دیگر اجتماعى از جنبش فمینیستى گرفته تا جنبش دانشجویان و تحصیلکردگان و بویژه جنبشهای ناسیونالیستى تبدیل گردید. از این بحث آنچه که در اینجا اهمیت دارد تعقیب یک شاخه از این حرکت یعنى جنبشهای ملى و ناسیونالیستى است.
مارکسیسم تحت تاثیر انقلاب شوروی، عروج جنبشهای ملى علیه سلطه امپریالیسم و تحولات داخلى شوروی در دهه بیست، در آسیا، آفریفا و آمریکای لاتین به پرچم جنبشهای ملى تبدیل میشود. جناح رادیکال جنبش ناسیونالیستى که خواهان اعتلای میهن خود و کم کردن از رنج، محنت و مصیبت تودههای مردم است، به مارکسیسم بعنوان ایدئولوژی که قاطعترین مبارزه را با امپریالیسم و اشغالگر مىکند، چنگ مىاندازد. جنبش ملى و ناسیونالیستى ناسیونالیستهای مارکسیست، مارکسیستهای اسلامى و مسیحى و... را بیرون میدهد.
اما مارکسیسم و سوسیالیسمى که نقطه عزیمتش طبقه کارگر است، و اساسا خود بعنوان یکى از گرایشهای این طبقه در مبارزه علیه سرمایهداری بدنیا آمده، را نمیتوان با همان هیات به پرچم حرکت اجتماعى دیگری که نه تنها نقد خاصى به نظام تولیدی سرمایه ندارد بلکه خود در چهارچوب همان نظام و برای شکوفائى آن، بشیوهای دیگر، در جریان است، تبدیل کرد. این شیفت اجتماعى ناگزیر شیفت مفاهیم و پروبلماتیکهای تئوریک را باخود بهمراه میاورد. کمونیسم نقطه عزیمتش طبقه کارگر در تمایز با همه اقشار و طبقات دیگر است. "کمونیسم" ناسیونالیستى نقطه عزیمتش "ناسیونش" است. بنابرین جنبش مردم، جنبش خلق، جای جنبش کارگری را میگیرد و بعنوان یک هستى یا موجودیت قائم بذات بجای طبقه کارگر مینشیند. مبنای توضیح حرکات اجتماعى، مبنای نقد، مبنای اتخاذ تاکتیک، همه و همه به حول این مردم منتقل میشود. طبقه کارگر بخشى از این مردم است و البته بخش "تا به آخر انقلابى" آن. بقیه در این امر همگانى بینابینى هستند. این امر مابازاء وسیعى در مفاهیم کلاسیک سوسیالیستى-کارگری را ایجاد مینماید. که به چندتای آنها در اینجا میشود اشاره کرد.
خود سوسیالیسم دراین میان "ملى" اعلام میشود. سوسیالیسم از آرمان جنبش کارگری و تئوری انقلاب کارگران به آرمان جنبش مردم، والبته "بخش پیگیر" آن، و تئوری انقلاب مردم تبدیل میشود. ضرورت سوسیالیسم برای این "کمونیسم" از ضرورت رادیکالیزه کردن و تعمیق جنبش مردم بدست میاید. استثمار و بیحقوقى کارگر در این میان جایش را به ظلم، بیداد، کشتار و غیره میدهد.
انقلاب کارگری جای خود را به انقلاب تودهای میدهد. خود انقلاب به یک پدیدهی قائم بذات تبدیل میشود. انقلابیگری فارغ از مضمون طبقاتى معنىدار میشود و انقلاب و مبارزه بطور کلى صفات تفضیلى میشوند. یا عصیان تحریک شده داریم یا انقلاب تودهها "مبارزه" و "مبارز" بطور کلى قدوسیت پیدا میکند، لقب مبارز و میلیتانت القاب تمجید آمیز میشوند و...
وقتى رفیق عبدالله مینویسد:
این سیستم فکری اگر نه در مقابل نقد مارکسیستى بلکه در مقابل واقعیات حى و حاظر جهان خارج مرده است. رفیق عبدالله اگر نه بعنوان یک کمونیست بلکه بعنوان یک انسان ابژکتیو محدوده دنیایش را از کردستان و رنج و محنت مردم کردستان فراتر میبرد متوجه میشد که همه حرکات تودهای در تاریخ را تودهها انجام دادهاند. تودهها لابد تحت فشار، سرکوب، بیحقوقى، کوچ اجباری و غیره قرار دارند اما این هنوز چیزی را درباره حرکت تودهای نشان نمیدهد. یهودیان هم علیه کشتار، تحقیر و سرکوب تاریخى که هنوز یک دهمش برسر کردها نیامده جنبشى تودهای براه انداختند که صهیونیسم نام گرفت. جنبشهای اصیل تودهای اسلامى در کشورهای مسلمان نشین، جنبش سیکها، جنبش لیتوانى، جنبش صربستان و کرواتستان و اسلاوینیا، تامیلها، افغانها، یونیتا، و... همه و همه دارای این خصوصیاتى هستند که رفیق مهتدی برای جنبش کردستان بر میشمارد. کمونیسم رفیق عبدالله نمیتواند متوجه شود که "تودهها" على العموم قدوسیتى ندارند، ابراز نفرت از ستم بر مردم نمیتواند اتوماتیک به حمایت از هر حرکتى که این مردم علیه ستم میکنند منجر شود. نمیتواند بفهمد که از نظر کارگر مهم این است که عامل این ستم چگونه معرفى میشود، قرار است بجای ستمکار فعلى چه کسى جایگزین شود، چه سیستم اجتماعى قرار است مستقر شود در این میان چه گیر کارگر میاید.
واقعیت این است که توده مردم وقتى به حرکت در میایند تبیینى "خود بخودی" از چیزی که برسرشان میاید و چیزی که باید جایگزین آن شود دارند. اگر کارگر و کارگر کمونیست قرار است چیزی را در این میان ارزیابى کند این تبیین است و نه محق بودن مبارزه علیه ستم و بعد ادامه این حق به آرمان و از آنجا به نفس قیام یا یک مبارزه معین. اما "تودههای اصیل"، با عرض معذرت از رفیق عبدالله، بسیاری از اوقات با افق و آرمانهای ارتجاعى به جنگ ظلم و ستم و سرکوب خود میروند. افق اجتماعى "خودبخودی" تودهها افق جریانات گرایشهای اجتماعى موجود در جامعه است. گرایشها و جریانات اجتماعىای که خود مادر احزاب هستند. در سیستم کمونیسم ملى شده، احزاب را بهرحال میشود از هم تفکیک کرد، (کمونیستهای این نوع هم احزاب خود را درست میکنند)، اما جنبشها را نه. تفاوت نقش کمونیستها و مثلا ناسیونالیستها در یک حرکت نه در تمایز جنبشهای مختلف و لاجرم افق و برنامه متمایز بلکه در فیزیک احزاب و اینکه پیشمرگ کجا بود یا نبود نشان داده میشود. وقتى رفیق عبدالله مینویسد: "میگویم و مینویسم که قیام حتى قبل از ورود و دخالت نیروی پیشمرگ سازمانهای سیاسى سنتى کردستان در گرفت"، دارد نمونه مجسم اینسیستم فکری را مینویسد و میگوید.
کسى که نتواند فیزیک احزاب را از این گرایشات متمایز کند گرچه بلحاظ تئوریک بىبضاعتى خود را نشان میدهد، بلحاظ سیاسى با مجیز "تودهها" را گفتن در واقع مجیز افق اجتماعى این تودهها را میگوید و نشان میدهد که خود مرزی با این افق ندارد، جزئى از این حرکت و این افق است. با حداکثر این امتیاز که عنصر مبارزتر آنست. رفیق عبدالله وقتى در اعتراض به ما اعلام میکند که ناسیونالیستها در این حرکت نقشى نداشتند و گویا از کوه پائین نیامده بودند، دارد درک خود از ناسیونالیسم و ناسیونالیستها را نشان میدهد و نشان میدهد که برایش جدال با ناسیونالیسم حداکثر مبارزه با احزاب است نه مبارزه با یک افق و یک گرایش اجتماعى. این انعکاس مبارزه "کمونیسم" ملى با ناسیونالیسم است. بستر یکى است تمایز در تعلق به این یا آن حزب است.
بورژوازی معیارها، اخلاق، سنن و فرهنگ خود را معیارها، اخلاق، سنن، و فرهنگ جامعه اعلام میکند. مبارزه در چهارچوب جامعه بورژوازی چیزی جز مبارزه در چهارچوب این نرمها نیست. لاجرم مبارزه احزاب به مبارزه میان سازمانهای حزبى تبدیل میشود نه مبارزه بر سر افق ها و گرایشهای اجتماعى مختلف. "کمونیستها" و "کمونیسم" ملى شده نیز وارد همین عرصه میشود. حداکثر انقلابیگری برایش ضدیت با رژیم و آوردن "حکومت مردم" در همان محدودهنرمهای "مردم" با جرح و تعدیلهائى است. سرنگونى رژیم روی کار آمدن اپوزیسیونى که مبارز این راه است، البته باناپیگیریهای خودش، دست آوردی برای مبارزه این "مردم" است. و به آن میپیوندد.
کمونیستهای جنبش کارگری بعکس اینها بورژوازی برایشان بورژوازی است هیچ تعلق خاطری به رفتن یکى و آمدن دیگری ندارند. آنچه در این میان شاخص است تقویت موقعیت طبقه کارگر برای تصرف قدرت سیاسى است. کمونیسم کارگری اگر قیام میکند نه برای تحویل حکومت به "حاکمان آینده" بورژوا بلکه برای نگاهداری آن توسط خودش است و از این رو سرباز بىجیره و مواجب بورژوازی از کار در نمیاید. و با روضهخوانى بر محنت و مرارت مردم و موکول کردن حل تضادهای درون خلق با شیفت نک تیز حمله در آینده تحریک نمیشود. کمونیسم کارگری سوسیالیسمش را از پاسخ به وضعیت طبقه کارگر و نه در پروسه رادیکالیزاسیون جستجو برای راههای رفع محنت مردم میگیرد. درست بهمین دلیل این کمونیسم انترناسیونالیست است. وقتى بورژوا بورژوا باشد کارگر هم کارگر است. هرجا که باشد.
رفیق عبدالله در این ماجرا نشان داد که با شروع تعقل سیاسى و پروبلماتیک نظریش از "انقلاب مردم"، انقلابى که کاری جز به قدرت نزدیک کردن ناسیونالیستها نکرد و نمیتوانست بکند، "کمونیسمش" چیزی جز "کمونیسم" جنبش ملى آنهم جنبش ملى مردم کرد نیست. مبنای تمام تحریک عاطفى و سیاسیش رنج مردم کردستان است و سوسیالیسمش هم چیزی نیست جز آنچه بگمان او راه حل قطعى و پیگیر این محنت. و این همانگونه که اشاره کردم یکى از انواع "کمونیسمى" است که کمونیسم کارگری خواسته است تمایز خودرا با آن نشان دهد.
یکى از خاصیتهای "کمونیسم" ملى، و اصولا کمونیسمهای رایج این است که در دورههای متعارف و آرام که کشمکش سیاسى و یا مبارزاتى حادی بخصوص برای ملت در میان نیست "ملاحظات" خود را بعنوان عنصر "عقل" و "تدبیر" در مبارزات کارگران وارد میکند و در مجموع نفعى در متمایز کردن خود از گرایش کمونیستى درون کارگران ندارد. اما "تند پیچها" یعنى شرایطى که دیگر متعارف نیست و کارگر با خواستها و مطالبات خود مستقیما در مقابل منفعت ملت، بخوان بورژوازی، قرار میگیرد، دیگر مساله متفاوت میشود. اینجا دیگر "ملاحظه" و وارد دانستن "کمبود" و در همان حال سکوت مجاز نیست. اختلاف واقعى و مادی میشود و ابعاد واقعى شکافها در همان ابعاد اجتماعیش خودرا نشان میدهند. از نمونههای جهانى اگر صرفنظر کنیم گردش حزب رنجبران، اتحادیه کمونیستها و رزمندگان نمونههای تجربه شده خود ما است.
رویدادهای اخیر جهان و خاورمیانه نیز یکى از این "تند پیچها" است که ارابه کمونیسم ملى را واژگون ساخت.
حقیقت این است که امسال دنیا شاهد یکى از تحولات بزرگ خود بود. لشکر کشى آمریکا به خاورمیانه و پیروزی آن نه تنها تناسب قوا میان آمریکا و اروپا را برهم زد، بلکه با تثبیت موقعیت آمریکا در راس سرمایه جهانى بعنوان ژاندارم خود گمارده آن و بخاکسپاری "سندروم ویتنام"، تناسب قوا میان هرگونه ترقىخواهى اجتماعى و مهمتر از همه میان هر حرکت سیاسى کارگران با سرمایه را بکلى تغییر داد. انسان اگر مصائب ملتش چشمش را نبسته باشد و مصائب امروز و فردای انسانهای دیگر را ببیند بسادگى متوجه خواهد شد که هر حرکت سیاسى کارگران که منافع سرمایهداری را بخطر اندازد، هر انقلاب احتمالى کارگران امروز بسادگى با قطعنامههای سازمان ملل ، محاصره اقتصادی و لشگر کشى آمریکا مواجه خواهد شد. این امر را ما از همان ابتدا به روشنى دیدیم و توضیح دادیم و گفتیم که بحران خلیج موضوعى درباره و یا مربوط به عراق نیست. آنچه که در خاورمیانه جریان دارد، به ماهیت رژیم عراق، جنایاتش، اشغال کویت و... مربوط نیستند و تنها امروز برای کسب حقانیت برای سیاست آمریکا مطرح میشوند. هرگونه وارد شدن در این عرصه، صرفنظر از اینکه کسى نفس اشغال کویت را محکوم بداند یانه، که ما نمیدانستیم، وارد شونده را بعلاوه وارد جدالى میکرد که مستقل از اراده او در جریان بود و موقعیت وی را در این جدال حداکثر به اختلاف با آمریکا و متحدینش بر درجه مجازات عراق تنزل میدهد. کسى که امروز وارد بحث محکومیت عراق میشود، کسى که ماهیت رژیم عراق را امروز تازه دوباره کشف میکند نمیتواند مجازات عراق را محکوم کند. نمیتواند دخالت و فشار بر عراق را محکوم کند و تنها حداکثر میتواند "ملاحظاتى" را در نحوه رفتار با عراق وارد نماید. سرنوشت جنبش ضد جنگ و ناکامى آن در بسیج نیرو و کسب حقانیت علیه سیاست آمریکا به اندازه کافى گویای سرنوشت این برخورد به مساله هست.
اگر اومانیسم غیر سیاسى متوجه جدالى که در این میان در جریان است نبود و با پیش کشیدن محکومیت عراق در واقع وارد میدان انتقاد لیبرالى به "نظم نوین جهانى" میشد، ناسیونالیسم کرد از طرف دیگر کاملا سیاسى و با دانستن ابعاد مساله بسود یک طرف وارد این ماجرا گشت. این ناسیونالیسم، در شکل رادیکالش، با حرکت از پایه و مبنای وجودی ضد رژیمىاش، در اینجا رژیم عراق، آگاهانه وارد این جدال شد. جدال میان مردم کرد، کارگر و بورژوا، و دولت عراق اول و آخر کل آنچیزی است که مبنای واقعى تعیین سیاست میشود. "کمبودی" که رفیق عبدالله در مواضع د.س. میبیند که "به رژیم عراق هم باید برخورد شود"، چیزی جز این ذهنیت را نشان نمیدهد. ذهنیتى که اتفاقا رویدادهای بعدی و مواضع ناسیونالیستها و رفیق عبدالله نشان داد که از کجا مایه میگیرد.
ناسیونالیسم در کردستان در این رویدادها روی کینه ملى سرمایهگذاری کرد. ناسیونالیستهای کرد در "فاز اول" از همان ابتدا به این رویداد بعنوان جریانى که تناسب قوای آنها با دولت مرکزی را میتواند بهبود بخشد و مبنای واقعىتری برای شریک شدنشان در قدرت سیاسى را فراهم کند، در طرف آمریکا قرار گرفتند و تلاش کردند همین افق را به مردم بدهند و دادند. تا اینجایش را رفیق عبدالله هم مجبور است بپذیرد و در این رابطه بدون اینکه ذرهای اجازه دهد که نوک تیز حمله متوجه آنان شود سرزنششان کند. اما کمونیسم ملى و به طبع آن رفیق عبدالله ناسیونالیسم را همچون یک افق و آرمان نمیفهمد و همانطور که گفتم وقتى در باره ناسیونالیسم صحبت میکند منظورش احزاب ناسیونالیست هستند آنهم با هزار اما و اگر. این کمونیسم تشخیص نمیدهد که ناسیونالیسم در این دوره به مردم کردستان آموخت که از آنچه در عراق میگذرد خوشحال باشند. ناسیونالیستها به کمک تبلیغات عظیم جهانى برای کشیدن جنگ به داخل عراق و میان خود عراقى ها را قورت بدهند. مردم را نه به نیروی خود بلکه به این اصل که آمریکا کار صدام را تمام کرده و یا خواهد کرد متقاعد گرداندند. افق قیام علیه صدام بکمک آمریکا و برای روی کار آوردن جبهه ناسیونالیستها را به مردم بدهند. این گویا قرار بود کار ظلم و بیداد و تعدی و محنت مردم کردستان را خاتمه بخشد. ناسیونالیسم، کارگر و زحمتکش کرد در عراق را به سربازان بیجیره و مواجب خود برای شریک شدن در قدرت تبدیل کرد. کمونیستهای ملى با مجیز "انقلاب تودهها"، دارند مجیز این افق را میگویند.
رفیق عبدالله با همه "گفتمها" و "نوشتمها" تا آنجا که به دوره قبل از انقلاب اصیل تودهای ش برمیگردد، "اختلافش" را با ما در "کمبودی" میبیند که به عراق هم میبایست بدی میگفتیم. میبایست "بدون اینکه ذرهای (!) نوک تیز حمله را از روی آمریکا برداریم، رژیم عراق را هم مورد انتقاد (!؟) قرار دهیم" و ظاهرا این "انتقاد" در متن "نوک تیز حمله روی آمریکا" ذهن کمونیست و کارگر عراقى را روشن میساخت و نمیگذاشت "در عین مخالفت با آمریکا از رژیم عراق پشتیبانى کند" و یا "در مورد آن سکوت کند و دنباله رو آن شود"! مضمون واقعى این بند بازی سیاسى اندر باب نوک تیز حمله اما چیزی نیست مگر برگرداندن روی کارگر و زحمتکش کرد از آنچه که مى بایست متوجهاش باشد. اگر ناروشنىای در فهم درست این موضع وجود داشته باشد، "فاز دوم" آنرا روشنتر میکند. موضع "فاز اولى" رفیق عبدالله در قبال ناسیونالیسم کرد و آمریکا در پرتو "فاز دوم" روشنتر میشود.
رفیق عبدالله بسیار مایل است که تا آنجا که سیاسى حرف میزند و عنصر توطئه را وارد میدان نکرده اینگونه بنمایاند که اختلاف، یک اختلاف تاکتیکى است بر سر تحلیل از یک جنبش و تاکتیک کمونیستها در قبال آن. بنابراین باید به این عرصه تاکتیکى هم دندان زد و دید که چگونه رفیق عبدالله در چهارچوب "کمونیسمش" برای کمونیستها تاکتیک تعیین میکند. در این رابطه هم ناچارم بدوا مقدماتى را تکرار کنم.
شیفت اجتماعى کمونیسم جایگاه کمونیستها را بعنوان یک نیروی سیاسى تغییر میدهد. کمونیستها از فعالین یک جنبش معین، جنبش کارگری، به فعالینى برفراز سر جنبشها تبدیل میشوند. تغییر مکان اجتماعى کمونیستها طبعا معنى تاکتیک را هم تغییر میدهد. تاکتیک برای کمونیستها در یک حرکت اجتماعى عبارت از تاکتیک برای جنبش کارگری است. کارگر و جنبش کارگری شخص ثالثى در این ماجرا نیستند. اما در کمونیسم ملى شده، تاکتیک برای کمونیستها بیان سیاست عملى در قبال همه از جمله طبقه کارگر است. طبقه کارگر بعنوان یک موجودیت جدا از کمونیستها مثل دهقانان یا کسبه و دانش آموزان معنى میشود، هرچند بخش تا به آخر انقلابى. بنابراین تاکتیک کمونیستى معنى تعیین سیاست در قبال کارگران و سایر نیروها و طبقات اجتماعى را میابد. وقتى رفیق عبدالله در رابطه با "مولفههای کلاسیک و اصولى برخورد به جنبش تودهای" میگوید "عنصر سوسیالیستى و کارگری را در این جنبش تودهای باید تقویت کرد، به متمایز شدن، استقلال و رشد آن کمک نمود، و نیز از حرکات و شعارها و پلاتفرمهای رادیکال و دمکراتیک در این جنبش پشتیبانى نمود"، دارد دقیقا همین "کمونیسم" شخص ثالث نسبت به کارگر را بیان میکند.
تاکتیک در این چهارچوب بحثى است در باب "سرنگونى" و بقدرت رساندن خود. تاکتیک از تاکتیک مبارزه کارگران به نوسان در جدول تناوبى تشخیص "نوک تیز حمله ها" و از یک طرف و سازشها از طرف دیگر تبدیل میشود. مانورهای دیپلماتیک جای تاکتیک مبارزه کارگران را میگیرد. خواننده لابد با نمونههای تاکتیک مائوئیستها و احزاب پرو روس در گذشته آشنائى دارد و محتاج ردیف کردن جدول تضادهای عمده و وجه عمده تضادها و غیره نیست. اما آنچه در این میان به کارگر میرسد پاشیده شدن خاک در چشمش و تبدیلش به سربازان گمنام پروسه سهیم شدن ناسیونالیستها در قدرت است. مواضع و تاکتیک های پیشنهادی رفیق عبدالله هم در همین چهارچوب میگنجد، آنچه در کردستان عراق اتفاق افتاد همین بود و آنچه رفیق عبدالله امروز تئوریزه میکند همین است.
با شروع فاز دوم آمریکا از صحنه حذف میشود تا بعدا بعلت غیبت خود مورد انتقاد قرار گیرد و کارگر و کمونیستى که رفیق عبدالله "توی عراق مى بیند" ناگهان وی در موقعیت تغییر نوک تیز حمله میابد و اینبار "به نیروهای اپوزیسیون کرد، تاجائى که در مقابل رژیم عراق و سرکوب وی قرار گرفتهاند، باید ملایمتر برخوردکرد و نوک تیزحمله را نه روی آنها بلکه روی رژیم عراق قرار داد."
رژیم عراق در جنگ شکست خورد، کارگر و کمونیست عراقى در غیاب موضعگیری درست در"فاز اول" تمایز منافع خویش با ناسیونالیستها را نفهمید و اسیر افق ناسیونالیستى گردید. بعد از تضعیف دولت مرکزی دیگر کارگر بار آمده با افق "فاز اول" ناسیونالیستها نمیتوانست متوجه شود که شرایط برای تقویت موضع کارگران، متشکل شدن، دادن تصویر روشن از آنچه کارگران میخواهند، تحکیم موقعیت خود، مسلح شدن و...آماده شده، متوجه نبود که حاکمان آینده کردستان اگر کارگران نباشند وضعیتشان اگر بدتر نگردد بهبودی هم حاصل نخواهد کرد. کارگران و کمونیستهای کردستان برعکس رفیق عبدالله حاکمان آینده کردستان را یا نمیشناختند و یا آنها را از خود میدانستند و بهرحال بهتر از رژیم عراق. کارگران کردستان نمیدانستند که باید هنگامى قیام کنند که به نیروی خود بتوانند در مقابل تعرض متقابل عراق مقاومت کنند. شاید میدانستند اما به "چراغ قرمز" موعود آمریکا دل خوش کردند. کارگران و کمونیستها نمیدانستند که قبل از درست کردن "کمیته های قیام" باید بفکر شوراهایشان باشند. اما رفیق عبدالله همه اینها را قاعدتا با توجه به فعالیتش در حزب کمونیست ایران میدانست و نوشتههایش شهادت میدهند که میدانست.
قیام، یا اگر رفیق عبدالله نرنجد عصیان، علیه دولت و در خدمت سر کار آوردن ناسیونالیستها صورت گرفت. و همانگونه که گفتم کارگران به پیشمرگان ثبت نام نشده احزاب ناسیونالیست تبدیل گردیدند. قیام کاری را کرد که دیر یازود خود پیشمرگان از کوه پائین میامدند و میکردند.
قیام مردم کردستان نتیجه ضعف کمونیستها و غالب شدن افق ناسیونالیستى بر اذهان کارگران و زحمتکشان کرد بود. کارگر و زحمتکش کرد بازیچه ناسیونالیستها قرار گرفتند. هلهله رفیق عبدالله بر این قیام چیزی جز تلاش برای سرپوش نهادن بر این افق و نگاه داشتن کارگر کرد عراقى در خدمت ناسیونالیسم نیست.
روزگاری بود که کمونیستها از مارس ١٩١٧ تا اکتبر همان سال در روسیه کارگران را از قیام برحذر میداشتند. اعلام میکردند که از قیام کارگران ، چه رسد به قیام "اصیل تودهها"، حمایت نخواهند کرد زیرا این امر کارگران را به پیادهای در جدال بخشهای مختلف بورژوازی تبدیل خواهد کرد. زیرا که کارگران در تناسب فعلى قوا قادر به نگاهداری قدرت نخواهند بود. امروز هشتاد و چند سال بعد از این ماجرا عدم حمایت ما از قیامى که آشکارا بورژوازی کردستان را به قدرت نزدیک کرد، را تخطئه حق کارگران به مبارزه مینامند. این جز در پرتو جایگزین شدن ملت و نماینده آن، بورژوازی، بجای طبقه کارگر و انقلاب کارگری ممکن نبود.
رفیق عبدالله وقتى میگوید که ما انقلاب مردم کردستان را تخطئه میکنیم منظورش این است که افق حاکم بر این انقلاب را نمیپذیریم. انقلاب در "کمونیسم" رفیق عبدالله نام رمز ناسیونالیسم است.
کارگر سلیمانیهای حق دارد به رفیق عبدالله بگوید که "خاصیت اینکه ما را برای تصرف شهر و بعد تقدیم آن به جبهه به میدان آوردید چه بود؟ ما نمیدانستیم که اول باید شوراهایمان را درست کنیم بعد "دستههای قیام" را، ما حواسمان به آنکه قدرت را میگیرد نبود، ما باور کردیم که کار صدام تمام است و آمریکا "چراغ سبز" به صدام نخواهد داد، شما که برعکس ما و رهبران مان میدانستید آنها از ما قویترند و بشهادت نوشته هایتان و گفتههایتان پیشاپیش حاکمان آینده کردستان را میشناختید. اگر قرار بود شوراهایمان را، آنهم برای چند روزی، درست کنیم، این کار را در مقابل صدام ضعیف هم میشد انجام داد. لطفا اینقدر مجیز تبدیل ما به پیشمرگان بى جیره و مواجب جبهه را نگوئید، لابد موقعیت شما در نزد "دوستان حال و آینده" تان بهبود میابد. اما اینها برای ما جز ادامه همان محنت و مصیبت چیز دیگری را به ارمغان نیاوردهاند و نخواهند آورد."
اما از قیام گذشته، پیشتر اشاره کردم که موضع "فاز دومى" رفیق عبدالله در قبال نقش آمریکا و ناسیونالیسم کرد، کل افق کمونیسم ملى را زیر نورافکن قرار میدهد.
رفیق عبدالله ظاهرا بسیار پیش از دفتر سیاسى سیاست نظم نوین جهانى را فهمیده و درباره آن برای رفقای داخل نوار پر کرده. اما موضع واقعى او در پرتو "فاز دوم" دیگر قابل پنهان شدن در پشت کلىگوئیهای ضد آمریکائى "فاز اولى" نیست.
انتقاد ناسیونالیستها کرد به آمریکا در رویدادهای اخیر کردستان روشن است. این ناسیونالیسم خواهان ادامه عملیات طوفان صحرا تا سرنگونى رژیم عراق بوده و هست. انتقاد آنان به خیانت آمریکا و عدم حمایتش از مبارزه آنان علیه رژیم عراق است. اما رفیق عبدالله از اینکه منصور حکمت میگوید او نیز در مواضعش درست همین دیدگاه را منعکس مینماید برآشفته میشود و سعى میکند با ردیف کردن "گفتهام"ها و "نوشتهام"هایش انتقاد را رد کند. اما انتقاد فاز دومى به آمریکا چیزی جز انتقاد از موضع ناسیونالیستها نمیتواند باشد.
رفیق عبدالله در توضیح به نقش آمریکا در این ماجرا را در قطعنامه دوم خود مینویسد:
سوالى که در اینجا مطرح است این است که انتقاد رفیق عبدالله دقیقا به کجای نقش آمریکا در این ماجرا است؟ آمریکا اگر چکار نمیکرد میتوانست رفیق عبدالله را قانع کند که نقشى در سرکوب مردم کردستان نداشته است؟ رفیق عبدالله میگوید آمریکا به عراق چراغ سبز داد. چراغ قرمز یا زرد از نظر رفیق عبدالله کدام بود؟ نوشته های ایشان پاسخ این سوالات را در خود دارد. نقش آمریکا ازنظر ایشان این بوده که اولا فشار را از روی عراق کم کرد. چگونه؟ با اعلام اینکه حکومت عراق را به آشوب و آنارشى ترجیح میدهد و ثانیا از لحاظ فنى اجازه داد عراق به نقل و انتقال نیرو بپردازد و هلیکوپترهایش را بپرواز در آورد.
معنى این حرف این است که "چراغ قرمز" آمریکا در این ماجرا و سیاستى که میتوانست او را از شریک جرم بودن در این سرکوب در آورد این بود که اولا آمریکا اعلام میکرد که قیام مردم کردستان را بر حکومت عراق ترجیح میدهد. ثانیا اجازه نقل و انتقال و پرواز هلیکوپتر را به رژیم عراق نمیداد! این از نظر سیستم نظری رفیق عبدالله میتوانست موضع "بیطرف" آمریکا باشد! رفیق عبدالله ما و منصور حکمت را به تجاهل متهم میکند اگر واقعا خود امروز تجاهل نکند، آیا این چیزی جز توقع حمایت آمریکا از قیام مردم کردستان است؟ رفیق عبدالله چراغ قرمز آمریکا به رژیم عراق را جز ادامه "عملیات طوفان" صحرا میداند؟ فاز اول تمام شده اما رفیق عبدالله خواهان ادامه همان نقش فاز اولى از آمریکا است. ادامه ممنوعیت پرواز هلیکوپترها و نقل و انتقال نیرو اجراء "عملیات طوفان" صحرا بودند. فاز دوم ادامه "عملیات طوفان" صحرا را هم در متن جدیدی قرار میدهد. این جز انتقاد به خیانت آمریکا نیست.
اینها گویا "کمبودهای" موضع دفتر سیاسى نسبت به موضع رفیق عبدالله است!
اما پرسشهای دیگری در همین رابطه مطرح شده و میشود که رفیق عبدالله نمیتواند با زدن مارک "پرت" و "نامربوط" گریبان خود را از دست آنها برهاند و هنوز بر عهده اوست که به اینها جواب بدهد. نظر شما در باره "پناهگاه امن" آنطور که از اول قرار بود برای کردها درست کنند و شما در نوشته کارگر امروزتان به آن اشاره کردهاید چیست؟ آیا این برایتان قابل قبولتر بود؟ آیا این چراغ زرد میشد قلمداد شود؟ آیا ایجاد "بهرحال نوعى از حاکمیت" برای "کردها" توسط آمریکا و موتلفینش را تائید میکنید؟ امروز با تمام شدن فاز دوم و شروع فاز سوم و چهارم این ماجرا نظرتان در مورد "جنبش ملى" کردستان عراق چیست؟ آیا از خلع سلاح عراق توسط آمریکا حمایت میکنید؟ آیا این را مفید بحال حال و آینده جنبش کردستان آنطور که شما میفهمید میدانید؟ آیا اعلام حکومت نظامى مشترک نیروهای جبهه و دولت عراق علیه مردم را در زمره ناپیگیری ناسیونالیستها در رسیدن به حق ملى و عدم اتکا به مردم میدانید؟ و آیا....
پاسخ ناسیونالیستهای پیگیر به همه این سوالات روشن است. رفیق عبدالله هر پاسخى به اینها بدهد نمیتواند خود را از چنگال تحلیلهای فازبندی شده نجات دهد و در همان چهارچوب باقى خواهد ماند البته با تناقضات "رادیکال" خودش.
امروز هر کارگر کرد عراقى و هرکمونیست فعال که به عقب برمیگردد و فاکتورهای فوق را میبیند. اما رسالت رفیق عبدالله و کمونیسم ملى ممانعت از این آموزش است. مجیز قیام را گفتن جز مجیز افق قیام نیست. اما کار به مجیز قیام گفتن خاتمه نمیابد. اگر میافت موضع رفیق عبدالله را میشد یک موضع آنارشیستى قلمداد کرد. اما رفیق عبدالله کارگران و کمونیستهای کرد را از تاکتیک کمونیسم ملى اش و در واقع اصول دیپلماسىاش محروم نمیکند.
از نصایح نوک تیز حملهای، "انتقاد" به عراق و ناسیونالیستها که بگذریم رفیق عبدالله خود رئوس سیاست کمونیستى را چنین خلاصه میکند:
اینها تنها رهنمود برای کومهله نیستند. مبنای اتخاذ اینها مبانىای همگانى است. شاید شاخصترین این رهنمودهای کمونیستى رابطه با احزاب ناسیونالیست کردستان باشد.
رفیق عبدالله علت چنین درآغوش گرفتن جبهه اتحادیه میهنى و حزب دمکرات کردستان عراق را چنین بر میشمارد:
اینها همانقدر برای کومهله موضوعیت دارند که برای کمونیستهای عراقى. روابط تفاهمآمیز و غیر متشنج به آنها هم کمک میکند، لابد در صفوف جبهه هم کسانى هستند که "دلشان نمیخواهد" کمونیستها و شوراها را سرکوب کنند، و لابد کمونیستهای عراقى هم باید به نیروهای ناسیونالیست "ملایم تر" برخورد کنند و حواسشان باشد که ناغافل نوک تیز حملهشان متوجه این نیروها نشود.
شاید شوخى تاریخ باشد اما اگر بجای موقعیت جغرافیائى عراق، ایران را بنشانید و تقویم تاریخ را بسال ٥٧ برگردانید موضع "کمونیستى" امروز رفیق عبدالله چیزی جز موضع آنروز حزب رنجبران از کار در نمیاید: "جنبش اخیر در ایران اگر هم صرفا بخاطر بیرونکردن شاه باشد نباید بخاطر عملکرد جریانات بورژوا نفى شود بلکه در نفس خود قابل پشتیبانى است. اما معنى این موضع چیست؟ خود داری از ابراز هر حرکتى که همسوئى باحکومت شاه را معنى بدهد، برقراری ارتباط کمابیش فشرده در سطوح مختلف با اپوزیسیون ایرانى بویژه جریان خمینى. نوشتن نامه رسمى به آنها در توضیح مواضع خودمان، ابراز همدردی و پشتیبانى و نیز انتظارات و پیشنهادهایمان. تلاش برای پیداکردن بیشترین دوستان و امکانات برای حال و آینده. داشتن یک سیاست فعال و در عینحال بى سروصدا و محتاطانه برای کمک به جریانات کارگری و کمونیستى و...".
آخر روابط مسالمتآمیز با دستگاه اسلامى برای رنجبران هم مطلوب بود، در این دستگاه طالقانىها، گلزاده غفوریها و... بودند که شاید علاقهای به دشمنى با رنجبران نداشتند و...
گفتم تاکتیک و سیاست در دستگاه فکری رفیق عبدالله چیزی جز دیپلماسى خنثى کردن این و آن برای بهبود وضع خود، و نه طبقه کارگر، نیست. این با ارفاق میتواند "تاکتیک" نیروهای درون یک کمپ تلقى شود و ربطى به تاکتیک پرولتاریا ندارد.
ناسیونالیسم کرد، مبارزه کارگر و زحمتکش کردستان برای بهبود وضعیتش را به دنبالچه سیاست امپریالیستها تبدیل کرد، آنها را به قیامى کشاند که بدون "چراغ قرمز" آمریکا امید پیروزی در آن نبود، برای قیامى که او را به قدرت نزدیک کرد هلهله نمود، بر آوارگى مردم کردستان سرمایهگذاری کرد، مردم را خلع سلاح کرد، نفرت و کینه نژادی را آنقدر تعمیق کرد که نسلهای آینده قربانى آن خواهند شد، و... و رفیق عبدالله بجای اینکه اینها را به کارگران کرد بیاموزد اصول دیپلماسى کنار آمدن با ناسیونالیسم را ترویج میکند.
رفیق عبدالله مکررا در نوشته آخر خود مینویسد که گویا ما راهى پیش پای کمونیست عراقى نمیگذاریم. حقیقت این است که آنچه را رفیق عبدالله راه میداند ما هم راه میدانیم، راه ناسیونالیستى، اما راهى که ما پیش پا میگذاریم برای رفیق عبدالله راه نیست کلى گوئى و کنترا کنترا کردن است. برای تکرار هم که شده ناچارم بندهائى از این "کلىگوئى" و کنترا کنترا کردن را از قطعنامه دفتر سیاسى تکرار کنم. ما نوشتیم که:
"١- ...
٢- مردم کردستان عراق قربانى مصالح و کشمکش گرایشات و جریانات مختلف بورژوازی، و بطور مشخص قربانى هژمونى طلبى امپریالیسم آمریکا در سطح جهان و خاورمیانه و ناسیونالیسم عرب و ناسیونالیسم کرد در منطقه هستند. سیاست کمونیستى ناظر بر افشای نقش ارتجاعى همه این جریانات و کل نظم ننگین بورژوایى درجهان است...
٣- رژیم عراق و ارتش این کشور، بعنوان عامل اجرائى مستقیم این کشتار و آوارگى و بعنوان مرتکبین اعمال ضد انسانى علیه مردم شهرها و روستاهای عرب نشین وکردنشین، قویا محکوماند.
٤- سیاست قدرتهای امپریالیستى ... باید پیگیرانه افشا شود...
٥- ناسیونالیسم کرد و جریانات اپوزیسیون بورژوایى کردستان عراق، نظیر اتحادیه میهنى و حزب دمکرات کردستان عراق باید بعنوان نمونههای مجسم ضدیت ناسیونالیسم با منافع زحمتکشان، و حتى امر رفع ستم ملى، افشا شوند. عملکرد ناسیونالیسم کرد در بحران خاورمیانه، از جمله تبدیل تودههای وسیع یک ملت محروم به زائده سیاست امپریالیستى، تائید صریح تهاجم آمریکا به مردم محروم عراق از کرد و عرب، تعمیق شکافهای ملى میان زحمتکشان عرب و کرد، ائتلاف با ارتجاعىترین نیروهای محلى نظیر بنیادگرایان شیعى در عراق، قیچى کردن روند اعتراض تودهای و مردمى به نفع بندوبست از بالا برای کسب قدرت، حکم ورشکستگى سیاسى این جریانات را صادر میکند. نه تنها آرمان کمونیسم، بلکه امر رفع ستم ملى نیز در کردستان بدون تسویه حساب سیاسى با این جریانات و شناسائى مکان تاریخى و واقعى آنها به تودههای زحمتکش کرد قابل تحقق نیست. سمپاتى و حمایت کمونیستها از مردم زیر سرکوب کردستان بهیچوجه به معنای تایید و حمایت از احزاب ناسیونالیست کرد، که خود سهم مهمى در سوق دادن مردم کردستان به این فاجعه داشتهاند، نیست و هیچ نوع حمایت از این نیروها موجه نیست.
٦- ناسیونالیسم عرب نشان داد که چهارچوبى برای سهم خواهى بورژوازی عرب در ساختار سیاسى و اقتصادی قدرت در سرمایهداری جهانى و ضامن بىحقوقى و انقیاد مردم عرب به سفاکترین رژیمهای دیکتاتوری است. شوینیسم عربى ظرفیتهای ضد انسانى و ضد دمکراتیک خود را در سرکوب مردم کرد عراق به روشنى نشان داد. جدا کردن کارگر عرب از ناسیونالیسم یک وظیفه مقدم کمونیستها در عراق و کشورهای عربى است.
رفیق عبدالله رفیق با جسارتى است. اگر جسارت نداشت نمینوشت که:
رفیق عبدالله هم خواننده خود را کم سواد فرض کرده، هم بر احساسات ملى خواننده سرمایهگذاری میکند و هم حاکمان آینده کردستان به او قوت قلب دادهاند که اینها را بنویسد. براستى عوام فریب کیست؟
در ابتدای این نوشته اشاره کردم که نقد مکتبى به کمونیسم ملى درغیاب نقد جریان اجتماعى که نماینده آنست گویا نیست. جریانات اجتماعى که در متن شرایط اجتماعى داده شده قرار دارند میتوانند جایگاه این مکاتب را نشان دهند.
مبانى استدلالى و متدی که رفیق عبدالله در ارائه قسمت سیاسى بحثش دارد با تفاوتهائى اندک از جانب جریانات دیگری مانندMLP آمریکا مطرح شده است. البته به این موضع MLPرا نمیتوان ناسیونالیستى کرد اطلاق کرد اما به موضع رفیق عبدالله چرا و این به محل تولد او و نقشش در جنبش محل تولدش مربوط است!
رفیق عبدالله در جائى منصور حکمت را متهم میکند که با دانستن محل تولد او حکم بر ناسیونالیست بودن وی داده است. اما این در واقع حمله معکوس است. اگر من که محل تولدم فاصله چندان زیادی از رفیق عبدالله ندارد آن جزوه را نوشته بودم رفیق عبدالله نمیتوانست این استدلال را بخورد کسى بدهد. و اصولا خود، این "استدلال" را نالازم میافت. این استدلال وقتى معنى پیدا میکند که اتفاقا کسى بخواهد انگشت روی محل تولد طرفش بگذارد، با برجسته کردن محل تولد او، برای خود مصونیت دیپلماتیک کسب کند، و با تحریک احساسات ملى و محلى انتقاد را بلوکه نماید. اما همانطور که گفتم من هم مثل منظور واقعى رفیق عبدالله معتقدم که محل تولد و از آن مهمتر تعلق به جریانى سیاسى فعال در یک جغرافیای معین (در اینجا کردستان) به موضعگیریهای سیاسى معنى دیگری میبخشد. یک یهودی اگر از یهودیها تعریف کند صهیونیست نام میگیرد در حالیکه تمجید احتمالى یک مسلمان از یهودیها احیانا بدعت در اسلام ممکن است لقب بگیرد. همینطور تفاوت تمجید یک ایرانى از ایرانیان با عاشقان شاهنامه در آکادمى علوم شوروی، تئوریزه کردن انقلاب چین از جانب بتلهایم با مائو تسه دون و آوانس دادن به ناسیونالیسم کرد از جانب یک کرد و یک رهبر جنبش کردستان و تمجید از همین ناسیونالیسم از جانب جریانات اروپائى و آمریکائى معانى سیاسى مختلفى دارند. اگر نقد به امثال MLPبتواند تنها بر رویکرد آنان به مارکسیسم، سوسیالیسم و طبقه کارگر متمرکز شود، بسنده کردن به این جنبه از مسئله در برخورد به "ما هممحلىها"نمیتواند حق مطلب را ادا کند. زیرا ما در متن خود کشمکشى قرار داریم که در جریان است و در خدمت بلاواسطه این یا آن جریان اجتماعى که اتفاقا مورد مناقشه است ظاهر میشویم. و رفیق عبدالله در صف چهره آرایان ناسیونالیسم کرد وارد این میدان شده است.
رفیق عبدالله درست مینویسد که:
در ابتدای این نوشته اشاره کردم که آنچه رفیق عبدالله را به کشف توطئه در انتقاد بخود، اخراج اعضا، تعیین تکلیف با ک.ر. کومهله سوق داده حکمتش را از ادامه منطقى بحث در نمیاورد. اکنون وقت آنست که چند کلمهای هم در این باره گفته شود.
واقعیت این است که "کمونیسم" سنتى قادر به توضیح ابژکتیو کشمکشهای اجتماعى، جریانات سیاسى، اختلافات آنان، احزاب و غیره نیست زیرا به لحاظ اجتماعى خود را در تفکیک از جریانات اجتماعى دیگر نشناخته است. چیزی در ادامه تعمیق رادیکالیسم در همین سنت خلقى و مردمى است و در واقع عنصر رادیکال "انقلابات اصیل" است. این "کمونیسم" و بخصوص در شکل عقب مانده تر آن پوپولیسم تمایزات درون صف خلق برایش تمایزات راست و چپ یک جریان واحد اجتماعى است و اگر نتواند قالبى برای اختلافات سیاسى در سیستم فرقهای خود بیابد ناچار عرصهای جز کنکاش انگیزهای و نتیجهای جز انفعال و نفىگرائى و یا توطئه را کشف نمیکند. جدال استالین با مخالفانش در زمره توطئههای تاریخى ارزیابى میشود و بد خلقى و قلدر منشى استالین محمل توضیح تاریخ. بنابراین وقتى رفیق عبدالله میگوید حکمت این بحثها توطئه علیه اوست به اعتقاد من باور واقعى خود را میگوید و به راستى در سیستم خود دلیل دیگری برای نقد بسیار تند منصور حکمت به نظراتش را نمیتواند بیابد. اما از باور به یک چیز تا طرح آن در یک نوشته از جانب رفیق عبدالله راه درازی است. اولا رفیق عبدالله یک شخصیت سیاسى است و کاملا این قابلیت را دارد و نشان داده است که حمله، بگمان وی شخصى، به خود را نادیده انگارد. بعلاوه پیشتر من معنى پراگماتیستى سیاست را از نظر رفیق تشریح کردم و گفتم که اتخاذ هر سیاستى و ابراز هر نظری باید مطلوبیت عملى داشته باشد، جاباز گذاشتن برای آینده، جلب دوستان و تقویت موقعیت به هر وسیله را در خود منعکس کند. بنابراین طرح این مسئله در نوشته ایشان نمیتواند از این حکمت جهانشمولى که تاکتیک در قبال جریانات مختلف، از ناسیونالیست کرد گرفته تا دولت عراق و آمریکا را توضیح میدهد تبعیت نکند.
رفیق عبدالله رفیقى اخلاقا با پرنسیب است. در جلسهای که از اعضای کمیته مرکزی در دسترس کومهله و نمایندگى کومهله در خارج کشور برای بحث پیرامون نوشته منصور حکمت تشکیل شده بود حاضر نمیشود در غیاب منصور حکمت به اظهار نظر پیرامون این جزوه بپردازد. اما اگر کسى نوار آن جلسه را گوش کرده باشد به سادگى متوجه میشود که نوشته رفیق عبدالله چیزی جز کنار هم چیدن تک تک اظهار نظرهای رفقائى که در جلسه در مقابل نوشته منصور حکمت بحث کرده بودند با افزودن "تهدید به اخراج اعضا" از طومارهای مخالفین، که رفیق عبدالله تاکنون بعنوان یک عضو کمیته مرکزی درباره آنها سکوت کرده، نیست. به این وقتى قابلیت بسیار بالاتر رفیق عبدالله نسبت به رفقای شرکت کننده در جلسه در فرموله کردن نظراتش را اضافه میکنم، امری که همیشه رفیق عبدالله را از وام گرفتن فرمولبندیهای این رده از رفقا بىنیاز داشته، چیزی باقى نمیماند جز اینکه نتیجه بگیرم که رفیق عبدالله خواسته است در جدال کنونى برای رودرروئى محتمل آتى، نمایندگى حداکثر تعداد ممکن را داشته باشد. انکشاف تئوری "توطئه علیه من" به "تهدید اعضا" و بعد "ضرورت تعیین تکلیف با ک.ر. کومهله"، ابراز خوشوقتى از پیش نرفتن مصوبات وسیاستهای تشکیلاتى بقول ظریفى سوتى برای صدا زدن بچه های محل و قرار گرفتن در راس آنها و دادن اعتماد بنفس بخود است.
اما نه توطئهای در کار است و نه ضرورتى برای خبر کردن "دوستان حال و آینده". اختلافات درون حزب کمونیست پیش از این به اندازه کافى حاد بود. اگر "کلنجار" چند ساله کمونیسم کارگری و شخص منصور حکمت برای به حرف آوردن مخالفین، نه برای تحقق تلقى صد گل بشکفدانه رفیق عبدالله از تشویق به بحث، بلکه دقیقا برای جدا شدنى که بارها از ضرورتش در اسناد مختلف علنا صحبت کرده ایم ، مثمر ثمر نبود، لااقل گذاشتن پا روی دم ناسیونالیسم وقتى که مساله ناسیون عروج کرده باشد، گویا جوابگو است. گمان میکنم ایرج آذرین در پلنوم ١٦ کمیته مرکزی حزب گفت که اگر "ربط" در کنترل پیشمرگان بود با ما و این بحثها طور دیگری رفتار میشد. امروز رویای سلیمانیه تحت کنترل پیشمرگ همان کار را کرد.
اما این امر بار دیگر این سوال واقعى را مطرح میکند که باهم ماندن و سیری همچون مباحثات قبلى در تشکیلات کردستان را طى کردن و همچون پلنوم ١٦ با این جریان روبرو شدن و شاید با ک.ر. کومهله دوباره تکلیف روشن کردن و دوباره بعد از چندی این سیر را شروع کردن اتلاف عمر، اذیت کردن اکثریت اعضا و کادرهای حزب کمونیست نیست؟ به نظر میرسد برای کسانى که میگویند باید در مقابل بورژوازی حرف زد، نظم موجود را نقد کرد، کمونیسم کارگری را شکل داد و ادعا میکنند که قادر به انجام این کار هستند طى کردن جریان تناوبى فوق اصلا قابل قبول نباشد. بى تردید امروز بیش از همیشه ضرورت جدائى و یک بنى کردن حزب معنى فوری و بلافاصله دارد. اما رفیق عبدالله با توجه عضویتش در فراکسیون کمونیسم کارگری اگر کمى عمیق تر به سیاستهای علنا اعلام شده ما در رابطه با حزب برخورد میکرد متوجه میشد که هر چند جدائى قطعى است، اما این با سناریوی وی از مبارزه سیاسى و جدائى تشکیلاتى تفاوت اساسى خواهد داشت. و در آینده محتاج کشف انگیزههای ناسالم دیگر ما برای توضیح عدم تحقق آنچه فکر میکرد و تحقق آنچه فکر نمیکرد نمیشد.
رفیق عبدالله زیاد درباره شوراها صحبت میکند. اما در همان حال خاطر نشان میکند که
من هم کاملا با او موافقم که بحث او مستقل از صحبتش در باره شوراها کاملا برپای خود ایستاده و دیدگاهى را نمایندگى میکند. به همین دلیل هم احتیاجى به کشیدن پای شوراها به این ماجرا نداشتم. اما در اینجا شاید بیفایده نباشد که چند کلمهای هم درباره شوراها گفته باشم.
شکل گیری شوراها شاید برای رفیق عبدالله سورپریزی بوده باشد. اما برای جریانىکه تمام کلنجار چند ساله خود را بر این گذاشته که کمونیسم رفیق عبداللهها را متوجه کند که واقعیات جامعه کردستان تغییر کرده، شهرها مرکز هر فعل و انفعال سیاسى خواهند بود، هر تحرک اجتماعى در این جامعه بیگمان طبقه کارگر را به میدان خواهد کشید، کومهله اردوگاهش نیست، کومه له در شهر است، در ارتباط با آینده هر تحولى در جامعه کردستان عراق با یکى از اعضای ک.ر. و مسئول صدای انقلاب که عازم داخل بودند با صراحت صحبت کرد و نسبت به تلقى سنتى از پیشمرگ و ناسیونالیستها دربرخورد به این جریانات هشدار داد و... و بخاطر این حرفها در دور قبل متهم به "نفى کومهله" گردید و...، همه اینها روند طبیعى اوضاع بود.
رفیق عبدالله که در دور پیش مباحثات کردستان در سنگر این جریان ایستاد على القاعده میبایست اینها را میدانست. اما تجربه عکس این را نشان میدهد. جریان ما امروز بجای تشویق روشنبینى سیاسى و اجتماعىاش، شوراها را بعنوان حکم محکومیتش دریافت میکند!
اجازه بدهید این شوراها رهنمودشان را از کسى بگیرند که بحث شورا را مطرح کرد، تئوری آنرا پرداخته نمود و فعالین این شوراها و رفقایشان بخاطر توزیع نوشتههایش در عراق پای چوبه دار و حوض اسید رفتند.
شوراها با وجود اینکه بشهادت اسنادی که منتشر شده پدیدهای حاشیهای در کل تحولات کردستان بودند و ضعفشان همین که نتوانستند در مورد آن کاری انجام دهند، چیزی متعلق به جنبش و جریان ما است. شوراها هیچ دخلى به ملت کرد و اتقلابات اصیل تودهای ندارد. وجود کارگر و تحرک اجتماعى آن نهتنها ضرورت حمایت از ناسیونالیسم و قیام هدایت شده توسط آنرا "ده چندان" نمیکند، بلکه ضرورت محکومیت ناسیونالیسم و افقى که به کارگران دادند را یک میلیون برابر میکند.
بگذار بار دیگر بگوئیم که هر تحرک اجتماعى مستقل از اینکه افق آن چه باشد، کارگر را به میدان میاورد، همانطور که در روسیه، لیتوانى، ایران و... کرده و خواهد کرد. اما آنکس که به میدان آمدن کارگر را وسیله توجیه افق آن تحرک کند، چیزی جز کسب حقانیت برای آن افق انجام نمیدهد. کاری که رفیق عبدالله مستقل از بحث شوراها انجام میدهد.
رفیق عبدالله میتوانست به صف کمونیسم کارگری بپیوندد اگر دندان رهبری ملت را میکشید و هر دو پایش را از جنبش ملى میکند. اما نوشته آخر رفیق عبدالله نشان میدهد که تصمیم خود را گرفته آغوش ولرم ملتى که وی از رهبران آنست را به خطر قدم گذاشتن در راه تفکیک واقعى این ملت و بر عهده گرفتن نقش درحرکت یکى از اجزاء این جامعه، طبقه کارگر، در شرایطى که همه جهان پیروزی ادعائى سرمایهداری را بر آن جشن میگیرند و مارکسیسم را برای هزار و یکمین بار دفن میکنند، ترجیح داده است. ترجیح داده است که "توافقات" خود با بحثهای کمونیسم کارگری را برای همیشه، شاید، دفن کند. مشکل ما همیشه اما همین "توافقات" بوده که امروز عمق خود را نشان میدهند. این را باید شکستى دیگر برای طبقه کارگر در حزب کمونیست ایران بحساب آورد یا یک پیروزی؟ شاید هردو.
کورش مدرسی
١٨ اوت ١٩٩١