کورش مدرسى: ابعاد ضد انسانى عملیات دولت اسرائیل در فلسطین همانطور که اشاره کردید وجدان هر انسان شرافتمندی را شوکه کرده است. لشکر کشى علیه مردمى بى دفاع، به اسارت در آوردن همه مردهای بین ١٤ تا ٤٠ سال، بخط کردن و شماره گذاری آنها، درست مانند شیوه فاشیستهای هیتلری، قتل کودکانى که تنها جرمشان اعتراض به اشغال کشورشان است، ترورهای به اصطلاح هدفمند رهبران و فعالین سیاسى فلسطینى، مجازات دستجمعى مردم، تخریب منازل "مشکوک" و بى خانمان و بى سر پناه کردن هزاران خانواده، و ...
اینها جنایت است. باید فورا متوقف شوند و مسببین آن به دادگاه کشیده شوند. اگر نام این کشور بجای فلسطین یوگسلاوی بود امروز اریل شارون بعنوان جنایتکار جنگى و قاتل تودهای تحت تعقیب بود. اما استاندارد دوگانه و دلبخواهى که غرب و بویژه آمریکا در جهان اعمال میکند یکى را جنایتکار و یکى را قهرمان تصویر میکند.دلیل وضع کنونى بى بروبرگرد سیاست دولت اسرائیل است. تروریستهای اسلامى قطعا آتش بیار معرکه هستند اما باز تولید تروریسم اسلامى و قابلیت آن در جذب نیروی جدید، بیش از تبلیغات اسلامیون، مرهون سیاست دولت اسرائیل است. دولت اسرائیل حاضر نیست به اشغال فلسطین پایان دهد، میخواهد کلنىهای یهودی را که به زور بر زمین و خانه مردم فلسطین و با اخراج آنها ایجاد کرده است را حفظ کند، حاضر نیست دولت فلسطین را بعنوان یک دولت مستقل با حقوق برابر با خود برسمیت بشناسد. دولت اسرائیل صلح نمیخواهد، تسلیم فلسطینیان و همگامى آنها با سیاستهای کلونیالیستى و نژاد پرستانه این دولت را میخواهد. این سیاست رسمى امروز دولت اسرائیل است. این سیاست اما به یک معنى سیاست جدیدی نیست. دولت اسرائیل در واقع به سیاست گذشته خود بازگشت کامل کرده است.
اشغال فلسطین، دستگیریهای وسیع، مجازات دستجمعى مردم، بیحقوقى تقریبا کامل مردم فلسطین در مقابل دولت اسرائیل و کلنىهای یهودی (که نام محکمه پسند شهرک و اسکان یافتگان- settlement - به آن دادهاند)، و تحقیر دائم و سرکوب نظامى و پلیسى، سیاست دولت اسرائیل طى سى سال گذشته بوده است. این سیاست در مقابل جنبش اعتراض تودهای موسوم به انتفاضه شکست خورد. این شکست بنوبه خود فضا را برای بحث پساصهیونیسم باز کرد. تشکیل دولت اسرائیل بر مبنای ایدئولوژی صهیونیسم که خواهان مهاجرت یهودیان به فلسطین و تشکیل دولت یهودی اسرائیل بود شکل گرفت.
استقرار دولت اسرائیل و برخورداری آن از امنیت نسبى آخر صهیونیسم است. صهیونیسم، مثل همه انواع دیگر ناسیونالیسم، بحث روشن و واقع بینانهای در مورد آینده بعد از تشکیل دولت ملى ندارد. اوضاع جهان بعد از اضمحلال بلوک شرق و بخصوص بعد از جنگ خلیج، که موقعیت استراتژیکى اسرائیل و کشورهای عربى در سیستم دول غرب را تغییر داد، بعلاوه شکست اسرائیل در مقابل اعتراض تودهای و گسترش یابنده مردم فلسطین، وجود این خلاء را برجسته کرد. این مبنای مباحثاتى شد که پساصهیونیسم (Post-Zionism) نام گرفت. محور این بحث تعریف استراتژی و اهداف دولت اسرائیل و جایگاه آن در منطقه بعد از استقرار و تضمین نسبى امنیت دولت یهود بود. بر این متن افق یا آلترناتیو صلح با فلسطینیان و از این طریق صلح با کشورهای عربى و تبدیل دولت اسرائیل به مرکز تکنولوژیک و اقتصادی منطقه و طبعا جذب کامل در خاورمیانه جا باز کرد.
این افق مبنای عروج یک گرایش جویای صلح و کنار آمدن با فلسطینیان تا حد برسمیت شناسى دولت فلسطینى در دستگاه حاکمه و نهادهای فکری اسرائیل شد. اسحاق رابین در واقع سیاستمدار جلو صحنه این گرایش بود. روشن است که این گرایش در محیط و جامعهای که بر مبنای یک ایدئولوژی مذهبى-نژادی و بر اساس پاکسازی فلسطینیان، به نفع یهودیانى که از اقصا نقاط جهان به اسرائیل مهاجرت میکردند، تشکیل شده است کار سادهای نیست.
رابطه اسرائیل با فلسطینیان، و اعراب بطور کلى، بر مبنای دیدگاهى نژادی-مذهبى شکل گرفته بود و این دیدگاه افق حاکم بر جامعه اسرائیل بوده است. از این لحاظ دولتهای مختلف اسرائیل، چه متعلق به حزب کارگر بوده باشند یا به حزب لیکود همواره در این زمینه با راستترین و فاشیستترین جریانات یهودی همراهى داشتهاند و این جریانات و احزاب را بعنوان احزاب مشروع و قابل ائتلاف قبول کردهاند. احزاب و جریاناتى که مشابه آلمانى و فرانسوی و یا انگلیسى آنها لااقل از طرف نهادها و احزاب سیاسى اصلى، بعنوان فاشیست، طرد شده هستند. در اسرائیل این فاصله هیچگاه شکل نگرفت چون صهیونیسم مبنای مشترک بود.
بهر صورت این فاکتورها کنار آمدن با سازمان آزادی بخش فلسطین و قرارداد اسلو را، بعنوان مبنای برسمیت شناسى موجودیت هردو طرف، ممکن ساخت.
فاکتور مهمى که این موقعیت را شکننده کرد و به جائى کشاند که امروز میبینیم، به اعتقاد من، فاصله نگرفتن یا بهتر است بگویم در نیفتادن ریشهای و همه جانبه جریان متمایل به صلح با ایدئولوژی و سنت نژاد پرستانه و فاشیستى ریشهدار در اسرائیل است. صلح خواهان کژدار و مریز صلح را از سر مطلوبیت تاکتیکى آن برای مهار کردن انتفاضه، ضمن حفظ کلنىها و حق اسکان یهودیان در زمین های پاک سازی شده از فلسطینیان و تصویر یک دولت فلسطینى تحت کنترل اسرائیل توضیح دادند. راهشان را از فاشیسم یهودی جدا نکردند، با آن تسویه حساب نکردند. به این معنى جامعه اسرائیل با گذشته خود تسویه حساب نکرد و آیندهای بر متن دادههای گذشته را در مقابل خود قرار داد. همین بسادگى به جریان راست فاشیست، که از همان ابتدا مخالف ایده صلح بود اجازه داد تا کل پروسه را برباید، جریانى که از صلح انقیاد رسمى فلسطینیان را میفهمید و از استقلال فلسطین تصویر نه یک کشور بلکه مجموعهای از مناطق تحت کنترل اسرائیل و البته با مدیرت داخلى فلسطینى داشت و دارد. حتى حزب کارگر در دوره نخست وزیری باراک با تفاوتهائى همین سیاست را ادامه داد. سیاست کلنیزه کردن (شهرک سازی) کماکان ادامه یافت و ادامه اشغال مناطق مهمى نظیر اورشلیم، منابع آب و حفظ کلنىهای یهودی و همچنین محدودیت بر حق حاکمیت دولت فلسطین مبنا قرار داشت. این سیاست از یک طرف پروسه صلح را به بن بست کشاند و از طرف دیگر با ادامه اشغال و سیاستهای نژاد پرستانه و ادامه تحقیر روزمره فلسطینان فضای یاس، سرخوردگى و استیصالى را بوجود آورد که در آن جریانات ترورسیسى و ایضا فاشیستى اسلامى رشد کردند. فاشیسم یهودی فاشیسم اسلامى را رشد داد. همان طور که اشاره کردم سیاست اسرائیل مهمترین عامل باز تولید اسلام سیاسى و تروریسم اسلام سیاسى نه تنها در فلسطین بلکه در کل منطقه است. سیاست امروز اریل شارون اعلام باز گشت به سیاست سرکوب است که هیچ هدف استراتژیکى جز تسلیم فلسطینیان به خواست های دولت اسرائیل نمیتواند داشته باشد. سیاستى که جز نفرت بیشتر در میان اسرائیلىها و فلسطینىها نخواهد داشت. سیاستى که قبلا یک بار شکست خورده است.
کورش مدرسى: تروریسم و کشتار انسانهای بیگناه البته محکوم است. مردم اسرائیل همانقدر حق دارند از چنین کشتارهائى در امان باشند که مردم در هر جای دیگر و از جمله فلسطینیان. اما توضیح واقعیت کنونى با ترم سیکل خشونت بشدت گمراه کننده است. این فرمولبندی دو طرف این درگیری را در یک موقعیت مشابه تصویر میکند، گویا دو دولت در حال جنگ با هم هستند. این قلب واقعیت به نفع طرف زورگو است. فلسطین یک سرزمین اشغالى توسط اسرائیل است. این دولت اسرائیل است که میتواند به این اشغال خاتمه دهد و حاضر نیست این کار را بکند. این دولت اسرائیل است میتواند سیاست کلنى سازی و پاک سازی قومى را خاتمه دهد اما آن را ادامه میدهد. این دولت اسرائیل است که فکر میکند با قلدری نظامى میتواند اراده خود را تحمیل کند، توهمى که تقریبا همه دولتهای استعمارگر به آن دچار بودند و بعد از کشتن و به کشت دادن انسانهای کثیر شکست را پذیرفتند. تروریسم محکوم است اما اعتراض و مبارزه مردم فلسطین علیه اشغالگر موجه و محق است. خشن است چون با شنیعترین و کثیفترین خشونت یعنى اشغال فلسطین، پاکسازی قومى و کلنى سازیها و انقیاد و تحقیر ٣٠ ساله فلسطینیان روبرو است. این دولت اسرائیل است که هر راه سیاسى برای پایان دادن به اشغال را مسدود کرده، ناامیدی، یاس و استیصال را به نرم جامعه فلسطینى تبدیل کرده است، استیصال و یاسى که مولد تروریسم اسلامى در کل منطقه است. این به اصطلاح سیکل خشونت با خشونت اسرائیل شروع شده و با آن خاتمه مییابد. رشد فاشیسم اسلامى بیش از هرچیز محصول فاشیسم یهودی است و با حل مسئله فلسطین لجنزاری که اسلام سیاسى در آن رشد میکند خشک خواهد شد.
کورش مدرسى: بنظر چنین میرسد. بعید است که بدون شکست قطعى راست در اسرائیل بتوان از یک پروسه صلح واقعى صحبت کرد. درگیریها ممکن است بالا و پائین برود اما بنظر میرسد راست در اسرائیل موفق شده همه را به خانه اول برگرداند با این تفاوت که دولت اسرائیل موفق شده تروریسم کور را تقویت کند.
کورش مدرسى: بنظر من شرط خاتمه این وضعیت شکست راست در اسرائیل است. راست باید بلحاظ اجتماعى و سیاسى شکست بخورد. نیروهائى که میتوانند این راست را شکست بدهند مقاومت مردم فلسطین، عروج جریان صلح طلب در خود اسرائیل و تقابل اکتیو، میلیتانت، بىآوانس و بدون گذشت آن با فاشیسم یهودی و بالاخره اعتراض و مبارزه در سطح اروپا و آمریکا برای رسوائى این راست در دفاع از مردم فلسطین است. ترکیب این نیروها میتواند بسرعت راست روی و دیدگاههای فاشیستى در اسرائیل را به شکست بکشاند.
کورش مدرسى: مشکلات مردم فلسطین یکسان نیستند. فلسطین هم مثل هرجای دیگری، از جمله مثل اسرائیل، کارگر و سرمایهدار، زن و مرد، کودک و سالخورده و آدم آزاده و آدم مرتجع دارد. مذهبى دارد، کمونیست و لیبرال و محافظه کار دارد. ایدهال ترین راه این بود که اسرائیلى و فلسطینى هویت ملى و مذهبیشان را کنار بگذارند و کمونیستها و آزادیخواهان هردو یک جامعه آزاد و برابر و فارغ از تعلق مذهبى یا ملى و قومى را سازمان دهند. بلحاظ نظری این ممکن است اما تحقق عملى فوری این آرمان بعید است. ناسیونالیسم و تعصبات مذهبى آنچنان دره عمیقى میان مردم اسرائیل و فلسطین کشیده که خاتمه اشغال فلسطین و تشکیل دولت مستقل فلسطینى که با اسرائیل دارای حقوق متساوی است شرط هرگونه پیشرفت شده است. خاتمه اشغال فلسطین و تشکیل دولت مستقل فلسطین به این تحقیر ملى و قومى-مذهبى پایان میدهد، هویت مدنى را به مردم فلسطین باز میگرداند و به آنها امکان میدهد تا در تعیین آینده و نحوه اداره جامعهشان بدور از تحریکات ملى دخالت کنند. پایان اشغال و حل مسئله فلسطین بعلاوه به طبقه کارگر و نیروهای آزادیخواه و برابری طلب در اسرائیل هم امکان میدهد تا با خارج کردن جامعه از زیر چتر صهیونیسم سریعتر به اهداف خود برسند.
کورش مدرسى: امروز دیگر با ایده دولت مستقل فلسطینى همه موافقاند. حتى آریل شارون و بنیامن نتنیاهو هم به این ایده اعلام وفاداری میکنند. مسئله این است که دولتى که اینها برای فلسطین در نظر دارند یک دولت از قبیل دولتهائى است که دولت نژاد پرست آفریقای جنوبى برای سیاه پوستان درست کرده بود. کانتونهائى زیر نظر دولت نژاد پرست با مدیرت سیاه پوستان. در اینجا هم وضع بهمین منوال است. اگر هدف حل مسئله فلسطین است آنوقت باید دولت فلسطین از همان حقوقى برخوردار باشد که هر دولت متعارفى برخوردار است و اگر توافقى در محدوده عمل یا قدرت نظامى آن قرار است باشد این محدودیت باید در مورد اسرائیل هم اعمال شود. در غیر این صورت طرفى را برنده یک دعوا و طرفى را بازنده آن معرفى میکنید و کشمکش کماکان ادامه خواهد یافت. دولتهای اسرائیل و فلسطین، بنظر من، باید متساویالحقوق باشند. این شرط حل مسئله فلسطین است.
کورش مدرسى: اولا امنیت اسرائیل همان قدر مهم است که امنیت فلسطین. اما توهم است که فکر کنیم در متن کشمکش کنونى امنیت یکى در غیاب امنیت برای دیگری قابل تحقق است. اگر چنین بود لابد اشغال نظامى فلسطین میبایست امنیت اسرائیل را تضمین کند. ثانیا، امنیت مقوله ایست نسبى. اگر جنگى نباشد و اگر روابط عادی شده باشد منطق امنیت هر دو طرف در همان قالبى قرار میگیرد که دولتهای دیگر دارند.