اهدای جایزه صلح نوبل به خانم شیرین عبادی، بعکس ادعای بیانه رسمى کمیته نوبل نروژ، قدردانى از زحمات یک فعال حقوق بشر یا مدافع دمکراسى نیست. اهدای این جایزه اتفاقا شیرین عبادی مدافع حقوق زن یا فعال دفاع از کودکان را کنار میگذارد و اکتور سناریو یا نمایش معینى در فضای سیاسى ایران را با آن جایگزین میکند. اینکه شیرین عبادی خود میخواهد یا میتواند این نقش را بازی کند یا نه مسئله دیگری است. مهم این است که اهدای جایزه صلح نوبل به عبادی یک تصمیم سیاسى است. تلاشى است برای شکل دادن به یک جبهه "تازه" سیاسى در تحولات عمیق سیاسى که جامعه ایران از سر میگذراند.
اگر در تعیین برندگان جایزه نوبل در علوم، سیاست فرع است، در تعیین برنده جایزه صلح تصمیم یکسره سیاسى است. جایزه صلح نوبل همیشه سیاسى بوده است. همه میدانند که هرچقدر هم کمیته صلح نوبل را فشار بدهید محال است سازمان دهندگان اعتراض میلیونى مردم به جنگ آمریکا علیه عراق را شایسته دریافت جایزه صلح نوبل بدانند یا به شخصیتهائى نظیر نوام چامسکى، تروتسکى، لنین، منصور حکمت یا حتى نویسندگان و اکتیویستهائى مانند پوینده چنین جایزهای را بدهند. باید فعال نوع خاصى از صلح و آشتى باشید تا در این لیست قرار بگیرید. انتخاب خانم عبادی را هم باید در این متن فهمید. درست به همین دلیل همه دارند از این تصمیم کمیته نوبل بعنوان یک رویداد سیاسى حرف میزنند. خود کمیته نروژی میگوید تصمیم گرفته به یک "زن مسلمان" جایزه بدهد. هر دو جناح حکومتى و کل اپوزیسیون دارند به عنوان یک رویداد سیاسى در این مورد اظهار نظر میکنند. مردم ایران از برنده شدن خانم عبادی خوشحال هستند چون شیرین عبادی زن است، "حکومتى" نیست، بىحجاب است، زندانى جمهوری اسلامى بوده است و بالاخره بعنوان مدافع حقوق کودک شناخته میشود. مردم جلو آمدن شیرین عبادی را بیش از هرچیز فرصتى برای عقب زدن جمهوری اسلامى میبینند. پشت استقبال از عبادی یا خوشحالى و شادی در مورد برنده شدن ایشان میشود ارزشهای اسلامى و حکومتى را زیر پا گذاشت، میشود جمهوری اسلامى را عقب زد. میشود در استقبالش جمع شد و شعار مرگ بر جمهوری اسلامى و زنده باد آزادی، زنده باد برابری را داد.مثل مسابقه فوتبال یا درست تر است بگوئیم مثل انتخاب خاتمى و این دومى اما دقیقا حکمت این تصمیم کمیته نوبل نروژ است. قرار است آلترناتیوی سیاسى در مقابل مردم ایران قرار داده شود. مبارزه سیاسى علاوه بر هرچیز جدال تصاویر و افقهای ممکن و مطلوب برای آینده جامعه است. کمیته نوبل دارد یک تصویر معین از آینده را میسازد. دارد به مردم ایران میگوید رهبرانش در جدال برای رهائى از خفقان و تباهى امروز چه سنت سیاسى هستند و مهمتر از آن در چه محدودهای با چه افقى باید رهائى را تجسم کنند. این تصویر سازی را در متن شرایط امروز ایران میشود فهمید.
اینکه امسال شیرین عبادی این جایزه را میبرد نه تصادفى است و نه نوبت داده شدهای که تاریخش امسال رسیده باشد. اهدای این جایزه به عبادی یک پاسخ سیاسى حساب شده به اوضاع امروز ایران است. جمهوری اسلامى ٢٥ سال است که بر سر کار است، ٢٥ سال است که زن در جمهوری اسلامى تبعه درجه سوم است، ٢٥ سال است که اختناق اسلامى حکم میراند. ٢٥ سال است که هیچگونه آزادی وجود ندارد. ٢٥ سال است که کودک حقى ندارد، ٢٥ سال است که آخرین رمق کارگر را میکشند و تازه حقوقش را هم نمیدهند. ٢٥ است که جهنم برای مردم ایران ساخته شده است. اما مهمتر اینکه ٢٥ سال است که مقاومت در مقابل حکومت اسلام و مبارزه علیه جمهوری اسلامى ادامه داشته است. ٢٥ سال است که فعالیت و قهرمانى در مقابل جمهوری اسلامى و حکومت الله به نرم آن جامعه تبدیل شده است. بعد از ٢٥ سال، امروز اهدای این جایزه به شیرین عبادی ضروری شده است. کمیته نوبل هم مثل همه ما میخواهد به آینده ایران رنگ خود را بزند. مشکل این است که این رنگ نه ربطى به صلح دارد و نه به آزادی مردم ایران.
ضرورت دخالت کمیته نوبل در فضای سیاسى ایران شکست نهائى پدیده اصلاحات از درون رژیم است. دو خرداد شکست خورد. این را اعتراضات خرداد و تیرماه امسال رسمیت داد. سرنگونى طلبى به بستر اصلى اعتراض به جمهوری اسلامى تبدیل شد. سوالى که درمقابل همه "طرفهای ذینفع" و از جمله دول غرب قرار میگیرد ساده است: بعد از جمهوری اسلامى چه نظامى در ایران حاکم خواهد شد؟ سیاست غرب، در کل و علیرغم تفاوتهای میان بلوک اروپا و آمریکا، یک سیاست پراگماتیستى و در عین حال سر راست بوده است. تلاش برای به قدرت رساندن آلترناتیو حکومتى خود در ایران. اما شرط موفقیت این آلترناتیو بیرون ماندن مردم از دخالت مستقیم در سیاست و "تغییر نیم کلاج رژیم" است. مردم نه بعنوان بازیگر اصلى بلکه به عنوان سیاهى لشگر مورد احتیاج غرباند. حفظ چنین تعادلى در متن یک خیزش عمومى علیه جمهوری اسلامى و رادیکالیزه شدن هر روزه جامعه در رودروئى مردم با این رژیم محتاج بند بازی ماهرانهای است. سیاست غرب در خط کلى این بوده که مردم باید کنترل شوند و کنترل شده به کار گرفته شوند. این پدیده دوم خرداد، که تلاش میکرد تغییرات تدریجى و کنترل شدهای در رژیم اسلامى بوجود آورد، را برای غرب مطلوب میساخت. کنار آمدنهای دائمى غرب با دو خرداد و دو خردادیها همه در پرتو این داد و ستد سیاسى قابل فهم است. اما با شکست دوم خرداد کل این سیاست معلق ماند.
اعتراضات خرداد و تیر ماه امسال علاوه بر سرنوشت جمهوری اسلامى ناتوانى اپوزیسیون راست را هم عیان کرد. راست، و مهمتر از همه سلطنت طلبها، نشان دادند که با همه پول و امکاناتى که در اختیار آنها قرار گرفته و با همه بادی که نظم نوین آمریکائى در بادبانشان انداخته است، نمیتوانند پرچم قابل دفاعى را در مقابل مردم قرار دهند. طوفان زنده باد آزادی، زنده باد برابری و مرگ بر جمهور اسلامى در اعتراضات خرداد و تیر کشتى رفراندم را غرق کرد. کل اپوزیسیون، بجز حزب کمونیست کارگری، رسما یا عملا با شعار رفراندم وارد اعتراضات خرداد-تیر شدند و شعار رفراندم مهجوریترین شعار این اعتراضات بود که به ندرت صدائى از آن شنیده شد. این موقعیت غرب و بخصوص آمریکا را با مسئله آینده سیاسى ایران جدیتر روبرو میکند. عدم موفقیت راست، در ترکیب کنونى، میدان را برای اتحاد دیگر یا پرچم دیگری در راست باز کرده است.
ما همیشه معتقد بودیم که سلطنت در دراز مدت برای راست نقطه ضعف است. نهاد سلطنت و شخص سلطان نه قابلیت تعریف پرچم سیاسى روشنى را دارند و نه میتوانند در صف چند پاره راست اتحادی بوجود آورند. کل جمهوری خواهان بخش سرگردان این اپوزیسیون را تشکیل میدهند. نه شخصیتى دارند و نه سنتى که بتوانند دور آن حرکت یا جنبشى را سازمان دهند. این آن بخش از اپوزیسیون راست است که سنتا هم مورد توجه بیشتر اروپا بوده است. حتى برای تونى بلر سلطنت در ایران زیادی آمریکائى است.
پروژه اصلاح رژیم از درون شکست خورد. راست در مهار مردم و شکل دادن به جنبش کنترل مردم ناتوان از کار در آمد. خرداد-تیر عروج چپ بود و دور آینده اعتراض قاعدتا بیش از این به چپ باید بچرخد. یافتن راه حل دیگری که بتواند در مقابل این روند سدی ببندد نقش دو خرداد و راست را توام ایفا کند برای غرب حیاتى است. اگر مردم از دو خرداد عبور کردهاند و اگر راست در شکل کنونى قادر به کنترل اوضاع نیست تنها راه آزمایش نشده چسبیدن به دو خرداد بیرون حکومت است. هم حکومتى نیستند و هم مبارز هستند و هم طرفدار پر و پا قرص نظم و آرامش. تغییر رژیم از درون شکست خورد اما تغییر رژیم حول دو خرداد بیرون حکومت شاید شانس داشته باشد. اگر این سناریو مبنا باشد آنوقت دنبال آلترناتیو خاتمى میگردید. دنبال کسى که نقش خاتمى، بدون جمهوری اسلامى، را بازی کند. دولت مستعجل گذاری بوجود آورد. جمهوری اسلامى رفتنى است اما پروسه رفتن آن باید کنترل شده باشد. مردم باید مهار شوند، جنبش سرنگونى در شکل باید "خشونت" را کنار بگذارد و در محتوی خود را با قرائت "دیگری" از اسلام همآهنگ کند: مردم از سرنگونى طلبى دست بردارند، مهار شوند. اگر دنبال چنین کاندیدی باشید چه مشخصاتى امتیاز مى آورد؟ دقیقا همانهائى که کمیته صلح نوبل را به انتخاب خانم عبادی رسانده است. شیرین عبادی زن است، "حکومتى" نیست، بىحجاب است، زندانى جمهوری اسلامى بوده است، بعنوان مدافع حقوق کودک شناخته میشود در همان حال مسلمان است میتواند پرچم نیمه اسلامى دست مردم بدهد، میتواند کل اپوزیسیون راست غیر سلطنت طلب و حتى دوخردادی های ویلان بعد از شکست را دور خود جمع کند. شیرین عبادی قرار است یک پرچم و یک لنگر در تحولات سیاسى ایران باشد. قرار است نقشى که خاتمى و پهلوی نتوانستند بازی کنند را در مقابل انقلاب در حال شکل گیری ایران بازی کند. آلترناتیوی برای اتحاد راست در چهره قابل قبول تری برای جامعه باشد. محلل تغییر کنترل شده یا نیم کلاچ رژیم شود. همه دو خرداد درب و داغان را جمع کند. دیواری، سدی، کانالى برای تغییر مسیر حرکت جامعه بسازد.
عکس العمل نیروهای سیاسى در قبال اهدای جایزه صلح نوبل به شیرین عبادی را با عکس العمل آنها به دو خرداد در روز تولدش مقایسه کنید. نویسندهها همان هستند و مرکب ها همان رنگ. صف بندی دو خرداد عینا تکرار میشود. این بار داستان تکراری و کسالت بار است. اینها از خودشان در سازش و همکاری با جمهوری اسلامى انتقاد کردند و بعد با بلند شدن پرچم دو خرداد دوباره روی هرچهارپا به زمین نشستند و اپوزیسیون طرفدار رژیم شدند. با شکست دو خرداد دوباره به بحران افتادند و کنگرههای اضطراری برای جمعبندی اشتباه و شکست گرفتند. این بار به فاصله چند هفته به سر کسب و کار سیاسى خود برگشتند.
اما این بار مشکل جدی است. دوخرداد در حکومت بود و قدرت و لاجرم جذابیتى داشت. این بار "جنبش" نه به بار است و نه به دار. با یک دیپلم جایزه نوبل و یک پرچم نیمه اسلامى در مقابل مردمى که از دو خرداد عبور کردهاند و چپى که با آرمانهای مردم عجین شده چه شانسى هست؟ میگویند جامعه همیشه قبل از دست بردن به سرنگونى رژیم حاکم باید همه راههای ممکن و متصور و خیالى دیگر را امتحان کرده باشد. این پروسهای است که در آن مردم خود را روشنتر، مطمئنتر و متحد تر میکنند و مهمتر رهبری و افق تحول آتى را انتخاب میکنند. قانون هرچه که باشد مردم در ایران همه راههای حتى خیالى برای تغییر رژیم را امتحان کردند. در این مسیر به نیروهای سیاسى مختلف نگاه کردند و قضاوتشان کردند. شکست دو خرداد شکست یک افق و شکست یک سنت است. گمان نمیکنم دوخردایهای یک دست و راه راه ما این منطق را بفهمند. سوال این است که خانم عبادی صدای انقلاب مردم را در مراسم استقبال از خود شنیده است؟ میخواهد نقشى که برایش طراحى شده است را بازی کند؟