کورش مدرسى: رابطه بین احزاب و طبقات اجتماعى بحث مفصلى است که در اینجا نمیتوان به همه زوایای آن پرداخت. منصور حکمت در نوشتههای مختلف بویژه در نوشته بسیار با ارزش "مبارزه طبقاتى و احزاب سیاسى" که فصل اول کتاب "درباره فعالیت حزب در کردستان" است (رجوع کنید به جلد هفتم مجموعه آثار منصور حکمت) نسبتا به تفصیل به این مسائل پرداخته است. من هم در نوشتهای در مورد حزب کمونیست کارگری عراق تحت عنوان "حزب کمونیست کارگری عراق؛ مصافها و چشماندازها" سعى کردهام جنبههائى از مسئله را تشریح کنم. خوانندگان کارگر کمونیست در صورتى که علاقهمند باشند میتوانند به این نوشتهها مراجعه کنند. اینجا، همانطور که اشاره کردم، مجبورم به سرخطهائى از این بحث محدود بمانم.
فهم رابطه میان احزاب سیاسى و طبقات در توضیح فعل و انفعالات و کشمکشهای اجتماعى و سیاسى بسیار مهم است. نیروئى که نتواند این رابطه را درست توضیح دهد کور عمل خواهد کرد. درک درست این رابطه بخصوص برای کمونیستها اهمیت حیاتى دارد.
سوال این است که رابظه میان احزاب سیاسى و طبقات چگونه است؟ چگونه میتوان عملکرد احزاب سیاسى را نه تنها توضیح داد بلکه مهمتر اینکه پیشبینى کرد؟ چرا بعضى از احزاب و تشکلهای سیاسى در جامعه علیرغم سرکوب یا بار آوردن افتضاح سیاسى (مثل طیف توده اکثریت یا ناسیونالیستهائى مانند سلطنت طلبان) میمانند و بعضى علیرغم ایدههای انسانىترشان (مانند پیکار یا خط ٣) از میان میروند؟ چه چیز باعث میشود احزابى علیرغم همه اختلافات ظاهرا حاد و حتى جنگ باهم غالبا در کنار هم و در هیات یک خانواده سیاسى ظاهر میشوند و با احزابى دیگر آبشان در یک جوب نمیرود؟ چگونه میشود فهمید یک حزب بورژوائى یا امپریالیستى است و حزب دیگری کارگری؟ از تعداد بورژواها و کارگران در این احزاب؟ شاخص ابژکتیو کدام است؟ و سوالات دیگری از این دست.
بگذارید از اینجا شروع کنیم: چگونه میشود رابطه میان یک حزب با یک طبقه را درست ارزیابى کرد؟ پاسخ چپ سنتى و اکثر مارکسیستهای سنت روسى یا چینى و حتى تروتسکیستها این است که میتوان یک حزب را سرراست به یک طبقه وصل کرد یعنى رابطه میان احزاب سیاسى و طبقات یک رابطه یک به یک است و هر طبقه حزب خود را دارد. این مارکسیسم ساده شده و عامیانه شدهایست که ما را به هیج جا نمیرساند. اگر هر طبقه حزب خود را داشته باشد اولین مشکل این میشود که تعداد احزاب سیاسى از تعداد طبقات بسیار بیشتر است و بعلاوه این احزاب نه تنها با هم در مبارزه هستند بلکه در موارد بسیار این کشمکش و مبارزه به دست بردن به شیوههای قهر آمیز علیه هم منجر میشود. چرا؟ اگر اینها به یک طبقه متعلق هستند چرا این طبقه به این همه حزب احتیاج دارد؟ چرا این احزاب سیاستهای متفاوتى را پیش میگذارند؟ چرا بورژوازی احزاب لیبرال، محافظهکار، مذهبى، فاشیست و غیره دارد؟
چپ سنتى و مارکسیسم معوج برای یافتن پاسخ به این سوالات به لایهبندی اقتصادی-سیاسى طبقات و در صورت لزوم کشف طبقات جدید متوسل میشود: خرده بورژوازی، خرده بورژوازی مرفه، مرفه سنتى، مرفه غیر سنتى، بازاری، دهقانى، بوروژوازی ملى، کمپرادر و سوداگر، بورژوازی تولید کننده تسلیحات، بورژوازی تولید کننده کالاهای مصرفى و ... و به هریک از این طبقات یا اقشار یک حزب میرسد. مارکسیسم کاریکاتور میشود. کار من و شمای مارکسیست این میشود که یک لیست مفصل طبقات و لایهها و یک لیست احزاب سیاسى را بگیریم و جفتها را پیدا کنیم. این کار ممکن است سرگرمى صفحه معمای یک نشریه باشد، اما مبنای تحلیل مارکسیستى که هیچ، این نمیتواند مبنای هیچ تحلیل جدیى باشد. این روش در انقلاب ٥٧ ایران و عروج جریانات اسلامى آنقدر بالا گرفت که دیگر حتى تئوریسینهای آن قادر به نگاه داشتن حساب و کتاب این رشته بى انتهای طبقات و لایهها نبودند. جالب است که چپ سردرگمى و تناقضات فکری خود در تحلیل این احزاب و پیشبینى آنها و "سورپریز" شدن دائم خود با عملکرد آنها را یا به تناقضات احزاب خرده بورژوازی یا به دیالکتیک(!) قضیه نسبت میداد.
شیوهای که در انتصاب یک حزب به یک طبقه یا قشر بکار گرفته میشود در دلبخواه بودن هم دست کمى از خود تقسیم بندی ندارد. دو فاکتور تماما گمراه کننده مبنا قرار میگیرد. اول اینکه نگاه میکردند ببینند که حزب سیاسى مربوطه در مورد مالکیت، بخصوص مالکیتهای دولتى و دهقانى، چه میگوید و دوم این حزب چقدر میلیتانت است. هردو اینها البته در سنت چپ سنتى نوعى برتری یا مطلوبیت محسوب میشوند. اگر حزبى مثلا از دولتى کردن صنایع بزرگ یا تقسیم اراضى حرف میزد (مثال حزب جمهوری اسلامى یا مجاهدین) علامت خرده بورژوا بودن تلقى میشد. غافل از اینکه احزاب بورژوازی بزرگ میتوانند این سیاستها را اتخاذ کنند (رجوع کنید به منصور حکمت: دولت در دورهای انقلابى).
در این سیستم میلیتانسى با رادیکالیسم "اشتباه" گرفته میشود. میلیتانت رادیکال فرض میشود و مورد برخورد مثبت قرار میگیرد. دار و دستههای اسلامى و فاشیستى با گروههای انقلابى یا رادیکال "عوضى" گرفته میشوند. این روشها بلحاظ متدولوژی دلبخواه و غلط هستند.
در این سیستم هر تصمیم و جهت گیری سیاسى را میتوان توجیه کرد. از آنجا که متد ابژکتیو نیست میتوان هرکس را به هر طبقه یا سیاستى منتصب کرد. مائوئیسم شاهکار توجیه هر سیاستى با این متد است. اما مشکل "معرفتى" یا "عوضى گرفتن" و یا "اشتباه" نیست. این روشها، صرف نظر از نادرستى متدولوژیک آنها، مطلوبیت سیاسى دارند. مشکل نا آشنائى با متد مارکسیستى، تفسیر نادرست از ماتریالیسم تاریخى و کتاب ایدئولوژی آلمانى نیست. مسئله بعکس است. مطلوبیت سیاسى این روش است که آن را لازم میکند.
در ایران با استفاده از این روش میشود ثابت کرد که خمینى خرده بورژوازی است، حزب جمهوری اسلامى و آقای بنىصدر بورژوازی ملى هستند، جمهوری اسلامى قابل حمایت است و غیره. در کشورهای دیگر هم مسئله بهمین سرراستى است. منفعت سیاسى این روش را لازم میکند.
خرافه وقتى اجتماعى شود دیگر با جهالت قابل توضیح نیست. بحث من بر سر این نیست که سردرگمى و اغتشاش فکری و متدولوژیک نقشى در این رابطه ندارد. بحث بر سر این است که یک جنبش را با اغتشاش فکری، نادانى، اشتباه یا تجدید نظر طلبى نمیشود توضیح داد. این توضیح مذهبى و عرفانى است.
اجازه بدهید اینجا حاشیهای بروم چون به بحث مربوط میشود. در توضیح دلایل شکست سوسیالیسم در شوروی توضیحى که مکررا میشنویم این است که در مقطعى (از نظر تروتسکیستها نیمه دوم ده بیست و از نظر استالینیستها در دوره خروشچف و از نظر برژنفیستها در دوره گورباچف) حزب کمونیست شوروی در مارکسیسم تجدید نظر کرد. رویزیونیسم یا استالینیسم مسلط شد.
این توضیح تغییر جهت حرکت جامعه و شکست انقلاب را با پایبند نماندن عدهای (حزب) به اصولى که از قبل معلوم بود و تسلط یک رگه فکری ناخالص معنى میکند. دشمن در قلب افکار و ایدهها در حزب نفوذ میکند و در مقطعى آن را بدست میگیرد. این مذهب است. اگر این توضیحات را با داستان نفوذ کفر در حکومت الهى و نقش شیطان مقایسه کنید شباهت روشن میشود. تغییر جهت نیروهای اجتماعى با پایبندی و عدم پایبندی به اصول در حیطه فکر تعریف میشود. درست مثل کفر یا الحاد. دین الهى معلوم است چیست اما کسانى (از شجره شیطان) پیدا میشوند که مردم را گمراه میکنند. راه مقابله هم عمیق شدن در خود، ذکر خدا، قسم خوردن به دمکراسى یا خلوص ایدئولوژیک، و تضمین آنست که دیگر کسى فریب نخورد. این متد هم به تفصیل تـوسط منصور حکمت در بحثهای مربوط به جمعنبدی شکست تجربه شوروی شکافته شده است.
اما در دنیای واقعی و عینی پروسهای مادی زیرپا گذاشته شدن اصول یا تجدید نظر در عقاید را مطلوب یا ضروری میکند. منافع طبقاتى پایه اشتراک افکار است و نه بعکس. سوال این است که این منافع کجا خود را بیان میکند. افکار از کدام کانال این منافع را در خود منعکس مینماید. چرا میتوان گفت "خصوصى سازی" نپ در دوره لنین یک سیاست پرولتری است اما دولتى کردن دوره استالین سیاستى کاملا در جهت استقرار سرمایهداری در روسیه. چه چیز لنین را به مارکس و استالین و دوره استالین را به پطر کبیر وصل میکند؟
اگر به بحث خودمان برگردیم، باید پرسید در دنیای واقعى چه چیزی خمینى و جنبش اسلامى را با حزب توده (طرفدار روسیه)، حزب رنجبران (طرفدار چین و دشمن خونى تودهایها)، اکثریت، مجاهد، راهکارگر، بنىصدر وغیره وصل میکرد. اگر بخواهیم رابطه طبقات با احزاب سیاسى را توضیح دهیم باید جواب این را داشته باشیم که چه چیز این احزاب و گروهها را حول منفعت بورژوازی بهم وصل نگاه میدارد.
برای فهم این رابطه که در واقع حلقه اتصال احزاب سیاسى با منفع طبقاتى است ما به مفهوم دیگری احتیاج داریم. این مفهوم، مفهوم جنبش، سنت یا گرایش اجتماعى است. من اینها را در این بحث بجای هم بکار میبرم. جنبش اجتماعى حلقهایست که این رابطه را به روشنى توضیح میدهد. به ما امکان میدهد که هم تعدد احزاب را توضیح دهیم، هم بتوانیم آنها را پیشبینى کنیم و هم موقعیت واقعى این احزاب در مبارزه طبقاتى را درک کنیم. اگر ما بتوانیم متد و ابزاری داشته باشیم که وحدت منفعت همه جریاناتى که در بالا از آنها اسم بردم را با هم، در هر سطحى، نشان دهد، قاعدتا این متد میتوانست قبل از واقعه این وحدت را پیشبینى کند و یا میتواند امروز به ما نشان دهد که این وحدت منفعت در انقلابى که دارد در ایران شکل میگیرد چه کسى را کنار چه کسى قرار میدهد، بورژوازی کجاست و پرولتاریا کجا مى ایستد و طبقه کارگر حزبش را کجا باید پیدا کند.
در اولین قدم باید از اینجا شروع کرد که جامعه صحنه کشمکش و مبارزه طبقاتى است. اما مبارزه طبقاتى تنها مبارزه بر سر قدرت سیاسى یا مالکیت بر ابزار تولید نیست. جامعه صحنه عمل طبقات است و طبقات باید در مورد کل مسائلى که در مقابل جامعه قرار میگیرد راه پیش بگذارند. باید بتوانند پرسپکتیو یا افقى از دنیای مورد نظر خود را در مقابل جامعه قرار دهند. یا بعبارتى آرمانهائى را شکل دهند و مردم را به دنیای خود جلب کنند. طبقات باید برای اداره جامعه در تمام وجوه آن راه حل داشته باشند. مبارزه طبقاتى مبارزه افرادی نیست که بنام طبقات با هم درگیر میشوند. مبارزه خود این طبقات است.
اما طبقات در جامعه در ابعادی به وسعت همه مسائل جامعه در مقابل هم قرار میگیرند. جامعه عرصه تلاش دائمى انسانها برای بهبود زندگیشان، برای بهتر زیستن، برای افزایش تولید و بالا بردن رفاه و برای زندگى بهتر است. تامین چشماندازی برای چنین نیازی تنها به بحث بر سر مالکیت بر ابزار تولید یا سیاست به معنى اخص آن محدود نمیشود. همه عرصههای اجتماعى را در بر مىگیرد.
این وسعت رودرروئى طبقات را بشدت پیچیده میکند. مبارزه ایست که تمام صحنههای فکری و عملى جامعه را در برمیگیرد. واضح است که با مفروض داشتن یک نظام اجتماعى مسائلی به این وسعت راه حل واحدی ندارد و بر سر نحوه اداره جامعه یا راه حل مسائل اجتماعى، فکری یا سیاسى اختلاف بوجود میآید. میخواهم بگویم میتوان در چارچوب یک نظام اجتماعى و سیاسى بر سر بسیاری از مسائل اختلاف داشت. روشن است که، با مفروض داشتن یک نظام اجتماعى، دامنه این اختلافات پایههای سیادت طبقاتى و یا پایههای نطام مورد توافق را زیر سوال نمیبرد.
در دنیای کمونیستى هم انسانها دچار اختلاف نطر بر سر مسائل زیادی خواهند بود بدون اینکه لازم باشد آنها را به طبقات رو در رو منتصب کنیم. در جامعه طبقاتى نیز بطریق اولى این صادق است. تلاش برای تغییر جامعه و زندگى جائى است که انسانها قدم به عرصه رو در روئى و کشمکش میگذارند. انسان در جامعه معنى پیدا میکند و اگر بخواهد جامعه را تغییر دهد باید تصویری از جامعه مطلوب خود داشته باشد. همانطور که گفتم از موضع یک طبقه میتوان دنیاها و پرپسپکتیوها یا افقهای مختلفى را جلو گذاشت. میتوان اعتقاد داشت که جامعه باید سرمایهداری یا بر مبنای کار مزدی باقى باشد اما در همان حال معتقد بود که باید درجهای رفاه را برای مردم تامین کرد، یا میتوان معتقد بود که شکوفائى اقتصادی و رشد تنها در متن یک سیستم اولترا راست قابل تضمین است. حول این پرسپکتیوها یا افقها جنبشى با ابعاد وسیع فکری، هنری و آرمانى شکل میگیرد که فعالین و تئوریسینها و متفکرین خود را در عرصههای مختلف سیاسى، فکری، اجتماعى، هنری و غیره پیدا میکند. این همان جنبش اجتماعى است که از آن نام بردیم.
در دنیای امروز هر طبقه جنبشهای اجتماعى متنوعى را شکل میدهد. طبقات مختلف در قالب این جنبشها به مقابله هم میروند. مبارزه طبقاتى در قالب این جنبشها شکل مقابله دنیاهای متفاوت، آرمانها، ارزشها و آرزوها، اسطورهها و تاریخهای متفاوت را بخود میگیرد. آرمانها، ارزشها و دنیاهائى که میتواند متعلق به یک طبقه یا طبقات مختلف باشند. در این دنیاها و در این آرزوها، آشکار یا پنهان، نظامى و مناسبات تولیدی خاصى مفروض است و از آنجا طبقهای آشکار یا پنهان در قدرت.
ناسیونالیسم، لیبرالیسم، رفرمیسم، فاشیسم، و غیره همه جنبشهای مختلف اجتماعى متعلق به بورژوازی هستند که بر متن یک نظام اجتماعى واحد، آرمانها، ارزشها و آرزوهای متفاوتى را منعکس میکنند. اینها همه راههای مختلف برای اداره جامعه و رشد اقتصادی در چارچوب نظام سرمایهداری را بدست میدهند. مقابله طبقات متفات، مانند پرولتاریا و بورژوازی یا جنبش دهقانى و فئودالها نیز از همین کانال جنبشهای اجتماعى انجام میشود. اشاره کردم که این جنبشها تنها در سیاست انعکاس ندارند، رد آنها را در ادبیات، فرهنگ، هنر، و غیره میشود دید.
انسانها پیش از هر چیز جذب این جنبشها میشوند، افق و آرمان این جنبشها را میپذیرند و آرزوهای خود را در قالب آن پیدا میکنند. اما خود جنبش عمومىتر از آن است که بخودی خود منشا تغییر باشد. جنبش اجتماعى منشا سازمانها، کانونها و نهادهای خاصتری برای تاثیر گذاری بر دنیای بیرون میشود. اما کلید تغییر نهادی در جامعه قدرت سیاسى است. کسى که بخواهد تغییر واقعى و پایداری در جامعه بوجود آورد باید دست به قدرت ببرد و ابزار دخالت در سیاست حزب سیاسى است. همانطور که ابزار دخالت در ورزش درست کردن تیم ورزشى است، ابزار گرفتن قدرت سیاسى حزب سیاسى است.
حزب سیاسى اجتماع انسانهائى است که بر مبنای یک جنبش اجتماعى معین برای تصرف قدرت یا مشارکت در آن دور هم جمع میشوند. یک جنبش یا آرمان اجتماعى واحد میتواند با توجه به تاکیدات مختلف و راههای رسیدن به دنیای آرمانى خود احزاب مختلفى را در دوره های مختلفى از خود بیرون بدهد اما همه این احزاب را حلقه یا ریسمان جبنش اجتماعى واحد آنها بهم گره میزند.
جنبش اجتماعى واحد آن منفعتى است که توضیح میدهد چرا طیف ظاهرا ناهمگونى از احزاب سیاسى درست در مقاطع حساس از کنار هم سر در مىآورند. اگر این جنبشها را باز بشناسید، خصوصیات آنها را بشناسید آنوقت هم رابطه این جنبشها را باهم متوجه میشوید و هم احزاب این جنبشها را از قبل میشناسید و میدانید قطبنمای آنها چیست و کجا خواهند رفت.
به این ترتیب حزب سیاسى یک طبقه، حزبى است که به جنبشى تعلق دارد که آن جنبش دنیای آرمانیش در چارچوب سیادت آن طبقه معنى پیدا میکند. هر حزبى از همان روز تولدش قابل محک طبقاتى خوردن است. این را اساسا از جنبش اجتماعى مبنای آن میتوان فهمید تا از جمع مواضع آن یا ترکیب تشکیل دهندگان آن. باید به جنبش اجتماعى که منشا آن حزب است نگاه کرد.
بورژوازی جنبشهای مختلفى را از خود بیرون داده است که در مقاطع مختلف، بسته به مسائلى که در مقابل جامعه قرار میگیرد این یا آن جنبش جلو مىآید. حزب دمکرات و جمهورخواه آمریکا هر دو چیزی جز سازمان دادن جامعه بر اساس سرمایهداری امپریالیستى نیستند اما دو جنبش اجتماعى مختلف را نمایندگى میکنند که هرکدام با مجموعهای از احزاب و گروههای سیاسى و سازمانها و نهادهای اجتماعى یک گروهبندی را تشکیل میدهند. دینامیسم جامعه بورژوائى هم در این است که برای شرایط مختلف آلترناتیوهای مختلف را در قالب این جنبشها و احزاب سیاسى قابل انتخاب میکند.
یک نمونه از این جنبشها جنبش ناسیونال - رفرمیستى در ایران است که در مقابل جنبش ناسیونالیسم عظمتطلبانه ایرانى شکل گرفته یا خود را تعریف میکند. جنبش ناسیونالیسم عظمت طلبانه ایرانى آرزوی ایجاد یک ایران صنعتى مدل غربى بر اساس کار ارزان کارگر ایرانى را دارد. از دهه بیست قرن گذشته این جنبش با سلطنت پهلوی تداعى شده است. این جنبش از جریانات محافظه کار سنتى تا جریانات و احزاب ناسیونال فاشیستى که خونشان از نام ایران به جوش مىآید را شامل شده است.
در مقابل این جریان، جنبش دیگری شکل گرفته که در دنیای آرزویش ایرانى صنعتى و متکى به صنعت بومى است که البته کارمزدی مبنای آن است. درهمان حال در این دنیای آرمانى درجهای از خدمات اجتماعى و آزادی سیاسى، و درجهای از توجه به تولید کنندگان خرد مفروض است. این جنبش، در مقابل جریان ناسیونالیست عظمت طلب به سنگرهائى پناه میبرد که بتواند خود آگاهى بوجود آورد و ایدئولوژی بسازد. این سنگر، سنگر مقاوت در مقابل غربى شدن، سنگر ناسیونالیسم ضد امپریالیستى و شرق زده و اسلامى است. این جنبش از خود تعداد کثیری روشنفکر و احزاب و گروههای سیاسى را از خود بیرون داده که یک سر آن جریانات اسلامى هستند و سر دیگر آن جریانات چپ ناسیونالیست اسلامى نظیر حزب توده و چریکهای فدائى خلق قرار میگیرد. اختلافات این احزاب در عرصههای مختلف، بویژه تاکتیکى شدید است و هرروز یکدیگر را به خیانت به منفعت مشترکى یا سازشکاری بر سر چیز مشترکى متهم میکنند. اما اگر به دنیائى که میخواهند دقت کنید، اگر به دنیای آرمانیشان نگاه کنید شباهت عجیب این دنیاها را بهم میبینید. دنیا و ارزشهای اجتماعى، اخلاقى و سیاسى جنبش اسلامى با دنیای چریک فدائى یا حزب توده و اکثریت و راه کارگر یا رنجبران بسیار شبیه است. مهم نیست در مقاطعى اینها در مقابل هم قرار گرفته باشند. این دنیای آرمانى، جنبش حلقه و ریسمانى است که اینها را بهم متصل نگاه میدارد و احزاب سنتهای دیگر را از آنها جدا میکند. این احزاب البته با هم اختلافات تاکتیکى دارند و حتى سابقه جنگ با هم را دارند اما یک خانواده سیاسى هستند.
جنبش اجتماعى مثل گروه خون احزاب سیاسى است. به هر صورت، همانطور که اشاره کردم بحث طولانى است و من تنها شماتیک میتوانم به آن بپردازم. خوانندگان میتوانند در صورت نیاز به مراجعى که بالاتر به آنها اشاره کردم مراجعه کنند.
برای شناختن حزب کارگری هم باید همین متد را بکار گرفت. باید جنبش سوسیالیستى را بعنوان یک جنبش اجتماعى بازشناخت، دنیا و افقى که این جنبش در مقابل جامعه قرار میدهد را شناخت. و باید دید که کدام حزب سیاسى به این سنت، جنبش یا آرمان تعلق دارد. قدم اول در تعریف هر جنبش باید به مبانى دنیای آرمانى آن رجوع کرد. اینکه یک جنبش یا حزب دنیای خود را به چه محدود میکند خود شاخص مهمى است در اینکه چه چیز را میخواهد تغییر دهد. اگر جنبش سوسیالیستى جنبش برابری انسانها است و انسان نقطه شروع و خاتمه آن است حزب کارگری متکى به این جنبش نمیتواند ناسیونالیست یا مذهبى باشد یا مسئله بیحقوقى زن مسئلهاش نباشد. اگر جنبش سوسیالیستى مسئلهاش سوسیالیسم همین امروز باشد حزبش نمیتواند فقط حزب کارگران باشد. سوسیالیسم جنبش آزاد کردن انسان، جنبش تجدید ساختمان جامعه انسانى بر مبنای حق برابر انسان در برخورداری از نعمات جامعه است. چنین جنبشى و حزب این جنبش نمیتواند بخود مشغول باشد. باید به جامعه بپردازد، باید رهبر مردم در تلاششان در تغییر دنیا شود.
سوسیالیسم جواب "آخرت" ما نیست. جواب امروز ما به مسائل جامعه است. اگر قرار باشد که سوسیالیسم امروز عملى نباشد و با هر توجیهى به آیندهای دور و خارج از کنترل ما موکول شود مثل وعده بهشت است، واقعى نیست. حزب سوسیالیستى و کارگری نمیتواند خواستار لغو کار مزدی همین امروز نباشد. کسى که این را عملى نمیداند سوسیالیست نیست.
کورش مدرسى: این جمله را من هم شنیدهام اما وقتى به آن دقیق تر نگاه کنید بى معنى بودن آن از نظر فرم و محتوی را میبینید.
اولا استقلال از چه چیز؟ بطور کلى که نمیشود مستقل بود. در ثانى باید پرسید رهائى طبقه کارگر دقیقا چه معنى دارد؟ اگر منطور بر انداختن کار مزدی و برقراری سوسیالیسم است آنوقت بحث اساسا بر سر رهائى انسان است نه فقط کارگر. این تاکید شاید بى مورد بنطر بیاید. اما اجازه بدهید کمى به آن بپردازم.
ببینید، کارگر را میشود دو جور دید. میشود کارگر را یک صنف دید و میشود کارگر را یک طبقه دید. کارگر را میشود صنفى دید که منافع خاص خود را دارد. باید دستمزدش را بالا ببرد، شرایط کارش را بهبود ببخشد. در این تصویر کارگر فروشنده نیروی کار است و بورژوازی خریدار آن. دعوا برای انجام معامله بهتر به نفع کارگر است. در این تصویر وجود مناسبات سرمایهداری فرض گرفته میشود و قرار نیست که این مناسبات بهم ریخته شود. یا قرار نیست در دوره عمر من و شما این کار انجام شود. اگر با همان متدی که در سوال اول در مورد آن صحبت کردیم سراغ ارزیابى از این جنبش برویم متوجه میشویم که این جنبشى است که رفرم در چارچوب جامعه بورژوئى را میخواهد. کل سیستم را به مصاف نمیطلبد و برای آن آلترناتیو روشنى ندارد. این جنبش نمیتواند جنبش کارگری به معنائى که ما مد نطر داریم باشد حتى اگر یک ملیون کارگر هم با آن باشند. لأزم به تاکید نباید باشد که بین سندیکا و سندیکالیسم تفاوت هست. سندیکا سنگری است که کارگر برای دفاع از خود بوجود آورده است و سندیکالیسم جنبشى است که افق کارگر را به دایره برد سندیکا محدود میکند.
در مقابل میشود طبقه کارگر بعنوان یک طبقه در مقابل بورژوازی و نماینده مناسبات دیگری برخورد کرد. کارگر در این قالب منشا یک جنبش عظیم اجتماعى است که برای رهائى خود ناچار است همه بشریت را نجات دهد. طبقه کارگر در این متن منشا جنبشى است که در مورد همه چیز و هر چیز که به جامعه مربوط باشد راه دارد، آلترناتیو دارد. این جنبش، جنبش سوسیالیستى است که قرار است نه تنها کارگر بلکه همه مردم را به خود جلب کند و به همه نشان دهد اگر میخواهند دنیائى انسانى داشته باشند، اگر میخواهند از ستم بر زن در جامعه خبری نباشد، اگر نمیخواهند ستم ملى وجود داشته باشد و انسانها به اقوام و ملل تقسیم شوند، اگر انسان قرار است حاکم بر سرنوشت خود شود و ... باید به صف اعتراض طبقه کارگر و به دنیای آرمانى و جنبش سوسیالیستى طبقه کارگر بپیوندد.
در این جنبش، برعکس جنبش قبلى دنیای موجود و دنیای کارگری در مقابل هم هستند، همه چیز به کارگر مربوط است، مسئله زن، مسئله کودک، مسئله ملى، مسئله نفوذ عقب ماندگى و مذهب، ضرورت مدرنیسم و اتکا به پیشرفته ترین دستاوردهای فکری، علمى و عملى بشریت و هزار و یک مسئله دیگر به اندازه همان مسئله دستمزد و شرایط کار به کارگر مربوط است.
چنین جنبش سوسیالیستى ای از نان شب به حزب سیاسى بیشتر احتیاج دارد. اگر بحث استقلال طبقه کارگر مطرح است باید آنرا در قالب جنبش مستقل طبقه کارگر معنى کرد. این استقلال قبل از هر چیز خود را در استقلال یا جدائى دنیای کارگری از دنیای بورژوازی و مقابل هم قرار دادن آنها معنى میکند.
استقلال یعنى استقلال سیاسى طبقه کارگر از احزاب بورژوائى. اما حزب بورژوازی را باید شناخت. کسى که از حزب بورژوازی و حزب کارگری حزب بورژواها و حزب کارگرها را میفهمد هنوز الفبای هویت مستقل طبقه کارگر را نمیشناسد. اما همانطور که گفتم این نفهمیدن را به یک جنبش دیگر چفت میکند. یک جنبش بورژوائى که طرفدار خدمات اجتماعى است و فکر میکند باید در خرید نیروی کار انصاف داشت. مسئله ما این است که منصفانهترین خرید و فروش نیروی کار استثمار است. ما این را نمیخواهیم. این ما را به دو دنیای متفاوت هدایت میکند.
خواست عدم دخالت کارگران در سیاست را میشود به بحث استقلال مربوط ندانست. بورژوازی برای پشیمان کردن یا منع کارگران از تحزب سیاسى و دخالت در سیاست کرور کرور پول خرج میکند و دستگاه عظیم سرکوب، اختناق و تحمیق را سازمان میدهد. کسى که معتقد است که حزب کارگری وجود ندارد و خودش در کار ایجاد چنین حزبى نیست امر تحزب کارگری، امر تصرف قدرت سیاسى، امر رهائى کارگر و بشریت را به آیندهای نا معلوم موکول میکند. این شخص به هر جنبش و حزبى هم که تعلق داشته باشد به جنبش کارگری و جنبش سوسیالیستى تعلق ندارد.
ادامه دارد.