اين خلاصه بحث ارائه شده در سمينار خارج کشور حزب کمونيست کارگرى – حکمتيست در ۵ نوامبر ۲۰۰۵ است.
رفقا!
اجازه بدهيد ابتدا پايه بحث فعاليت ما در خارج کشور را مورد بحث قرار دهيم. اگر در اين مورد توافق داشته باشيم، بسيار ساده تر در مورد اشكال فعاليت به توافق ميرسيم و اشكال لازم را براى کارمان "طراحى” کنيم.
براى چپ سنتى خارج پشت جبهه داخل است. داخل کشور جايى است آنجا که آدمهايى دارند قهرمانانه جنگ ميکنند و خارج کشور پشت جبهه آنها است. خارج کشور از "داخل" حمايت ميکند. در نتيجه "خارج" تابع "داخل" است. اين يک فرهنگ و يک سيستم ارزشى را هم با خود مى آورد. مثلا اينکه فلانى از داخل چه گفته است حکم نهائى در مورد حقيقت است، داخل بر خارج نه تنها برترى اخلاقى دارد، بلكه برترى سياسى هم دارد.
بلحاظ متد، اين روش به يک آمپريسيسم (تجربه گزائي) عقب مانده منجر ميشود. رابطه انديشه، حقيقت و پراتيک را، شخصى، فيزيكى، فردى و بسيار بدوى معنى ميکند. با اين متد ميشود به نتايج محير العقولى رسيد. فى المثل حقيقت در کنگو را نبايد از مثلا مارکسيست ها و يا حتى آکادميست هاى اروپائى شنيد بلکه بايد سراغ بازماندگان "موبوتو سه سه سه کو" رفت. امروز "محمد کارزاى” و "بن لادن" بهتر از ما ميداند که در افغانستان چه خبر است و چه بايد کرد؟ خودشان در محل هستند و از نزديک در "پراتيک" دست دارند. در گذشته ميبايست در افغانستان همراه مائوئيست ها و سه جهانى هاى آن روزگار، که خود البته در "محل" بودند، ريش ميگذاشتيم، نماز ميخوانديم و همراه نيروهاى اسلامى با "اشغالگران" روس جنگ ميکرديم و يا همراه توده اى هاى افغانستان ميشديم! اگر اين روش را ادامه بدهيد بايد حقيقت آنچه که در کارخانه ميگذرد را نه از مارکس و يا اقتصاد دانان بلكه بايد از خود کارگران فهميد. اين روش از نظر متديک مسخره است. اما مساله "جنگ متد ها" و يک کشمکش "فلسفى”، اخلاقى و آکادميک نيست. پشت اين جنگ، يک جنگ واقعى سياسى قرار دارد. نسبيت فرهنگى، که از جمله پشتش را به چنين متدى ميدهد، به اين نتيجه سياسى و "اقتصادى” ميرسيد که آفريقائى ها برايشان بهتر است آدم بخورند، زنان ايران مقنعه سر ميکنند، کودکان سرخپوست خوشحال ترند لاى دست و پاى حيوانات در زباله دانى هائى بنام "منطقه حفاظت شده" بزرگ شوند؛ برايشان مفيد تر است. آخر فلان رئيس قبيله و يا جادوگر آپاچى خودش اين را گفته است!
در عرصه سياست ايران هم اين اختلاف قبل از اينکه اختلاف در "متد شناخت" باشد يک اختلاف عميقا سياسى است که پشت آن در اساس ناسيوناليسم خوابيده است که اگر شد بعدا به آن برميگردم. مساله معرفتى نيست. مساله اختلاف نظر در مورد ارزيابى از عرصه هاى سياسى و نيروهاى سياسى است. براى يک حزب سياسى اجتماعى جائى که مردم هستند مستقل از جغرافياى آن، مهم است و به اعتبار خود بايد مورد نظر قرار گيرد. سنت حاشيه اى چپ همانطور که در داخل ايران محمل متحد کردن و به قدرت رسيدن نيست، در خارج کشور از مرد م جز آکسيون و حمايت توقعى ندارد.
براى ما خارج پشت جبهه داخل نيست. يک جبهه به اعتبار خود است. خارج و داخل دو چهارچوب جغرافيائى هستند که مردم در آن زندگى ميکنند، کار ميکنند و مبارزه شان روى پاى خودش اعتبار دارد. اگر در ايران انقلاب هم بشود قرار نيست که همه از خارج به داخل برگردند و بر هم نميگردند. کسى که اينجاست، ميهمان نيست. زندگيش اينجاست، فرزندانشان اهل اينجا هستند. اگر يادتان باشد در مقابل راسيسيم و نژاد پرستى در اروپا و درمقابل ناسيوناليسم ايرانى و کرد و ترک و غيره که "ناسيون" خود را اينجا در "گتو" ها بازسازى ميکنند، شعار ما "وطن هرکس جائى است که در آن کار ميکند" بود. اين تعارف و "شعار" نبود. نوعى بيان ساده شده "مليت" يا "تبعيت" از زاويه پرولترى و سوسياليستى است.
امروز در خارج کشود يک جمعيت (community) عظيم و ميليونى ايرانى وجود دارد که بعد از تحول انقلابى در ايران هم کثريت آنها همينجا خواهند ماند. اين را تجربه ديگران از جمله تجربه شيلى نشان ميدهد. در نتيجه ما بطور دائم با يک "جامعه" ايرانيان مهاجر در خارج مواجه هستيم که نيروى مهمى در سياست ايران هست و باقى خواهند ماند. اين در مورد حزب ما هم صادق است. در حزب ما هم قرار نيست رفقاى "خارج" بروند "داخل" را بسازند. داخل خودش روى پاى خودش فعالين و رهبران خود را بار مى آورد و خارج هم همينطور. بحثم بر سر رهبران و يا شخصت هاى سراسرى در سياست ايران، يا سازمان دهندگان و کادرهاى سراسرى حزب نيست. بحث بر سر بدنه و سازمان حزب در خارج کشور است. اگر جامعه ايرانيان مهاجر، حتى بعد از انقلاب سوسياليستى، در خارج باقى ميماند و نيروى مهمى در سياست ايران خواهد بود، حزب ما و تشكيلات خارج ما هم همين نقش را خواهد داشت.
براى ما ميان داخل و خارج نه فاصله ارزشى وجود دارد و نه فاصله اخلاقى و سياسى، که گويا يکى مبارزتر، محق تر، با شخصيت تر است. يا معتقد نيستيم که گويا خارج محل استيلاى ناسيوناليستها است و کمونيست ها نميتوانند نيروى فائقه در جامعه ايرانيان مهاجر شوند. وقتى از "جمعيت" ايرانيان مهاجر صحبت ميکنيم منظور تنها پناهندگان سياسى چپ نيست. پناهندگان اقليت کوچکى را تشكيل ميدهند. منظور کل جامعه ايرانى خارج کشور است که امروز اساسا زير پوشش تبليغى، سياسى و ارزشى و طبعا نفوذ جريانات اپوزيسيون راست و ناسيوناليست ها است.
وقتى به جريانات چپ سنتى نگاه کنيد رابطه عجيب و غريبى ميان داخل و خارج هست. از يک طرف داخل خيلى مهم است و گويا انقلاب در ايران يک پديده "داخل کشورى” است. آنهايى که خارج هستند، "خارجه نشين" اند، دستشان از "دور بر آتش" است، نفسشان از جاى گرم در مى آيد، "عينى نيستند"، انقلابى گرى شان کمتر از داخل است و طبعا ارزش شان هم کمتر است. از طرف ديگر قرار است اگر انقلاب شد اين "خارج کشورى ها" بروند و داخل را سازمان بدهند، رهبرى شان در خارج است.
اين تلقى يک "سنگر" سياسى است. در اين تصوير همه فعالين در داخل ناسيوناليست و "عقب مانده" هستند. و با اين پرچم و در اين سنگر ميشود از عقب ماندگى، محدود نگرى و ناسيوناليسم، فعالين و متفکران عقب مانده، محدود نگر و ناسيوناليست "داخل" در مقابل نقد چپ و راديكال "خارج" دفاع کرد. معلوم نيست تکليف کسانى که در خارج هم نظر ناسيوناليست هاى داخل هستند و کسانى که در داخل هم نظر کمونيست هاى خارج هستند چه ميشود؟
بعلاوه مردم "بومى” کشورهاى اروپائى و آمريكايى هم در تصوير چپ سنتى، جز تماشاچى، و حداکثر حامى، جائى ندارند. ناسيوناليسم، زندگى حاشيه اى در کشورهاى خارجى و سبک کار آنارکو- آکسيونيستى متناظر با آن، مردم اين کشورها را از دنياى چپ سنتى خارج کرده است. همانطور که در کشور خود چپ سنتى زبان مردم را نميفهمد در اين کشورها هم از جامعه ايزوله است و زبان آن را نميفهمد و مردم آن وجود ندارند.
براى ما، هم از نظر ايرانيان مهاجر و هم از نظر مردم ساکن کشورهاى خارج، خارج و داخل يک پديده حزبى، سياسى و جنبشى واحد در دو جغرافيا است. هر دو اين جغرافيا ها عرصه کار ماست. طبعا سازمان دادن انقلاب سوسياليستى را در ايران وظيفه فورى ماست. اما سازماندهى انقلاب سوسياليستى در ايران تنها يک پديده "درون مرزى” نيست. همانطور که بازگرداندن سلطنت و يا رساندن اپوزيسيون راست به قدرت اصلا پديده "درون مرزى” اى نيستند. اين دو جغرافيا به هم وصل اند. خارج و داخل به هم وصل اند و يک پديده سياسى و جنبشى واحد را در مقابل ما قرار ميدهند.
کسى که در داخل رهبر سياسى و يا شخصيت شود، در خارج رهبر و يا شخصيت ميشود و به عکس کسى که در خارج اين نقش را بگيرد در داخل به همين عنوان شناخته خواهد شد. جغرافيا نيست که دامنه تاثير را تعيين ميکند، مضمون و ابعاد و عمق فعاليت يک جنبش، يک رهبر و يک حزب در داخل و خارج است که دامنه نفوذ ما را تعيين ميکند. همه ميدانند که فضاى سياسى "خارج" به سرعت روى فضاى سياسى "داخل" تاثير ميگذارد و بر عکس فضاى سياسى داخل سريعا در خارج بازتاب ميابد. رابطه داخل و خارج يک رابطه سياسى – اقتصادى فشرده است. يک حزب سياسى بايد تاثير اين رابطه در امروز و در فرداى ايران را دقيقا ارزيابى کند.
علاوه بر اينکه، فعاليت در خارج کشور امروز مهم است، فرداى انقلاب سوسياليستى اين رابطه به همين اهميت باقى خواهد ماند. فردايى که ما در ايران انقلاب کنيم، فردايى که به قدرت برسيم، قدرت ما و قابليت ماندن ما در حکومت و قابليت ما در دفاع از انقلاب سوسياليستى به اين بستگى دارد که در خارج کشور چقدر قوى هستيم. نه فقط در ميان جامعه ايرانيان مهاجر در خارج بلكه در افکار عمومى مردم شرافتمند در خارج کشور. اگر مثلا قرار باشد به ايران سوسياليستى موشک بزنند، ما قاعدتا بايد بتوانيم ميليونها مردم را در خارج کشور به خيابان بکشانيم. مردم را در آلمان، فرانسه، انگليس و ژاپن و آمريكا به خيابان بکشانيم. اين کار محتاج وجود يک سنت مبارزاتى ريشه دار، شبکه هائى که از قبل کار کرده باشند، رهبران و فعالينى که خود را شناسانده باشند و نفوذ کرده باشند؛ "اهل محل باشند" است.
قابليت طبقه کارگر در نگاه داشتن قدرت ، علاوه بر هر چيز به اين فاکتور بستگى پيدا ميکند که در خارج کشور چه کاره هستيم، در مقابل ناسيوناليست ها و دست راستى ها چقدر نفوذ داريم ؟ چقدر قدرت بسيج داريم؟ به اين بستگى دارد که ناسيوناليستها و راست نتوانند ايرانيان ساکن خارج کشور را به نيروى خود تبديل کند، نتواند اعتراض مردم اين کشورها را در مقابل تعرض به دولت سوسياليستى خنثى نمايد. کارى که روسهاى سفيد در جريان انقلاب روسيه کردند يا دست راستى هاى کوبا در فلوريدا عليه دولت کوبا انجام ميدهند . ما هم اين مسائل و مشكلات را خواهيم داشت.
پديده "ايرانى” در خارج کشور مثل دوره قديم يک پديده "دانشجوئى” موقت و بى ريشه نيست. مهاجرت است. جامعه ايران براى اولين با در تاريخ معاصر خود پديده مهاجرت به خارج کشور در ابعاد ميليونى را تجربه کرده است. مردم به کشورهاى خارج آمده اند و ساکن شده اند. ايرانيان مهاجر از يک طرف در اين کشورها ساکن شده و کم يا بيش جذب اين جوامع شده اند و در آن زندگى ميکنند، از طرف ديگر يک جمعيت (community) با ارتباط فشرده با هم و با ايران و علاقمند به مسائل ايران و ذى نفع در آنچه در ايران اتفاق مى افتد، را تشكيل ميدهند. جمعيتى با امکانات وسيع و با نفوذ زياد بر جامعه ايران در داخل کشور. ايرانيان امروز ديگر دانشجويانى که براى تحصيل به خارج آمده و پايه جنبش چپ يعنى جنبش "تحصيلکردگان ناراضى” بودند نيست. يک پديده اجتماعى تر و انتگره تر با محيط سياسى مردم کشورهاى "ميزبان" و در ارتباط فشرده تر سياسى، فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى با مردم در ايران هستند. گفتيم که اکثر اين جمعيت يا "جامعه" مهاجر هر انقلابى هم که در ايران بشود کماکان ساکن کشورهاى محل سکونت خود باقى خواهند ماند و بعلاوه کسان ديگرى هم به آنها اضافه خواهند شد. رفت و آمد به ايران ممکن است زياد يا کم شود اما اين جامعه مهاجر از بين نخواهد رفت و رابطه اش را با "داخل" حفظ خواهد کرد. اگر ما نباشيم اين "جامعه" ارتش ذخيره دست راستى ها براى حمله و فشار به دولت سوسياليستى خواهند شد. اگر ما درست کار کنيم "جامعه" مهاجر نيروى ما، نيروى انقلاب سوسياليستى، نيروى بشريت متمدن در خارج کشور خواهد شد. اين مصاف و چالشى است که در مقابل ما قرار دارد.
در نتيجه صرف نظر از جنبه انترناسيوناليستى و فعاليت انترناسيوناليستى ما در خارج کشور، بعنوان يک حزب سياسى که ميخواهد در يک کشور معين انقلاب سوسياليستى را سازمان بدهد، با مسائل واقعى سياسى و جنبشي- مستقيما مربوط به مبحث حزب و قدرت سياسى روبرو هستيم. هم امروز با اين مسائل روبرو هستيم و هم فرداى سرنگونى جمهورى اسلامى با آن روبرو خواهيم بود. بعد از تصرف قدرت سياسى هم در مقابل ما در ابعاد وسيعتر قرار خواهد گرفت. امروز جنبش ما در خارج محتاج آن است که خود را بر فضاى سياسى، فکرى و فرهنگى تحميل کند، پول جمع کند، امکانات بسازد، نيرو جذب کند، خود را گسترش دهد و ريشه بدواند و حمايت همه مردم شرافتمند "خارج کشور" را ميخواهد. به اضافه نفوذ وسيع در ميان جمعيت ايرانى در خارج کشور.
ما به اينها همين امروز احتياج داريم. کسى که متوجه اين نياز نباشد، الفباى بحث حزب و قدرت سياسى را نفهميده است.
خارج نه پشت جبهه است، نه فقط عرصه آکسيون براى اسم در کردن و نه تنها عرصه پول جمع کردن. خارج کشور خودش يک جبهه تمام عيار است. و پيروزى در آن يک رکن مهم تصرف قدرت سياسى در ايران و سازماندهى انقلاب سوسياليستى است. بخصوص در نگاه داشتن قدرت بعد از انقلاب. اگر ما قدرت را بگيريم و همه خارج در تصرف راست باشد مشكلات بسيار بسيار جديى خواهيم داشت. خطر تنها قابليت راست در سرنگونى دولت ما نيست. بلكه خطر در اين است که انقلاب سوسياليستى که قرار است خوشبينى به آينده، شادى و عروج انسانها را ببار بياورد را به خون و گرسنگى ميکشند و مردم را به استيصال سوق ميدهند. اين خطر را نبايد دست کم گرفت. انقلاب سوسياليستى را تبديل به انقلابى ميکنند که براى مردم غم و محنت به ارمغان آورده است.
در نتيجه کار در خارج کشور عرضه اى است که روى پاى خودش ايستاده و همانقدر که قابليت و پتانسيل نظامى ما در کردستان مهم و تعيين کننده است و ميتواند در شرايطى اهرم تعيين تکليف قدرت در ايران شود، موقعيت ما در خارج کشور هم همينطور است.
وقتى به اپوزيسيون راست نگاه کنيد ميبينيد که اين رابطه را ميفهمند. جريانات بستر اصلى جامعه سنتا اين رابطه را درک ميکنند. تنها سنت چپ غير سياسى، فرقه اى و حاشيه اى، چه در ايران و چه در اروپا، اين حساب دو دوتا چهار تاى سياسى را درک نميکند.
امروز متاسفانه اکثريت ايرانيان ساکن خارج کشور بيرون از پوشش تبليغى و سياسى و سازمانى ما، و کل چپ، هستند. بعکس زير پوشش سنتى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى و حتى سازمانى ناسيوناليست ها و راست قرار دارند. طرفدار سلطنت نيستند اما ميشود آنها را پشت "چو ايران نباشد تن من مباد" و "مرزپرگهر" بسيج کرد.
مردم در يک انقلاب پرچم اثباتى انتخاب نميکنند، پرچم "نه"، پرچم سلبى را انتخاب ميکنند و بعد به آلترناتيو اثباتى آن پرچم هم مثبت ميشوند. اگر امروز و فضاى جامعه ايرانى در خارج کشور را راست تعيين کند فردا آلترناتيوش را هم دست مردم ميدهد.
ممکن است صحبت کردن از چنين تصويرى براى ما خيلى خيالى به نظر برسد. ممکن است بگوئيد فعلا حق عضويت ها را جمع کنيد بعد از اين افقها و دورنماها حرف بزن. اما اگر اين افق را نداشته باشيم حق عضويت را هم نميشود جمع کرد. آدم چرا بايد از معاشش بزند و به من و شما پول بدهد؟ راستش دليل جمع نشدن درست حق عضويت ها هم درست همين نداشتن افق روشن است. خود حق عضوت ندادن هم ميراث سنت چپ حاشيه اى در ايران است.
اگر اين تصوير را با کارى که همه گروه هاى چپى ميکنند يا حتى با کارى که خود ما در بهترين حالت در حزب کمونيست کارگرى ميکرديم مقايسه کنيد متوجه ميشويد که ايرادات بسيار زيادى هست. حزبى که بخواهد نقشى که اينجا به آن اشاره شد را داشته باشد بايد بتواند مردم را در ابعاد ميليونى موضوع کار و مورد خطاب قرار بدهد، متشكل کند و به حرکت در آورد. بايد بتواند آدمهاى زنده و به اصطلاح "معمولى” دنياى ما را بخود جلب کند.
چنين حزبى نميتواند حزبى باشد که هرکس به آن ميپيوندد بلحاظ مالى خانه خراب شود، هفته اى سه وعده آکسيون کند، از او توقع داشته باشيد که از معيشت بچه هايش بزند، کار نکند و سطح معيشت خانواده اش را به بخور و نمير تقليل دهد. حزبى که بطور روتين بر مبناى فداکارى همگانى اعضايش سر پا مى ايستد قادر به جذب مردم در ابعاد وسيع نيست.
پيوستن به يک حزب و فعاليت با يک حزب بايد با زندگى روزمره، به معنى متعارف آن، متناقض نباشد. در غير اين صورت چنين حزبى تنها کسانى را جذب ميکند که "زندگى ندارند". روشن است که هر حزبى به فدا کارى احتياج دارد و بدون فدا کارى و تعهد (dedication) لايه اى از کادرهايش نميتواند کارش پيش برود، بخصوص حزبى که ميخواهد انقلاب کند. اما فدا کارى نميتواند و نبايد نرم و استاندارد و توقع رايج از اعضاى حزب باشد. در مقابل احزاب چپ سنتى مردم "معمولى” ميگويند "درود بر شما!"، "شما بسيار انقلابى و شريف هستيد!" اما من شايسته عضويت در حزب شما نيستيم. چون بچه دارم، بايد درس بخوانم، يا بيكارم و يا ميخواهم از زندگيم لذت ببرم. "شما قهرمانان هستيد! شما برگزيدگان هستيد!" من يک آدم "معمولى” هستم!
آدم "معمولى” بايد با سازمانى روبرو شود که وقتى به آن ميپيوندد و يا به آن نزديک ميشود در زندگى "معمولى” قدرتش بيشتر ميشود، مبارزه اى که براى بهبود زندگى ميکند را ميتواند موثرتر انجام دهد. هنر ما بايد اين باشد که انسانها را از تنهايى بيرون بکشيم و از جمعيت هاى حول مليت و مذهب و غيره خارج کنيم؛ آنها را دور انسانيت شان متحد و متشكل کنيم. ما براى انجام انقلاب سوسياليستى محتاج يک حزب وسيع اجتماعى توده اى هستيم.
چنين حزبى با نرم متعارف کار تشكيلات هاى چپ سنتى، از جمله سنت سابق خود ما در حزب کمونيست کارگرى، نميخواند. منطق کار ما در داخل کشور هم همين است. اين منطق کار احزاب اجتماعى است. جريانات و احزاب فرقه اى و سنت چپ فرقه اى اين روش را نميتوانند اجرا کنند.
حزب فرقه اى بر اساس يک نوع اليتيسم استوار است که آدم عادى نميتواند به آن به پيوندد. اين اليتيسم ميتواند قهرمان گرايى چريکى يا "خلقى” و يا آکسيونى و مالى باشد، ميتواند روشنفکرانه باشد يا ميتواند ايدئولوژيک باشد. در هرحال فيلترى وجود دارد که آدم "معمولى” از آن رد نميشود و به اين حزب جذب نميشود. اين فيلتر معمولا خود را در اسناد و برنامه نشان نميدهد، در سنت سياسى و تشكيلاتى يک جريان در تصويرى که از خود ميدهد و در سنت روزمره آن ميتوان آن را يافت.
در يک حزب فرقه اى رشد کردن و گرفتن مسئوليت نوعى ارتقا در اجتهاد است. رئيس کل سازمان هم مجتهد اعظم است. در يک تشكل اجتماعى يا يک حزب سياسى، فرد "معمولى” جامعه به آن ميپيوندد و ميداند در ظرف مثلا ۶ ماه ياد ميگيرد که کميته چطور اداره ميشود، دبير کميته چکار ميکند و بطور واقعى ياد ميگيرد که مسئوليت بيشتر بر عهده بگيرد. اين شيوه اجتماعى محدود به احزاب سياسى نيست. مثلا در اتحاديه ها و جنبش کارگرى هم آنرا ميتوان ديد. بدون چنين فعل و انفعالى، بدون درونى کردن و از خود کردن ان پروسه اجتماعى اميدى به رشد و اجتماعى شدن يک جريان نميتواند وجود داشته باشد.
در يک حزب سياسى آدم هاى ساده قدر ميشوند کار هاى بزرگى را انجام دهند. در يک فرقه براى اينکه يک کار ساده را انجام دهيد بايد يا قهرمان باشيد، يا "مجتهد" و يا از نوادر روزگار.
حزب ما از اين سنت اجتماعى هنوز خيلى دور است. سنت زندگى سياسى آکسيون به آکسيون و تزريق ايدئولوژيک روزمره در حزب کمونيست کارگرى که هنوز ما هم در اساس همان را تقليد ميکنيم، براى يک جريان سياسى، براى يک جريان اجتماعى بن بست است. بنزين اين ماشين دير يا زود تمام ميشود. در همه کنفرانس هاى کشورى سال گذشته حزب کمونيست کارگرى هم اين را توضيح دادم که سنت ما اين شده که عده اى را مى آوريم آنقدر آنها را مى دوانيم، آنقدر از آنها پول مى گيريم که خسته ميشوند و از نظر مالى به خاک سياه مينشينند و ميروند زندگى شان را سر و سامانى بدهند. و ما عده ديگرى را با همين شيوه به همين کار ميکشيم. با اين روش نه ميشود بزرگ شد و نه ادامه کارى داشت. اگر هدف تنها حفظ يک حضور نمايشى در خارج کشور است، اين روش ممکن است کار ساز باشد. اما اگر هدف ايجاد يک سازمان وسيع توده اى است اين نسخه نابودى آن است. اختلاف حکمتيسم با کمونيسم کارگرى در خارج کشور، در زمان حضور منصور حکمت، همين بود. اينها دو خط با دو هدف و با دو شكل فعاليت سازمانى هستند.
مدل کار يک سازمان دانشجويى که اعضاى آن از خانواده پول ميگيرند و معاش کسى را تامين نميکنند، مسئوليت ندارند و ميتوانند تمام وقت براى سازمانشان کار کنند، مدل فعاليت يک حزب سياسى و اجتماعى نيست. براى عوض کردن سازمان مان بايد تصويرمان را عوض کنيم. بايد از کمونيسم کارگرى به حکمتيسم تغيير ريل بدهيم.
حزبى که بخواهد نقشى که به آن اشاره شد را داشته باشد، مستقل از اينکه شكل سازمانيش چيست بايد کارهاى ديگرى بکند و بايد خاصيت هاى ديگرى داشته باشد.
حرفي که به گوش مردم نرسد زده نشده!
سياستي که روي مردم تاثير نگذارد اتخاذ نشده است.
اگر ما نتوانيم حرفمان را به گوش توده وسيع مردم، چه ايرانيان و چه ديگران، در ابعاد ميليوني برسانيم، محال است بتوانيم اين توده ميليوني را موضوع کارمان کنيم. چه خاصيتي دارد ما يک نشريه کمونيست در ۱۰۰۰ يا ۲۰۰۰ نسخه منتشر کنيم؟ در مقياس دنياي امروز اين دسترسي در مقوله نامه تکثير شده به دوستان مان قرار ميگيرد و نه در دسته بندي نشريات. اگر قرار باشد که حرف ما شنيده نشود و به گوش مستمعين آن نرسد خاصيت زدن آن حرف چيست؟ حرفي که به گوش مردم نرسد گفته نشده است. مهم نيست در چند سايت و نشريه "ويژه" چپي ها و سياسي ها و يا سايت و نشريه خودمان منتشر شده باشد. در دنياي واقعي و در تقابل نيروهاي واقعي اين حرف زده نشده است.
تامين دسترسي يک حزب کمونيستي به چشم و گوش مردم يک رکن اساسي بحث حزب و قدرت سياسي است. اگر بحث حزب و قدرت سياسي را بعنوان کودتا نفهميده باشيم، آنوقت متوجه ميشويم که بدون دسترسي به چشم و گوش مردم هيچ حزبي نميتواند به قدرت سياسي نزديک شود. اين حکم در خارج و داخل، هردو، صادق است. حرف زدن براى خودمان، نوشتن براي خودمان و تهييج از حرفهاي خودمان شيوه کار فرقه ها و دراويش است که با "ذکر" در کنار هم به هيجان مي آيند، دنياي بيرون محو ميشود و البته خيلي هم "حال ميکنند". عين کسي که "بست" زده باشد. تازه مار و شيشه و تيغ هم ميخورند و چيزيشان نميشود!
خاصيت فرقه اين نيست که از کسي را از "فعاليت" مي اندازد. اتفاقا به عکس آدم ها را "تند" (high) ميکند، سرشان را توي هم ميکنند و "مرگ" بر اين و "مرگ" بر آن ميکنند، در دنياي تخيلي خود در قالب قهرمانان قلابي به جنگ با ضد قهرمانان قلابي ميروند و خيلي هم خوشحال اند. مشکل "جزئي" اين است که نميتوانند بزرگ شوند، نميتوانند حزب قدرت سياسي شوند. دنيايشان تخيلي، ساختگي و قلابي است. حزب سياسي نيستند. فرقه اند، خانواده اند، طايفه اند.
حرفي که شنيده نشده گفته نشده است. در دنياي امروز شنيده شدن با قرن ۱۹ يا اول قرن نيست فرق ميکند. در اول قرن با يک نشريه ايسکرا در تيراژ چند صد نسخه و فرکانس هر چند ماه يک شماره، کمونيست ها حرفشان را به گوش ميرساندند. امروز در دنياي ماهواره و راديو و تلويزيون هاي ۲۴ ساعته، و نشريات "تابلويد" در تيراژ چند ميليون و کلوب هاي با اعضاي چند صد هزار، اتکا به يک نشريه در تيراژ چند هزار حتي پچ پچ هم نيست.
حرفي که دهها هزار نفر آنرا نشنيده باشند و از آن تاثير نگرفته باشند گفته نشده است، مهم نيست روي کاغذ يا اينترنت آمده باشد. يک مشكل اساسي ما در خارج کشور، همينطور در داخل، دسترسي است. ما بايد مشكل دسترسي را حل کنيم. وقتي خودمان را با راست مقايسه کنيد متوجه ميشويد که آنها دسترسي دارند و ما نداريم. مهم نيست که چقدر حرفهاي خوبي ميزنيم. در نياي واقعي در ميدان جنگ حضور نداريم. در جنگ تعيين تکليف قدرت سياسي شرکت نداريم.
کل"چپ" در خارج به يک جمعيت دو سه هزار نفره مشغول است. باهم بحث ميکنند از هم نيرو ميگيرند، به هم فکر ميکنند، با هم "اتحاد عمل" ميکنند، سايت هاي هم را چک ميکنند و فکر ميکنند "هيتشان" زياد شده و البته جمعيت اصلي ايرانيان و اروپائيان و آمريکائيان زير پوشش راست رها شده اند و تصويرشان از دنيا و زندگي را از ناسيوناليست ها و راست ميگيرند.
چپ حزب سياسي ندارد. يک خانواده است که به هم مشغول اند. اگر در مقابل توحش اسلامي و ناسيوناليستي ما حضور نداشته باشيم، فاشيسم رشد ميکند.
بحث فقط داشتن راديو يا تلويزيون نيست. اينها بسيار مهم اند. بحث بر سر ديدن فونکسيونهاى سازمان و فعاليتى و نشريات ما در داخل و خارج کشور از اين سر دسترسي به مردم است. بعلاوه بحث بر سر تاثير گذاشتن بر مخاطبين، بينندگان و شنوندگان راديو ها و تلويزيونها و همچنين کساني است که بايد موضوع کار ما باشند. اگر ما راديويي داشته باشيم که عده معدودي از خودمان آنرا گوش کنند و يا براي "گسترش" شنوندگان خود موضع اش را "آبکي" کرده و راديكال و چپ و کمونيستي نباشد، هنري نکرده ايم. جريان کمونيستي در جنگ قدرت غايب است. ما ميتوانيم اين حضور را تامين کنيم. با اينکه از دل يک جدايي و يک ضربه عظيم که چپ فرقه اي و ماليخوليائى به ما تحميل کرد بيرون آمده ايم.
رابطه دسترسي با تبليغات سر راست تر است. ما بايد نشريات پرتيراژ داشته باشيم، بايد راديو و تلويزيونهاي پر شنونده و پر بيننده داشته باشيم. اعلاميه ها و بيانيه هاي ما بايد جذاب باشد، براي "خبرگان" و اليت چپ نوشته نشده باشد. وارد جدالي قلمي شويم که از اين سر تاثير در افکار مردم است و نه از سر دعواهاي درون فرقه اي چپ. بايد در هر محل راديو و تلويزيون و نشريه داشته باشيم. بايد بتوانيم کمونيست را بدست صد ها هزار نفر برسانيم و مطمئن شويم خوانده اند و از آن تاثير گرفته اند. بايد تلويزيون هر روزه رو به ايران داشته باشيم و ...
اينجا ميخواهم در مورد رابطه تشكيلات با دسترسي هم نکاتي بگويم. تشكيلات ضربدر راديکاليسم نقطه قدرت ما در مقابل دستگاه عظيم مالي و امکانات تبليغي راست است. که بعدا به آن خواهم پرداخت. اما اينجا از زاويه دسترسي به دو نمونه فعاليت تشكيلاتي اشاره ميکنم.
در اين متن اگر به پرسيد خانه حزب چيست؟ جواب ميدهيم خانه حزب جائي است که اساسا در محل براي ما امکان دسترسي به مردم را فراهم ميکند. خانه حزب تنها محل جمع شدن يا جلسه گرفتن خودمان نيست. محمل يک فعل و انفعال سياسي اجتماعي است که دسترسي مرکز آن است.ابزاري است براي دسترسي به مردم. بعدا به جنبه سازمان و سازماندهي، بر ميگردم. اما خانه حزب قرار است اول از همه پاتق ما باشد که مردم را به آنجا ميکشانيم. انواع پاتق هاي ديگر هم داريم، اما اين يکي جاي خاصي دارد. خانه حزب بايد يک پاتق جذاب کمونيستها است. چنين خانه حزبي ميتواند کمک مالي جمع کند، ميتواند محيطي را براي مروج – سازمانده ما فراهم کند که مردم را بهم ببافد، کمونيست کند و متحد نمايد. هرکس که دنبال جائي ميگردد که در آن براي مبارزه اش براي بهبود زندگي متحد و يا خبره اي پيدا کند بايد سر از خانه حزب ما در بياورد. فردا بايد در ايران سر هر کوچه اي هم بايد بشود خانه حزب زد.
سنت چپ فرقه اي و حاشيه اي مانع از آن شد و شده که چه در حزب کمونيست کارگري و چه امروز معني واقعي خانه حزب درک شود و بکار بسته شود. همراه منصور حکمت در حزب کمونيست کارگري حتي در لندن براي کميته هاي تشكيلاتي کلاس آموزشي گذاشتيم. اما عملي شد نشد. سنت عميقتر از آن بود که به اين سادگي بتوان بر آن فائق آمد. اتفاقات امروز در حزب کمونيست کارگري نشان ميدهد که اين سنت چقدر عميق و ريشه دار بود. سوال اين است که آيا ما ميتوانيم از اين سنت عبور کنيم؟ آيا ميتوانيم از بستر عمومي کمونيسم کارگري و چپ فرقه اي بکنيم و يک سنت جديد فعاليت در چپ، سنت حکمتيستي را پايه ريزي کنيم؟
در اين متن اگر از من به پرسيد کميته حقوق مدني چکار ميکند ميگويم قبل از هر چيز امکان دسترسي به مردم اين کشورهاي اروپائي را در ابعاد وسيع به ما ميدهد. وقتي اين امکان را داشته باشيد تازه ميتوانيد به طور سيستماتيک از آن ها کمک بگيريد. ميز کميته حقوق مدني يا ميز اطلاعاتي حزب هر دو، علي رغم تفاوتهايشان، امکان دسترسي ما به مردم را فراهم ميکند. و درست به دليل جان سختي سنت چپ حاشيه اي در حزب کمونيست کارگري پروژه کميته حقوق مدني به جائي نرسيد. کميته حقوق مدني در لندن ظرف مدت حدود يک سال، با اتکا به نيروي چند نفر، سرنخ ارتباط با ۷- ۸ هزار نفر را پيدا کرد. کساني که با پاي خودشان به ميزهاي ما مراجعه کردند، کمک مالي کردند و خواستار آن شدند که با آنها تماس گرفته شود. و ما دنبال کسي نرفتيم. براي کسي که اين کار را ميکرد ارزش قائل نبوديم و نيستيم و براي اين کار داوطلب نميشويم. چون "ارضايمان" نميکرد. در آن حزب نوشتن يک مقاله، که حتي همه خانواده چپ هم به آن مراجعه نميکرد، با اعتبار تر و مهم تر از تامين دسترسي در اين ابعاد بود. و متاسفانه هنوز براي ما اينطور باقي مانده است. کسي که ميز کميته حقوق مدني را راه مي انداخت و هزار نفر آدم علاقمند را پيدا کرده بود ممکن بود در انتخابات در مقابل هر کدام از ما که در يک آکسيون چند نفره بي تاثير عکس انداخته ايم راي نياورد. بحث کم کردن اهميت شرکت در آکسيون نيست. بدون آکسيون يک حزب سياسي وجود ندارد. بحث بر سر اعتبار و احترام نداشتن يک نوع از فعاليت در يک تشكيلات است. اين سيستم ارزشي است که براي يک کار داوطلب جود ميکند يا نميکند.
ادامه دارد