کورش مدرسی : کمون پاریس یکی از اتفاقات مهم در تاریخ دوران معاصر ما است. روز ١٨ مارس١۸٧١ و اگر اشتباه نکنم ٢٩ اسفند ١٢٤٩ شمسی، که در ایران مصادف با دوره ی ناصرالدین شاه بود، کارگران پاریس قیام کردند و حکومت را بدست گرفتند. درآن زمان روزنامه ها و به اصطلاح روشنفکران ایرانی ای که در فرانسه تحصیل می کردند این واقعه را قیام اوباش می خواندند. ازقیام کننده گان به عنوان قرمطیان و کسانی که می خواستند زنان را اشتراکی کنند نام می بردند و تکفیرشان کردند.
کمون پاریس به دلایل مختلف واقعه ی مهمی است. از جمله اینکه برای اولین بار در تاریخ طبقه کارگر برای بدست گرفتن قدرت اقدام کرد. و در مارس ١۸٧١ به قدرت رسید و برای یک دوره ی حدود دو ماهه حکومت کرد. اهمیت دیگر کمون پاریس در این است که مارکسیسم به درجه ی زیادی صحت خود را در برابر آنارشیسم به ثبوت رساند. کمون اساسا تحت تأثیرآنارشیست ها و یک خط آنارشیستی بود.
کمون پاریس، در واقع، پیش در آمد انقلاب اکتبر است. در انقلاب اکتبر، لنین درسهای کمون را از مارکس می گیرد و آن را به کار می برد. اینکه انقلاب اکتبر خود چه کاستی هائی داشت به جای خود، اما این انقلاب درس های کمون را بکار گرفت.
کورش مدرسی : در حکومت کارگری! مثل این است که بپرسیم خاصیت قیام اسپارتاکوس در دوره برده داری چه بود! خاصیت قیام اسپارتاکوس این بود که یکی از قیام های بزرگ بردهگان بود که رم را به خطر انداخت. کمون پاریس قدرت بورژوازی را در پاریس شکست. طبقه کارگر قدرت سیاسی را تصرف کرد. قوانین و شکل حکومتی جدیدی در تاریخ را عرضه کرد. ارتش را منحل کرد، بجای خدمت نظام وظیفه تسلیح عمومی را آوردو ...
از این نظر کمون پاریس شروع تاریخ سیاسی طبقه کارگر است. طبقه ای که به ضرورت تصرف قدرت سیاسی آگاه شده است و برای آن تلاش کرد و این قدرت را بدست آورد. چنین چیزی اولین بار بود که در تاریخ اتفاق می افتاد. درافزوده های کمون به کل تئوری انقلاب کارگری بسیار مهم است.
به همین دلیل است که بورژوازی از آن نفرت دارد، سعی می کند آن را به فراموشی سپرده و از اهمیت آن بکاهد. در پاریس بناهای بزرگی به مناسبت جشن سرکوب کمون ساخته شده است. از کلیسای سکره کور تا ستون هائی که ساخته اند، به مناسبت پیروزی حکومت خدا، یعنی حکومت بورژوازی بر طبقه کارگر و حکومت ضد خدا است. از نظر بورژوازی این حکومت علیه مذهب، حکومت فقرا، حکومت اوباش و در واقع حکومت کارگران است.
کمون پاریس درس های فراوانی دارد. بخش زیادی از اوضاع آن روز به دوره ی امروز ما هم شباهت هایی دارد. دوران، دوران حکومت ناپلئون سوم، لوئی بناپارت یک سفته باز ژیگولو بود. پاریس به خاطر اعتراض به بیکاری و گرانی شلوغ شد. حکومت برای فرو نشاندن اعتراضات داخلی تنها راهی که پیدا کرد این بود که با پروس بجنگد. از این رو آگاهانه یک جنگ خارجی را شروع کردند تا فضا را نظامی کند. اما بد شانسی آورده و از پروس شکست خوردند، لوئی بناپارت مفتضحانه تسلیم و اسیر پروس ها شد. پاریس شلوغ شد. حکومت سلطنت سر نگون گردید و مردم جمهوری را اعلام کردند.
مردم بطور کلی که عبارت بود از بورژوازی، خرده بورژوازی و کارگران، حکومت سلطنتی را سرنگون و اعلام جمهوری کردند. در سرتاسر فرانسه و بخصوص در پاریس یک دوره ی انقلابی و حکومت موقتی شروع شد. این دوره، دوره ی کشمکش شدید طبقات بود.
چیزی که طبقه کارگر از کمون پاریس و همچنین بتدریج یاد گرفت و بعدا در انقلاب اکتبر به کار برد و امروز هم به درد ما می خورد، این است که مردم و جامعه یک کلیت واحد نیست. در جامعه، بورژوازی به یک طرف می رود علیه طبقه کارگر اسلحه بکار میبرد، خرده بورژوازی مردد و متزلزل مرتب می شکند، بخشی از آن به بورژوازی ملحق می شود و علیه طبقه کارگر اسلحه بر می دارد و بخشی دیگر به طبقه کارگر می پیوندد. کمون پاریس چشم طبقه کارگر را به این واقعیت مارکسیستی باز کرد که مقوله ی پایداری بنام "مردم" بطور کلی نداریم. جامعه طبقاتی است. مردم در مقاطع مختلف بر اساس فصل مشترک خواست های جنبش های طبقاتیبه حرکت در می آیند. اما برادری بورژوازی و طبقه کارگر یک امر نا ممکن است. طبقه کارگر وقتی به قدرت می رسد باید ماشین دولتی را درهم بشکند، نمی تواند سوار ماشین موجود بشود. باید دستگاه دولتی را تصرف کند. باید این ماشین را علیه بورژوازی و ضد انقلاب با قدرت بکار گیرد و باید دیکتاتوری پرولتاریا را مستقر سازد. این درس اساسی کمون است. وقتی بورژوازی از قدرت بیافتد مقاومتاش چندین برابر می شود. دوباره بر می گردد، همراه با بخش هائی از خرده بورژوازی و به کمک بورژوازی "بیگانه" تا آنوقت دشمن علیه انقلاب طبقه کارگر به حرکت در می آید.
کمون پاریس تا نیمه راه رفت. ارتش را منحل اعلام کرد تسلیح همگانی را آورد. اما در نهایت، بورژوازی فرانسه، با کمک دهقانانی که ارتشاش را تشکیل میدادند همراه با ارتش پروس پاریس را به توپ بستند و کمون را شکست دادند.
کمون نشان داد که بورژوازی در مقابل طبقه کارگر و زحمتکشانی که برای یک دنیای آزاد و برابر برخاسته اند، منفعت طبقاتی خود را ترجیح می دهد و حاضر است با هر کسی و با هر بورژوای کشور بغل دستی اش متحد شود. آنوقت میهن و ملت و تمامیت ارضی، همه برایش پوچ است. همان طور که وقتی پای منفعت طبقاتی بورژوازی فرانسه در میان بود، بورژوازی پروس را برای سرکوب کمون به کمک گرفت.
اینها درسهای خیلی مهمی است. من فکر می کنم وظیفه ی هر کمونیست و هر مارکسیست و هر کارگر آگاهی است که برگردد و یک بار دیگر درس های کمون را مرور کند. سالروز کمون را باید گرامی داشت. هنوز در پاریس دیوار کمون، در قبرستان پرلاشز، یکی از سنگر هائی که کمونارها را پای آن اعدام کردند هست. مردم زیادی در سالروز کمون پای آن دسته گل می گذارند و به کارگران و رهبران کارگری که در آخرین سنگرها کشته و اعدام شدند ادای احترام می کنند.
می گویند در سرکوب کمون پاریس حدود سی هزار نفر را کشتند و دهها هزار نفر از کارگران و فعالین کارگری را به جزایر دور دست و بد آب و هوا تبعید کردند که تعداد زیادی از آنان در همان جا از بیماری و اعمال شاقه جان خود را از دست دادند. به هر حال سرکوب وحشیانه ای بود و طبقه کارگر از آن واقعه درس های زیادی گرفته است.
کورش مدرسی : بنظر من اینکه میگوئید سال بد خیمی بوده درست نیست. من به عنوان یکی ازاعضای اپوزیسیون ایران فکر نمی کنم سال بدخیمی بوده است. در این سال برخی از جنبش ها شکست شان قطعی می شود و جنبش هایی دیگر به جلوی صحنه می آیند. البته این جنبش های به اصطلاح تازه، از قبل وجود داشته اند ولی امسال به عنوان بازیگر صحنه عمومی در جامعه متولد می شوند و به وسط میدان میایند. امسال جنبش ناسیونالیستی شکست قطعی می خورد. بها ین دلیل که پرچماش را جمهوری اسلامی بدست می گیرد.
از نظر من سال ٨٦ سال شکست است. سال پیروزی است. سال تولد است. سال مرگ است. سال تعرض به دستمزدها است. سال مبارزه برای دفاع از دستمزدها است. مخلوطی از همه اینها است. فکر میکنم در این سال اتفاقات متنوعی افتاده و باید روند اوضاع را دید. تا این که به چند واقعه خیره ماند.
کورش مدرسی : ببینید، باید به این واقعیت توجه کرد که اتفاقات جامعه و کلا تاریخ، پدیده ای عینی هستند چنان که مارکس می گوید. در نتیجه مواردی که شما اشاره کردید ناشی از شانس و تصادف نیست بلکه تابع یک قانون است. یک رشته ی مشترکی این دانه های تسبیح را به هم وصل می کند و از آن شکلی می سازد که در جامعه ایران می بینید. چیزی که همه اینها را به هم وصل می کند شکست یک توهم یا بهتر است بگویم شکست یک افق بسیار با نفوذ در جامعه است.
مردم وقتی علیه جمهوری اسلامی مبارزه می کنند، تصویری از آینده دارند، بر اساس این تصویر توقع دارند اتفاقاتی بیفتد، بر اساس این تصویر معیاری برای مثبت و منفی و یا دوست و دشمن میگذارند. بر اساس این تصویر از قدرت و نیاز های صف دوست و دشمن ارزیابی دارند. بر اساس این تصویر امیدوار و نا امید، خوشحال و ناراحت می شوند. این تصویر یا افق را جامعه از جایی می گیرد. از یک تصویر عمومی می گیرد که ما به آن جنبش اجتماعی می گوئیم.
بطور مثال، تصویری که احزاب ناسیونالیست ارائه میدهند. این که جمهوری اسلامی منافع ملت ایران را نمایندگی نمیکند. حکومت شاه ملت ایران را بزرگ کرده بود، بدی جمهوری اسلامی در این است که مانع رشد سرمایه داری است و گویا سرمایه داری برای مردم منشا خیر است، مشکل عرب ها هستند که آمدند و ایران را گرفتند، ایرانی باید بزرگ باشد و... و این به تصویر بخش قابل توجهی از مردم هم تبدیل شده بود.
امسال معلوم شد اتفاقا خود جمهوری اسلامی بهتر این اهداف را متحقق میکند. م ایران هیچوقت تا این حد در دنیا و منطقه قدرت فائقه نبوده و چنین نفوذ ی نداشته است. امسال معلوم شد که این اپوزیسیون اشتباه میکرده و برعکس تصویر آنها، حکومت جمهوری اسلامی خیلی هم ایرانی است و ایران را در دنیا مطرح کرده است.
در این سال بی ربطی افق ناسیونالیسم به زندگی طبقه کارگر و زحمت کش جامعه هر چه بیشتر معلوم شد. بخش زیادی از مردم تصورشان بر این بود که آمریکا میتواند یک عنصر نجات دهنده باشد، که جمهوری اسلامی همین روز ها است که بیافتد، "بعد از عراق نوبت ایران است" بدون فکر کردن به این که اگر مردم متشکل نشوند، متحد نشوند، تحزب پیدا نکنند و مسلح نشوند، جمهوری اسلامی خودش نمی افتد.
امسال معلوم شد که امریکا نیروی نجات بخشی نیست. مردم سرانجام آن بیت از سرود انترناسیونال را یک بار با تمام وجود تجربه کردند که نه ناجی ای هست، نه خدا، نه قهرمان و اگر کسی هست که بخواهد مردم را نجات دهد، خود طبقه کارگر و زحمت کشان آن جامعه اند. این شکست افق تا حدودی بهت ایجاد کرد و در پی آن احزابی که به نوعی سرشان به ناسیونالیسم وصل بود به لحاظ ایدئولوژیک شکست خوردند.
مسئله ی دیگر این است که جمهوری اسلامی در یک سال گذشته به معیشت کارگران و زحمتکشان آن جامعه تعرضش را بیشتر کرده است. این تعرض برای سود آور کردن سرمایه است. روشن است که سود آوری سرمایه در صورتی تامین میشود که سطح معیشت طبقه کارگر پایین آورده شود. متعارف کردن سرمایه در یک کشور یعنی تعرض به حقوق و دستمزد کارگران، یعنی بستن درهر کارخانه ای که برای سرمایه سود آور تشخیص داده نشود، یعنی اینکه اگر کارخانه ای هم که برای درمان کودکان و بیماران پنیسلین تولید میکند اگر سود آوری اش کم باشد در آن را می بندند. این منطق سرمایه داری است.
در حالیکه کل اپوزیسیون بورژوائی ایران اساسا فقط با اسلامیت رژیم مشکل دارد. از این رو شکست افق ناسیونالیسم ایرانی در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، آرمانی و تاکتیکی تأثیرش را بر جامعه ایران هم گذاشته است.
کورش مدرسی : تورم، عدم پرداخت دستمزدها، بستن کارخانه هایی که سود نمی دهند، خصوصی کردن و... خصوصیات اسلامی نیست. اینها خصوصیات یک نظام سرمایه داری است. سرمایه داری برای آن که سود آور شود باید این کار را بکند و جمهوری اسلامی هم دارد همین کار را می کند. همه جا همینطور است. اگر رضا پهلوی، جبهه ملی، سازمان چریک های فدایی اکثریت، هر کدام از این جریانات بورژوایی قدرت را در دست بگیرند و بخواهند اقتصاد ایران را در چهار چوب نظام بورژوایی اداره کنند، باید به معیشت طبقه کارگر تعرض کنند.
این مسیر برای جمهوری اسلامی دو رکن دارد.
اول؛ تعرض وسیع تر به طبقه کارگر برای سود آورکردن سرمایه
دوم؛ تضمین امنیت برای سرمایه، که اساسا از طریق کوتاه کردن دست آخوندها، سیستم فتوا و فقاهتی، از صحنه سیاست امکان پذیر است. باید امنیت سرمایه تامین شود. در جمهوری اسلامی سرمایه داری فاقد امنیت است. در نتیجه این دو مسئله در کنار هم خصوصیت تمام بخش های سرمایه داری در ایران را بدست میدهد.
سرمایه داری غیر فقر زده در ایران نمی توانیم داشته باشیم. تورم ابزار این است که معیشت طبقه کارگر را پایین بیاورند. تورم یعنی این که ارزش پول کاهش یافته و در نتیجه قیمت همه چیز بالا میرود. از آنجاییکه دستمزد کارگر را با پول می دهند، کاهش ارزش پول به این معنی است که در آمد کارگر و زحمت کش نیز کاهش یافته است. برای سرمایه داری پیامد تعرض به معیشت، افزایش سود سرمایه است.
همان طور که گفتم، اینها نتیجه اسلامی بودن این رژیم نیست. کسانی که این را فقط به اسلامیت رژیم نسبت می دهند می خواهند روی ماهیت سرمایه دارانه این رژیم سرپوش بگذارند. این رژیم، رژیمی سرمایه داری است و این تعرضات، تعرض وسیع تر سرمایه داری است نه تعرض اسلامیت.
کورش مدرسی : ببینید بطور قطع این رژیم، رژیمی اسلامی است و یک بخش مهم از مبارزه مردم ایران هم علیه همین وجه است. این رژیم اسلامی است و قوانین پوسیده ی اسلام را بر زندگی مردم حاکم کرده است. آپارتاید جنسی را برقرار کرده و شنیع ترین و کثیف ترین نوع رفتار حکومتی را با مردم دارد. این یک واقعیت است و اعتراض را از همه ی بخشهای جامعه متوجه خودش می کند. این دیگر کارگر و فقیر و سرمایه دار نمی شناسد. آپارتاید جنسی شامل وضعیت همه ی زنان است چه زنی که خودش سرمایه دار است و چه زنی که کارگر است.
اما اتفاقی که می افتد این است که بخشی از احزاب بورژوازی، احزابی که مخالف رفتن زیر نور افکن رابطه ی کارگر و سرمایه دار به عنوان کنه مسئله و هسته ی وجودی آن جامعه، هستند، به مردم می گویند که دلیل اینکه جمهوری اسلامی اینچنین رفتار می کند، از اسلامیت رژیم است، از تازی و غیر ایرانی بودن آن است، از این است که عوامل آن از ته جامعه آمده اند و ... می گویند رشد سرمایه داری یعنی رفاه، برای اینکه مردم مرفه شوند باید سرمایه داری رشد کند. این را نمی گویند که رشد سرمایه داری در ایران یعنی بدبختی و به فلاکت کشیده شدن مردم و طبقه کارگر.
اینها جنبش هائی واقعی و موجوداند. به جلوی صحنه می آیند تا مردم را به افق خود قانع کرده و مبارزه آنان را صرفا علیه جمهوری اسلامی و در قالب حرکتی ضد اسلامی محدود کنند.
به بیان دیگر، اگر بطور مثال آقای داریوش همایون در فردای ایران نخست وزیر شود، جدایی مذهب از دولت را اعلام کند، آپارتاید جنسی را لغو کند، (که البته همه ی این کارها را هم نمیخواهد بکند) و بقیه ی سیستم را نگه دارد، لابد مردم باید خودشان را پیروز احساس کنند. در حالیکه واقعیت این است که طبقه کارگر و زحمت کش آن جامعه تازه باید مبارزه را شروع و برای حل "مشکلاتشان" بجنگد!
ما به عنوان بخشی از طبقه کارگر، به عنوان کمونیست های طبقه کارگر وظیفه مان این است که به کارگر و زحمت کش جامعه بگوئیم که خودتان را برای جنگ آینده آماده کنید. باید حقیقت را به مردم بگوئیم که این نوع سرنگونی جمهوری اسلامی برای کسی خوشبختی به بار نمی آورد. آن سرنگونی مد نظر ما است که توسط طبقهی کارگر صورت بگیرد. این آن انقلابی است که میتواند در ابعادی وسیع برای مردم خوشبختی بوجود بیاورد.
به نظر من، زیر فرش کردن خصلت سرمایه دارانه رژیم از جانب بورژوازی، یک سنت آگاهانه و جا افتاده ی بورژوازی بوده است. بخشی از چپ هم به نوعی به آن گرفتار است که ما به آن گفته ایم "پوپولیسم". آنها هم پرده روی واقعیات میاندازند. با پرده انداختن روی منافع متناقض در این صف مردم این کار را میکنند. مارکسیست ها معتقد اند که جامعه طبقاتی است و طبقات مختلف منافع مختلفی دارند، این طبقات علیه همدیگر اسلحه بر می دارند. نباید ذهن طبقه کارگر را نسبت به جامعه ای که در آن زندگی میکند مغشوش کرد. در بحث کمون پاریس هم که گفتیم، اتفاقا کمونارها هم همین اشتباه را کردند. اما این اشتباه در انقلاب روسیه تکرار نشد.
کورش مدرسی : بنظر من بهترین اتفاقی که در این سال افتاد این بود که معلوم شد کمونیستها حق داشتند. معلوم شد که سنگر مبارزه برای آزادی، سنگر کمونیست و سنگر چپ جامعه است. که سنگر مبارزه برای حق زن سنگر کمونیست ها و اساسا سنگر طبقه کارگر است. اتفاق بزرگی روز ١٣ آذر افتاد. زمانی که دانشجویان چپ به عنوان تنها نیرویی که مبارزه ای متشکل و متحد و خود آگاه در مقابل جمهوری اسلامی را پیش میبردند به جلوی صحنه آمدند. بعنوان نیرویی که ناسیونالیست نیست، لیبرال نیست، اسلامی نیست، به جمهوری اسلامی هیچ گونه توهمی ندارد و کاملا میداند که قدرتش را از کدام طبقه می گیرد. حزبی بودن یا نبودن این اتفاق امری تماما فرعی به شمار می آید. اینها خود را بخشی از مبارزه ی طبقه کارگر ایران می دانند. همچنین تجربه ی کارگران هفت تپه را داشتیم و... اینها اتفاقات بسیار شورانگیزی است که در سال گذشته به وقوع پیوست.
این اتفاقات درهایی را به روی جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبانه ی مردم ایران باز کرد. سرانجام در خیلی از اذهان تثبیت شد که اگر کسی خواهان آزادی و برابری است و اگر سعادت بشر را می خواهد، راهش رفتن بدنبال جنبش های بورژوایی نیست. بلکه راهش رفتن به دنبال یک جنبش چپ کارگری است. کمونیستها در ایران عروج کردند و از جمله نام حزب حکمتیست به میان جامعه آمد و توجه به سویش جلب شد. این اتفاقات شورانگیز دریچهی بزرگی از فرصت را به روی طبقه کارگر، کمونیستها و به روی چپ آن جامعه در ابعاد عمومی باز کرده است.
کورش مدرسی : اینها اتفاقات خیلی مهمی است و جنبه ی مثبتی از همان تصویری است که در سوال قبل اشاره کردم.
ببینید، نیروی جدیدی متولد شده است. لیست وسیعی از هنرمندان ایران از فراخوان ایرج جنتی عطایی در حمایت از این نیروی جدید که دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب باشد، استقبال کرده اند. این اساسا اعلام حمایت از چپ جامعه است. در حالیکه هنرمندان جامعه تا کنون اغلب از فلان شخصیت ناسیونالیست، یا فلان شخصیت میهن پرست و... حمایت میکردند. تا جایی که من به یاد دارم این اولین بار است که هنرمندان از کسانی که شعار آزادی و برابری سرداده اند، کسانی که خود را چپ مینامند و بخش زیادی از آنان خود را سوسیالیست و مارکسیست میدانند، دفاع کرده و خواستار آزادی آنان شده باشند. این فقط نشان دهنده قدرت چپ و ناتوانی راست جامعه است. نشانه ی از سکه افتادن افق راست و نا امیدی ای است که در افق راست هست. و گر نه منطق جامعه که خود به خود فرقی نکرده است.
یا در مورد فراخوانی که دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب میدهند و پاسخی که از خارج میگیرند. می بینیم که همه ی اپوزیسیون مجبور میشوند خودشان را به یک لنگری، حتی اگر اسمش را هم نمی آورند وصل کنند.
یا فراخوانی که برای دفاع از اسانلو وصالحی داده می شود، نیروهای راست که ساکت میمانند. اما آن جریانی که به خودش می گوید چپ مجبور میشود تا از دنیای شلنگ تخته ای و بی محابای اینترنتی بیرون بیاید و یک جایی پا روی زمین بگذارد و خود را نگه دارد. این اتفاقات تاثیرات عمیقی در چپ و در مارکسیسم و کمونیسم آن جامعه گذاشته است. حزب ما باید افتخار کند که نقشی در این رابطه داشته باشد.
کورش مدرسی : من فکر می کنم در دوره احمدی نژاد کلا اتفاق جدیدی افتاده است. مواردی که شما در سوال تان مطرح کردید، همه صدق میکند. در قسمت قبل اشاره کردم که احمدی نژاد قهرمان همه اینهاست.
جمهوری اسلامی رژیمی بود که برای سرکوب انقلاب مردم بر سر کار آمد. این یک رژیم متعارف سرمایه داری نبود. رژیمی بود که برای سرکوب انقلاب و با خاصیت سرکوب چپ آن جامعه و جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی سرکار آمد. طی توافق سران کشور های امپریالیستی در گوادالوپ که بورژوازی ایران هم برای مهار و سرکوب انقلاب به آن رضایت داد.
جمهوری اسلامی انقلاب را سرکوب کرد. اما جامعه نمی توانست که تا ابد در یک حالت نامتعارف بسر برد. جامعه که یک اردوگاه هزار، دوهزار نفره نیست. جامعه مسائلی واقعی دارد. باید برای هفتاد میلیون نفر شرایط زندگی فراهم کرد و تصویری از آینده جلو رویشان گذاشت.
اینجاست که نقش جنبش های اجتماعی مطرح می شود. این جنبش ها به میدان می آیند و تصاویر مختلفی را جلو روی جامعه میگذارند. پایان جنگ ایران و عراق با آغاز یک دوره متعارف تری در حیات جمهوری اسلامی همراه است. رفسنجانی به میدان می آید و دوره ی سازنده گی در چهارچوب اسلام شروع می شود. سپس معلوم می شود که کارساز نیست. بعد دوره ی دوم خرداد و اصلاحات در چهارچوب اسلام فرا می رسد که آن هم معلوم می شود کارساز نبوده و شکست می خورد. و امروز دوره ی گسترش سرمایه داری در چهار چوب اسلام است. به نظر من، جمهوری اسلامی از طریق ائتلاف احمدی نژاد، یعنی بلوک تکنوکرات های ناسیونالیست مذهبی و سپاه پاسداران از یک طرف و خود شخص خامنه ای از طرف دیگر، این قدرت را دارد که جامعه ایران را به یک سیستم بورژوازی متعارف تری سوق دهد و اسلامیت ش هم باقی بماند. مانند عربستان سعودی، پاکستان، دبی، امارات و... که دُوَل سرمایه داری اسلامی هستند.
بنابراین جمهوری اسلامی می تواند با حفظ اسلامیت اش از این وضعیت به سمت متعارف شدن و متعارف تر کردن سرمایه داری در ایران عبور کند. برای تحقق این کار باید چند فاکتور تامین شود. اولا" فشار بورژوازی بین المللی را کم کند تا بازار جهانی، ایران را به عنوان کشوری که دیگر نمیشود با آن کاری کرد بپذیرد. دوما سرمایه را باید سود آور کند همچنانکه قبلا هم اشاره کردم.
سرمایه داری در ایران تنها ابزار دخالتش در بازار، مانند چین و مالزی و خیلی کشورهای دیگر، نیروی کار ارزانش است. برای متعارف کردن سرمایه داری باید این نیروی کار را ارزان کند. همچنان که گفتم، راهش تعرض به معیشت طبقه کارگر، بستن صنایع غیر سود آور، خصوصی کردن های وسیع، کم کردن دخالت دولت در گرداندن سرمایه است و فاکتور آخر محدود کردن امکان دخالت سیستم مذهبی اسلامی و آخوندها با اتکا به فتوا است.
به نظر من، دولت احمدی نژاد این محدود کردن را شروع کرده است. بنظر می رسد یکی از شاخص هائیکه در انتخابات اخیر مجلس گذاشته بودند، تعداد کم کاندیداهای آخوند بود. طبعا غیر آخوندی کردن سیستم حکومتی طول می کشد اما احمدی نژاد آغاز کننده ی این پروسه است. آیا موفق می شود یا نه بحث دیگری است. ولی جهتی که دارد، رفتن به سمت متعارف کردن سرمایه داری است. معنی این کار نه تنها خوشبختی مردم نیست بلکه تشدید اختناق، تعرض بیشتر به طبقه کارگر، شلاق زدن بیشتر فعالین کارگری و افزایش بیش از پیش فقر است.
در مقابل باز شدن درهای بازار وضعیت بهتری را برای بورژوازی و بخش های مرفه جامعه به دنبال خواهد داشت. و بتدریج آنها را مبارزه ی سیاسی پاسیو میکند و مجددا وزنه ی اصلی اعتراض و مبارزه هر چه بیشتر بر دوش طبقه کارگر و زحمت کش جامعه قرار میدهد. در بعد حزبی، اپوزیسیون راست که حرفی برای گفتن ندارد اما این وظیفه ی کمونیستها و احزاب چپ جامعه است که تلاش برای سازمان یابی را بیشتر کنند.
کورش مدرسی : به نظر من در آن مورد هم کم مشکل ندارند. چون آخوندها نمی خواهند از حکومت کنار بروند اگر خامنه ای همراه نباشد. سپاه پاسداران و احمدی نژاد زورشان به امام جمعه ها و سیستم فقاهتی - فتوائی نمی رسد.
ازسال ۵٧ تا کنون آخوندها و دستگاه مذهبی، به عنوان یک مافیای مفت خور اقتصادی ( به معنی رایج در سنت بورژوازی) وارد صحنه شده است. کوتاه کردن دست اینها به عنوان یک سیستم زائد، برای دولت احمدی نژاد آسان نیست.
کورش مدرسی: طبقه کارگر و زحمت کش و نیروهای چپ آن جامعه هم بیش از پیش تحت فشارهای سیاسی و اقتصادی قرار میگیرند. باید منتظر بود و اشکال پیشرفته تر مبارزه و مقاومت و تحزب قوی تر چپ شکل بگیرد. به نظر من جناح های راست و بخش بالای خرده بورژوای و سنت های اجتماعی ناشی از اینها در جامعه به تدریج محافظه کارتر و کم افق تر و نسبت به شرایطی که رفته رفته برایشان فراهم میگردد راضی تر می شوند. طبقه کارگر و کمونیست ها به جلو صحنه رانده میشوند.