رفقا!
اجازه بدهید یک بار دیگر از جانب رهبری حزب شرکت شما در کنگره چهارم حزب حکمتیست راخوش آمد بگویم.
حزب حکمتیست کنگره هایش را علنی برگزار نمی کند. دلیل آن روشن است. یک حزب مخفی و زیر فشار که تحت تعقیب پلیس و همه دارودسته های بورژوازی و ارتجاعی است نمی تواند همه نمایندگان و همه تصمیمات خود را علنی کند. مگر اینکه همه زندگی اش خارج کشور است و "داخلی" ها هوادار و یا عضو از راه دور باشند. به همین دلیل ما بعد از کنگره اول، کنگره علنی دیگری را برگزار نکردیم.
اما تصمیم گرفتیم که این کنگره خاص را حتی به قیمت محدودیتهای زیاد، به عنوان یک نمایش، بصورت علنی برگزار کنیم.
در اساس دو فاکتور مبنای این تصمیم گیری بود:
فاکتور اول خنثی کردن فشار پلیسی است. ببینید، شما با حزبی روبرو هستید که از جمهوری اسلامی تا پلیس بین الملل علیه آن لشگر کشیده اند. تعداد زیادی از اعضای رهبری آن را " قاچاق" اعلام کردهاند. این کار برای جمهوری اسلامی مصرف داخلی دارد. میخواهند ملت را بترسانند که با هر کس تماس میگیرید با این یکی نباید تماس بگیرید. داغ میشوید و همه دو صفر هفت های دنیا دنبالتان خواهند بود.
اولین خاصیت کنگره علنی این است که اینجا بایستیم و بگوئیم اینها تبلیغات است، این دستگاه پلیسی لااقل در خارج از ایران هیچ غلطی نمی تواند بکند. قدرتش را ندارد. جمهوری اسلامی و اینترپل با هم هیچ کاری نمی توانند بکنند. ما اینجا علناً انگشت توی چشمشان میکنیم و تحقیرشان میکنیم.
همه کسانی که بعنوان میهمان در این کنگره شرکت دارند در خیط کردن جمهوری اسلامی و دستگاه پلیسی آن شرکت کرده اند. این میهمانان بخشی از تلاش برای شکستن موج ارعاب جمهوری اسلامی هستند. صمیمانه دست همه این میهمانان را می فشارم و از آنها قدردانی میکنم. باید این ارعاب ها را شکست. نباید به مانورهای جمهوری اسلامی تسلیم شد. در نتیجه کنگره برای ما نمایش این اتحاد و نمایش این قدرت است. نمایشی است تا نشان دهیم که ما نه اینترپل را قبول داریم و نه جمهوری اسلامی را. اینها آنقدر که ادعا میکنند قوی نیستند. زیر دماغشان می شود جمع شد عکس گرفت و فیلم گرفت و کنگره برگزار کرد.
فاکتور دوم در برگزاری علنی کنگره این بود که حزب حکمتیست یک حزب خاص و در موقعیت خاصی است.
در صحنه سیاست ایران کم اتفاق افتاده که یک حزب اینگونه در مقابل تمام احزاب دیگر از راست تا به اصطلاح چپ به ایستد. و به یک حالت قطبی برسد. کمتر کسی را در فضای سیاسی ایران میبینید که نسبت به این حزب بی نظر و یا بیطرف باشد. دنیای سیاست ایران بیش از همیشه به دو قطب کسانی که به این حزب سمپاتی دارند و کسانی که مخالف آن هستند و آرزوی از هم پاشیدن و یا شکست آن را میکنند، تقسیم شده است.
ماجرای سبز و تجربه دوره گذشته این حزب در ساختن یک حزب کمونیستی اجتماعی در ایران و گره خورد آن به سرانجام سرکوب دانشجویان کمونیست در ایران این فضا را له یا علیه آن تثبیت کرد.
این صف بندی فقط احزاب سیاسی ایران را شامل نمی شود. از حزب بی بی سی تا کل میدیای غربی و شرقی را در برگرفته است. بعد از ماجرای اینترپل، بخش بینالمللی بی بی سی با من تماس گرفت که می خواهیم با شما در این مورد مصاحبه کنیم. پرسیدم دقیقاً در باره چه چیز میخواهید گزارش تهیه کنید؟ جواب دادند که ما برای بی بی سی بخش بین المللی اش گزارش تهیه میکنیم. اما نمیخواهیم این ماجرا را سیاسی کنیم. با شما به عنوان یک پناهنده محترم که زندگیش را میکند و این اقدام اینترپل زندگی او را به هم ریخته است گزارش تهیه میکنیم.
جواب دادم که ببخشید من نه پناهنده محترم هستم و نه زندگیام به هم خورده است. این اقدام پلیس بینالمللی و جمهوری اسلامی یک اقدام سیاسی است شما چگونه میخواهید از آن یک گزارش غیر سیاسی تهیه کنید؟ من حاضر نیستم که شما بیاِئد و از من در حال قاچ کردن خیار در آشپزخانه و یا قدم زدن در پارک فیلم بگیرید.
جواب این بود که بی بی سی رسما سبز و طرفدار این جنبش جاری است و شما در لیست سیاه هستید نه در بخش انگلیسی و نه در بخش فارسی و نه در هیچ بخش دیگری ما نمیتوانیم از شما نام ببریم. اتاق کنترل یا سردبیر قطع میکند. رادیو اسرائیل از طریقی با ثریا شهابی تماس می گیرد که می خواهیم با شما در مورد ماجرای اینترپل مصاحبه کنیم. اما ما با شما مسئله داریم. ما از موضع شما در مورد غزه و فلسطین ناراضی هستیم. ثریا شهابی هم جواب میدهد که ما هم از جنایتی که شما در غزه و فلسطین می کنید خیلی ناراضی هستیم. چکار کنیم؟ شما رادیو اسرائیل هستید یا نماینده وزارت خارجه؟
می خواهم بگویم لااقل طیف مخالفین این حزب بین المللی شده است. درنتیجه این کنگره در این مقطع خاص به ما فرصت میدهد تا توضیح دهیم که مبنای این صف بندی چیست. کدام قطب نما ما را هدایت میکند و به هر کس که به خود و دیگران احترام میگذارد اجازه بدهیم اینجا حضور برساند در جلسات علنی یا در جلسات حاشیهای کنگره، این حزب، این خط و این آدمها را مورد خطاب قرار دهد، سعی کند بر آنها تأثیر بگذارد و قبول کند که حاضر است از آنها تأثیر بپذیرد.
ما حاضریم این مجال را بدهیم که هرکس، بیرون از خلوت اینترنت و شجاعت تنها در مقابل مونیتور نشستن، بیاید ما را نقد کند، با ما جدل کند و اجازه بدهد که ما هم جواب بدهیم. خیلی ها قبول کردند و به عنوان میهمان در این کنگره شرکت کنند. از این شرکت کنندگان متشکرم و فکر میکنم این کار به فضای سالم در دنیای غیر مجازی سیاسی در ایران کمک میکند.
خیلی ها هم قانع نشدند و ترجیح دادند کارهای دیگری بکنند و پشت اینترنت و فیس بوک به اعلام موضع ادامه بدهند، اما در دنیای غیر مجازی. جامعه و سیاست توسط اجتماع انسانها حرکت میکند، ابزار این حرکت اجتماع انسانهای زنده هستند و کسانی که در دنیای مجازی خیر و مصلحت و حقیقت را پخش میکنند، دست آخر می بازند. مهم نیست آدمهای خوبی هستند و حقیقت را پخش می کنند. در آخر می بازند. مبارزه و مبارزه سیاسی و بحث کردن برای برد است نه صرف مبارزه یا نوشتن یا اعلام موضع. در افتتاحیه کنگره میخواهم تا آنجا که وقت اجازه میدهد، توضیح دهم که قطب نمای فکری و جنبشی ما کدام بوده است؟ چرا ما جائی هستیم که میبینید؟
اینجا نمی خواهم درباره اوضاع سیاسی ایران یا جهان صحبت کنم. اینها در دستور جلسه کنگره هست و راستش بحث من پایه ای تر از یک وضعیت خاص است. اوضاع دنیا هر چه باشد و اوضاع ایران هر چه باشد یک قطب نمای پایه ای تری ما را اینطرف و آنطرف میبرد، یک جایروسکوپ خاصی ما را هدایت میکند. می خواهم راجع به قطب نما صحبت کنم.
قبلا منصور حکمت در کتابی تحت نام "تفاوتهای ما" در مورد قطب نمای یک حزب کمونیستی – کارگری صحبت کرده است. ای کاش میشد امروز در مورد معانی آن، بعد از بیش از بیست سال، حرف زد. این کار را نمیشود کرد. دنیای نیروهای به اصطلاح چپ امروز به شدت نسبت به آن دوره عقب رفته است.” تفاوت های ما“ زمانی نوشته شد که هنوز دیوار برلین پائین نیامده بود، هنوز خیلی از کسانی که به خود کمونیست میگفتند عقیده داشتند دنیای ما دنیای سرمایه داری است، عقیده داشتند ایران سرمایه داری است، عقیده داشتند سوسیالیزم تنها راه نجات ازبردگی مزدی است، هنوز عقیده داشتند انقلاب کارگری و دیکتاتوری پرولتاریا ابزار تحقق سوسیالیسم است. هنوز نقد پوپولیسمی که کارگر و خرده بورژوا و بورژوا را در یک کیسه واحد به اسم خلق یا مردم میکرد زنده بود. بحث "تفاوت های ما" میگفت این مرزها کافی نیست. اینها تنها اعتقاد است. رابطه حزب کمونیستی با طبقه کارگر تحلیلی و ایدئولوژیک نیست، اجتماعی و جنبشی است. رابطه با ساختار درونی خود طبقه کارگر است. "تفاوت های ما" مولفه های تحزب کارگری را در تمایز از تحزب کمونیسم بورژوائی نشان میداد.
امروز، اما، آن "اعتقادات" تماماً کنار گذاشته شده اند. امروز دیگر ظاهراً دنیای ما به سرمایه دار و کارگر تقسیم نمیشود، به خوب و بد، با شرف و بی شرف، با وجدان و بی وجدان، اسلامی و غیر اسلامی، تروریست و غیر تروریست و جدیداً انسان و حیوان تقسیم شده است. برای جلب بورژوازی، حکومت کارگری جایش را به حکومت انسانی، حکومت دمکراتیک، حکومت مردم، حکومت انسان های با وجدان و غیره داده است. اگر مارکس از دیدگاه اینها میخواست مانیفست را بنویسد میبایست مینوشت تاریخ تمدن انسان تاریخ مبارزه انسانیت و حیوانیت، تاریخ مبارزه مردم باشرف با بیشرف و غیره است و نه تاریخ مبارزه طبقاتی. و به این ترتیب کل شفافیت طبقاتی مانیفست را به فضای گل آلود، مبهم و دلبخواه انسانیت و حیوانیت، خوب و بد، خیر و شر، خلق و ضد خلق و غیره تغییر میداد.
این یک عقب گرد جدی است که لیبرالیسم بورژوازی در سطح جهانی، و بورژوازی ایران در این مورد خاص، به بخش وسیعی از کسانی که خود را کمونیست میخوانند تحمیل کرده است. امروز باید به قدیمی ترین سنگر کمونیستی یعنی مانیفست کمونیست برگشت و از آن در مقابل این تجدید نظر ها و تدقیق ها دفاع کرد.
در نتیجه اینجا مجبورم بحث را درسطح پایهای تری از بحثهای "تفاوت های ما" نگاه دارم و به بعضی از این تفاوتهای پایهای تر بپردازم. بعضی از این تفاوتها اینها هستند:
در جریان اعتراضات حول انتخابات رئیس جمهوری ایران با دوستی بحث می کردیم. دوستی که طرفدار جنبش توده ها و قیام عاشورا بود. این دوست موضع کلاسیک همه چپ های ایران، منهای حزب حکمتیست، را داشت. بعد از یک بحث پر حرارت و نسبتاً طولانی، وقتی در آخر بحث که فکر کرد تکیه گاه مهمی برای اثبات ضرورت شرکت همه در این اعتراضات را ندارد در کمال صداقت پرسید "پس می گوئید ما چکار کنیم؟"
پرسیدم سند آنچه باید آموخت ما را دیدهای؟ گفت نه. گفتم اولین قدم این است که قبول کنی مائی وجود ندارد.
این حزب عقیده ندارد یک "ما"ی ماورای سیاست و ماورای طبقات وجود دارد. این حزب عقیده ندارد خلق وجود دارد. این حزب عقیده ندارد مردم به طور عام وجود دارد. این "ما"یی که شما از آن نام میبرید یک سرش طبقه کارگر است یک سرش بورژوازی، یک سرش دهقان است یک سرش خورده بورژوای عقب مانده. این "ما" ها همه بر اساس منفعت طبقاتی خود، و لذا خط، سیاست و پرچم خاص خود حرکت میکنند.
این اولین و پایهای ترین جهت در قطب نمای ماست. قبل از هر چیز درک این تفکیک محک درستی و غلطی سیاستی را به ما نشان میدهد. ما معتقدیم جامعه و حکومت ایران با اسلامیت، با بقایای غیر سرمایه داری، با سرمایه داری غیر متعارف و با هر نوع دیگری از سرمایه داری که مشخصات و مکانیسم ها و منافع پایهای حرکت و سودآوری سرمایه را نفی میکنند توضیح داده نمیشود.
ما معتقدیم در ایران یک نظام سرمایه داری متکی به نیروی کار ارزان مستقر است و کل تفاوت در سیاستهای جناح های مختلف تفاوت در شیوه تضمین و گسترش این نظام است.
ما معتقدیم جامعه ایران جامعه سرمایه داری است و کل مکانیزم سیاست گذاری، کل جنبش های بورژوائی آن در نهایت بر این لولا میچرخند. البته این به این معنی نیست که همه اشکال ستم منشاء تولدشان نظام سرمایه داری است و یا در چارچوب سرمایه داری غیر قابل حل هستند. اختناق فرهنگی، ستم بر زن و صنعت مذهب نمونه این ستمها هستند. اما در ایران، مانند هر جامعه سرمایه داری دیگر، بازتولید این اشکال ستم مستقیماً به منفعت طبقه سرمایه دار گره خورده است و این بورژوازی، و نه عقبماندگی یا اسلامیت، است که این اشکال ستم را زنده نگاه میدارد و بازتولید میکند. هیچ بخشی از بورژوازی ایران طرفدار آزادی سیاسی برای طبقه کارگر نیست. هیچ بخشی از بورژوازی مترقی نیست و بوژوازی مردسالاری و مذهب را هر روز دوباره تولید میکند. منفعت سرمایه داری این را ایجاب میکند. گیرم که در ابعاد آن تفاوت هائی داشته باشند.
ما اولین وظیفه خود را این میدانیم که این واقعیت را به خود آگاهی طبقه کارگر تبدیل کنیم. مبنای این ستمها را از هاله ابهام بورژوازی خارج کنیم. کسی که نتواند این پدیدهها را توضیح دهد بورژوائی است که بورژوازی را نمیتواند ببیند یا تصویر افسانهای از آن دارد. طبقه کارگر را در صف مردم، خلق، انسان و غیره منحل میکند.
در این سطح از بحث، دنیا به همین سفیدی و سیاهی است. یا بورژوائی است یا پرولتری. یا پرولتر هستید یا بورژوا. یا زیر پرچم طبقه کارگر هستید یا زیر پرچم بورژوازی. آلترناتیو دیگری وجود ندارد. تمام جامعه باید در مقابل این انتخاب قرار بگیرد. یا به صف پرچم کارگر میپیوندد یا به پرچم بورژوازی.
با همین قطب نما یا شاقول، ما قبول نداریم در دنیای سیاست و مبارزه سیاسی و لاجرم طبقاتی، مردم به کرد و فارس و ترک و بلوچ و عرب، مسلمان، سنی، شیعه، مسیحی و یهودی و غیره تقسیم میشوند. اینها تقسیمات سیاسی است که بورژوازی برای تقسیم کارگر میان خود ابداع کرده است. بورژوازی مثل همیشه تلاش میکند تا در جنگ دائمی میان سرمایه داران برای تقسیم سود، کارگر کرد را کنار بورژوای کرد، کارگر عرب را کنار بورژوازی عرب، کارگر اسرائیلی را کنار بورژوازی اسرائیلی، کارگر ایرانی را کنار سرمایه دار ایرانی، کارگر چینی را کنار سرمایه دار چینی و غیره نگاه دارد. این خاصیت اصلی ناسیونالیسم و قوم پرستی و مذهب در دنیای امروز است. دامن زدن به تفرقه در صف طبقه کارگر و جمع کردن قوا برای خود در جدال دائمی شان با هم. ما این سئوال که کرد ها یا مردم سنندج و مریوان چه باید بکنند را گمراه کننده و خدمت به غیر طبقاتی اعلام کردن سیاست میدانیم. در کردستان یا در سنندج و در مریوان کارگریک کار باید بکند، بورژوایش کار دیگری میکند و بقیه میان این دو انتخاب میکنند.
میدانم ما هم بسیاری از اوقات صف طبقاتی قابل جذب به پرچم طبقه کارگر را تحت عنوان عمومی مردم مورد خطاب قرار میدهیم، اما این محدودهای دارد و آژیتاسیون سیاسی برای جلب توده وسیع تهیدستان و خرده بورژوازی فقیر است که میتواند به پرچم طبقه کارگر جلب شود. این بخشی از تاکتیک است و نه هویت ایدئولوژیک. دعوت از بقیه به پیوستن به صف طبقه کارگر است نه منحل کردن طبقه کارگر در صف طبقات دیگر.
اگر کسی می خواهد ما را نقد کند، اگر کسی می خواهد ما را نفی کند، لازم نیست به بد اخلاقی و خوش اخلاقی این آدم به توطئه گری ما به اینکه بد گفتیم یا خوب گفتیم، خوش اخلاق هستیم یا بد اخلاق، فلان کردیم یا بهمان متوسل شود. بهتر است سر راست سراغ این پایه هویتی ما برود.
برای ما صف خاکستری وجود ندارد. صف خاکستری حداکثر آن صفی است که بالقوه میتواند به زیر پرچم طبقه کارگر درآید. صف بندی سیاسی در جامعه یا سیاه است یا سرخ. همین.
در قسمت اول صحبتم گفتم طبقه کارگر مثل خرده بورژوا نیست که عاشق اعتراض باشد. مثل دانشجوی شوریده انقلابی و چپی ای که مبارزه را برای مبارزه میخواهد و نسبت به آن حالت عرفانی دارد نیست.
طبقه کارگر برای این مبارزه میکند که پیروز شود. برای رسیدن به زندگی قابل تحمل تر، برای نجات از استثمار سرمایه داری مبارزه میکند. کسی که کارگر را فقط به آکسیون فرا میخواند تا شاید وضع "بهتر شود"، یک خرده بورژوا است که فقط از مبارزه آکسیون را می فهمد. اگر به عنوان دانشجو، دهقان، صاحب ملک و یا بورژوا در مبارزه شکست بخورید، بعد از مجازات خود یا خانواده و یا هردو کمابیش به زندگیتان برمیگردید.
کارگر اگر در مبارزه اش شکست بخورد، کارش، یعنی همه زندگیش، را از دست میدهد. خانواده اش را از دست می دهد، فرزندانش به فحشا، مواد مخدر و یا مزدوری در بدترین شکلش برای سرمایه داری کشیده می شود. به خاک سیاه نشانده می شود. اعتصاب برای کارگر، اصلاً آن حالت قهرمانانه ای که برای خرده بورژوا و بورژوا دارد را ندارد. اعتصاب دردآورترین اقدام زندگی کارگر است که طی آن غالباً گرسنه میماند، کارش را چه بسا از دست میدهد. برای طبقات و اقشار دیگر اعتراض و اعتصاب یک لحظه شورانگیز در قیام عرفانی ام علیه ظلم حاکم است. قهرمانی کارگر قبل از آنکه در شرکت قهرمانانه در مبارزات طبقات دیگر یا مبارزه بطور کلی بیان شود در قهرمانی کارگری که برای نجات کارگر دیگر به زیر آوارمعدن میخزد و یا دستش را برای نجات دست رفیقش از زیر گیوتین و قیچی و پرس به زیر این ماشین آلات میفرستد نهفته است.
درنتیجه برای ما، مانند هر فعال کارگری، مبارزه با قابلیت پیروزی برای طبقه کارگر در آن سنجیده میشود و نه با پیوستن به صف مبارزه خلق و خلایق. می خواهیم پیروز بشویم. فراخوان طبقه کارگر به شرکت در هر اعتراض و یا آکسیون "مترقی"، کشیدن طبقه کارگر به صف سربازان طبقات و اقشار دیگر است.
حتماً رئیس جمهور شدن موسوی یا انتخاب یک زن به ریاست جمهوری آمریکا و یا تعیین یک زن به عنوان ولی فقیه در ایران بهتر از احمدی نژاد، رئیس جمهور مرد و ولی فقیه مرد است. اما طبقه کارگر چه نفعی در ریاست جمهوری موسوی یا کلینتون و یا ولی فقیه شده خانم رهنورد دارد؟ چه ربطی به منفعت کارگر و پرولتر و سوسیالیست دارد که هیلاری کلینتون رئیس جمهور آمریکا بشود؟ چرا باید جانش را فدا کند یا سیلی بخورد یا کارش را در این راه از دست بدهد؟ چرا باید مقنعه زهرا رهنورد پرچم پیروزی انقلاب پرولتری بشود؟ ما طرفدار شلوغی علی العموم نیستیم.
ما خیلی سرنگونی طلب هستیم، ولی برای ما سرنگونی جمهوری اسلامی. حتی در بهترین و انقلابی ترین حالت این سرنگونی یک رفرم است که مطلوبیت آن فقط به عنوان مقدمه سرنگونی کل بورژوازی معنی میدهد. در نتیجه سؤال ما در هر مبارزه سیاسی این است که پیروزی این مبارزه ما را کجای نقشه رسیدن به این هدف قرار میدهد؟
ما معتقدیم که همانطور که مارکس میگوید، سوسیالیسم امروز نه تنها ممکن است بلکه ضروری است. ما قائل به این هستیم که، همان طور که مارکس میگوید، شرایط عینی برقراری سوسیالیسم تماما فراهم است. ما معتقدیم که تحقق سوسیالیسم در گرو تحقق شرط ذهنی آن، یعنی آمادگی ذهنی و عملی فاعل آن، طبقه کارگر، است. فاعل این انقلاب طبقه کارگر است و نه مردم یا خلق یا انسان ها.
تنها دلیل عدم تحقق انقلاب سوسیالیستی نا آمادگی طبقه کارگر و پراکندگی درون صف طبقه کارگر است. مبنای کل سیاست بورژوازی در سرکوب و تحمیق طبقه کارگر تضمین همین پراکندگی و نا آمادگی است.
یک بخش مهم مانیفست در این باره است، که پراکندگی طبقه کارگر رمز بقای حکومت سرمایه داری است. همان طوری که مانیفست میگوید هر روز و هر جا که طبقه کارگر به عنوان طبقه متشکل شود آنجا و آن روز آخر عمر حکومت بورژوازی است. روزی است که بورژوازی نه اسلحه اش کار خواهد کرد نه ماشینش حرکت خواهد کرد، نه برق دارد، نه نفت، نه گاز و نه هیچ چیز دیگری. طبقه کارگر جامعه را می خواباند. مهم نیست صد نفر است یا صد هزار نفر. نقش کارگر در جامعه این است. دهقان و خرده بورژوا این قدرت را ندارند. انقلاب پنجاه و هفت ایران را ندیدید؟ قدرت طبقه کارگر را آنجا ندیدید؟
شعار کارگران جهان متحد شوید، بر دیوار های این کنگره نوشته شده یک آرزو یا یک شعار خالی نیست. برای ما مبنای استراتژی و تاکتیک است. درنتیجه موفقیت یا عدم موفقیت هر مبارزه برای ما دو شاخص دارد: اول رسیدن به خواست های آن مبارزه معین و دوم اینکه آن مبارزه در تشکل و آگاهی طبقه کارگر برای مقابله نهائی با بورژوازی چه نقشی دارد، آگاهی و اتحاد درونی طبقه کارگر را چقدر افزایش داده و رهبری فعالین کمونیست طبقه کارگر را چقدر تثبیت کرده است.
برای ما پروسه آگاه کردن و متحد کردن طبقه کارگر یک نبرد سیاسی و عملی همه جانبه است. روشنگری و نشر حقیقت تنها جوابگو نیست. این تلاش یک جدال همه جانبه علیه کل دستگاه سرکوب و دستگاه تولید خرافه است. خرافاتی که تمام میدیا، مساجد و جریانات بورژوائی، ازجمله کمونیسم بورژوائی، در ذهن کارگر میکارد، دامن میزند و زنده نگاه میدارد.
این مبارزه، تنها مبارزه با دولت نیست، مبارزه با صنعت مذهب و کل ژورنالیسم و میدیای نوکری مانند کلیسای قرون وسطی در خدمت حفط وضع موجود هستند، است. مبارزه با کل جریانات بورژوائی است. کسانی که فقط ضد رژیم هستند این را نمیفهمند. برای ما تجربه مبارزه روزمره در پروسه خودآگاهی و اتحاد طبقه کارگر نقش محوری دارد. کمونیسم بیش از هرجا در تجربه زندگی و مبارزه روزمره کارگر است که میتواند چشم او را به حقیقت بازکند. راه موثرتر مبارزه و راه موثرتر رسیدن به پیروزی را نشان دهد.
با امکاناتی که بورژوازی دارد، با دستگاه سرکوب و اختناق اش و مهمتر از آن کل دستگاه تولید خرافه سیاسی و مذهبی و ملی و قومی حقیقت را کذب و کذب مطلق را عین حقیقت می نمایاند. این حکومت طبقاتی حتی اجازه رسیدن صدای حقیقت به کارگر را نمیدهد. دسترسی مستقیم به طبقه و تلاش برای متحد کردن آن در دنیای واقعی برای ما دریچه مهم این اتحاد و خود آگاهی است.
ما معتقدیم، به قول منصور حکمت، اگر زیپ پوست هر انسانی را بکشید زیر آن یک برابری طلب میابید. اما تبدیل این حکم به اینکه انسانها در جامعه طبقاتی همه برابری طلب هستند یک شیادی است.
این "زیپ" با نشان دادن جنبههای غیر انسانی نظم موجود، با انقلاب ایدئولوژیک و با نصیحت کشیده نمی شود. این زیپ وقتی کشیده میشود که جامعه و همه انسانها از لباس تنگ طبقاتی بورژوائی بیرون کشیده شوند. این زیپ وقتی کشیده میشود که بورژوا و کارگری در جامعه باقی نباشد. تا آن وقت انسانها منفعت طبقاتی خود را انسانی ترین تصویر میبینند.
انسانها وقتی چشم شان به روی انسانیت باز می شود که از موقعیت طبقاتی ضد انسانی شان نجات پیداکرده باشند. این موقعیت، موقعیت بورژوائی است. کسی که فکر میکند با نصیحت، با یک شاخه گل و یک گیلاس شراب، با موعظه در مورد انسانیت میتواند بر واقعیت طبقاتی جامعه سرپوش بگذارد یا یک متوهم است یا یک شیاد.
ما رسالتمان این است که به طبقه کارگر نشان دهیم که بورژوازی تا آخرین لحظه زندگی اش و تا آخرین قطره خونش با چنگ و دندان و با توپ وتفنگ و با بمب در دفاع از مالکیت و موقعیت بورژوائی خود دفاع میکند. انقلاب کارگری را به خون میکشد. هیچ بورژوائی اموالش را داوطلبانه و تحت تأثیر مصلحین و خیر اندیشان رها نمیکند. کسی که عکس این حقیقت را تبلیغ میکند، دروغ می گوید. خاک به چشم طبقه کارگر می پاشد. درنتیجه ما ضمن اینکه برای انقلاب کارگری مبارزه میکنیم و از هر تلاشی برای رفرم در خدمت تسهیل اتحاد و خود آگاهی طبقه کارگر دفاع میکنیم، از هر قدمی که هر فعال کارگری در راه اتحاد طبقه کارگر بر میدارد دفاع میکنیم و خود را در صف آنها میدانیم. این صف، صف اول متحدین ما هستند. ما دوری و نزدیکی ما با دیگران را با این متر می سنجیم و نه با اینکه چقدر دقیقا مثل ما حرف میزند، چه کسی جمله های ما را به کار میبرد یا به کار نمی برد.
ما معتقد به امکان پذیری و ضرورت دنیای بهتر هستیم، اما این به زحمت تفاوت ما با دیگران است. این واقعیت نقطه شروع برنامه دنیای بهتر است. همه جنبش ها تصویری از دنیای بهتر خود را بدست میدهند و جنبش های بورژوائی بنا به تعریف آن را ملی و همگانی اعلام میکنند. کسی که بهشت را اختراع کرد، دنیای بهترش را تصویر کرده است. آن آخوندی که در موعظه های تلویزیونی خود ادعا میکرد که اگر هرکس در تهران یک گوسفند در خانهاش نگاه دارد جامعه ما روحانی تر و خودکفا تر میشود هم دنیای بهتری را تصویر میکند. همه اتوپی ها دنیای بهتری را تصویر میکنند. قائل بودن به دنیای بهتر نقطه مشترک همه جریانات اجتماعی، سیاسی و طبقاتی است. مگر هیتلر و استالین دنیای بهتری را تصویر نمیکرند؟
ما به سنتی تعلق داریم که معتقد است دنیای بهتر ممکن است. اما تأکید میکند که این دنیای بهتر فقط با یک انقلاب کارگری و برانداختن سرمایه داری و استقرار حکومت کارگری ممکن است. این انقلاب یک انقلاب انسانی، یک انقلاب ملی، یک انقلاب استقلال طلبانه، یک انقلاب زنانه و غیره نیست. یک انقلاب کارگری است.
ما به سنتی تعلق داریم که معتقد است اوتوپیسم نتنها به جائی نمیرسد، در نهایت اتوپیست ها در خدمت تثبیت خرافه جامعه غیر طبقاتی در ذهن طبقه کارگر هستند.
ما معتقد هستیم که پیش شرط هر تغییری در ساختار جامعه و علیه بورژوازی تصرف قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر و استقرار حکومت کارگری یا دیکتاتوری پرولتاریا است.
اما ما معتقد نیستیم که طبقه کارگر در یک روز طلائی به خیابان میآید و قدرت را میگیرد. هیچ طبقه ای در تاریخ این چنین قدرت را نگرفته است.
سرمایه داری با قدرت همه جانبه دستگاه سرکوب و خرافه بورژوائی حتی دسترسی به بخش اعظم طبقه کارگر را برای کمونیستها ناممکن میکند. بورژوازی با همه قدرتش، با همه دستگاه اختناق و تحمیق اش وبا کل میدیای نوکرش و با همه جریانات و سنتهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی اش مانع این دسترسی است. کسی به خیال جمع کردن اکثریت طبقه کارگر، قبل از انقلاب کارگری، نشسته است، به خیال محال نشسته است.
انتظار اینکه ما تخم حقیقت را در این دنیا پخش میکنیم و کارگرکم کم آگاه و متشکل می شود، شورا درست میکند، و غیره انتظار بیهوده ای است. تا کارگر یک شورا درست کند، بورژوازی پنجاه تا را سرکوب میکند و پنجاه مسجد و نهاد و حزب و جریان سیاسی، مذهبی، قومی و غیره برای تولید خرافه ایجاد میکند. شش هزار آخوند تحویل میدهند، شصت تا حزب درست میکنند و وعده میدهد که هر روز پول نفت را میاوردند در خانه تحویل میدهد.
طبقه کارگر در تاریخ دو بار قدرت را گرفته است. یکی کمون پاریس و دیگری در انقلاب اکتبر١٩١٧ هر دو این انقلابها توسط اقلیت کوچکی از طبقه کارگر انجام شد. کمون پاریس فرصت نکردند اکثریت را با خود همراه کند، اما لنین و انقلاب اکتبر نشان دادند که این ممکن است، راه درست است و اکثریت طبقه را برای مقابله با بورژوازی متحد کرد.
ما توهمی نداریم که دست بردن به قدرت از جانب اقلیت طبقه کارگر انجام میشود و اما تنها ابزار این دست بردن به قدرت تحزب سیاسی طبقه کارگر است. بقیه اشکال تشکل جنبه تکمیلی دارند.
ما فکر میکنیم حزبی میتواند قدرت را بگیرد و قدرت را نگاه دارد که پشت اش را به استخوان بندی اصلی کارگران کمونیست وفعالین طبقه کارگر داده باشد. ما واقع بین هستیم. از یک طرف میدانیم که انقلاب کارگری توسط اکثریت طبقه کارگر انجام نمیشود. از طرف دیگر خوش خیال نیستیم که هر اقلیت و هر گروه توطئه گر و ماجراجوی سوپر انقلابی میتواند قدرت را بگیرد و مهمتر اینکه این قدرت را نگاه دارد. حزبی که بخواهد به قدرت دست ببرد، باید به مکانیزم دم و بازدم طبقه کارگر و خیلی روشن به شبکه رهبران کمونیست این طبقه متکی باشد و آنها را در بر بگیرد. درنتیجه ما بی تاب هستیم. درنتیجه ما طالب قدرت هستیم. به همین اعتبار ما صف خیر اندیشان نیستیم و صف مصلحین اجتماعی نیستیم. ما صف پراتیسین های طبقه کارگر هستیم.
برای ما تغییر، پراتیک، قدرت، آگاهی، تشکل و قهرمانی همه مفاهیم اجتماعی هستند و نه مفاهیم صادق در مورد مجمع الجزایر افراد اجتماعا بی سازمان. پراتیک، تاکتیک، سیاست و استراتژی برای ما فردی نیست. عمیقاً اجتماعی است. مارکسیسم علم تعمیم است نه پیدا کردن راه حل برای معضلات این فرد یا آن فرد. برای ما اراده انسان یک مفهوم اجتماعی است و نه اراده فردی. درنتیجه برای ما تحزب کمونیستی خود طبقه کارگر و نه نمایندگان خود گمارده آن، در مرکز سیاست قرار دارد.
سازمان درست کردن، دست انقلابیون طبقه کارگر را در دست هم گذاشتن، حزب درست کردن، متحد کردن، کنار هم نگاه داشتن، رفتن به مصاف درگیریها و مشکلاتی که این فعالیت به همراه دارد جز وجودی سیاست ماست. متحد نگاه داشتن جمعی که نه با پول بلکه با گذاشتن پول و با گذاشتن مایه از زندگیشان این اتحاد و تحزب را زنده نگاه میدارند هنری است که در دنیای مجازی اینترنت و تلویزیون قابل تحقق نیست. پراتیک اجتماعی و تحزب کارگری از سازمان یابی کمونیستی رهبران و آژیتاتورهای طبقه کارگر تا سازمان سراسری را در برمیگیرد. هرکارگری که بخواهد هر نوع اتحادی را در صف طبقه کارگر در مقابل بورژوازی ایجاد کند ما را در کنار خود میابد. در همان حال نشان دادن این واقعیت که تحزب کمونیستی تنها ابزار خاتمه دادن به سلطه سرمایه داری است، یکی از مصاف های اصلی حزب ما بوده است. اشکال دیگر تشکل های کارگری بیگمان ضروری و مفید هستند. تحزب کارگری تنها بر متن سازمان یابی تودهای طبقه کارگر در انواع تشکل های مختلف امکانپذیر است. اما ابزار حرکت به سمت قدرت سیاسی و ابزار سرنگونی بورژوازی تحزب سیاسی طبقه کارگر است.
در مورد حزب کارگری اساس موضع ما این است:
اولاً - هر حزبی که کارگران یا بخش هائی از آن را باخود داشته باشد الزما، و غالبا، حزب کارگری نیست. تقریبا همه احزاب بورژوائی این یا آن بخش از کارگران به خود جلب میکنند. اکثراعضای سازمانهای ارتجاعی دنیا آدم کارگر و مستاصل آن جامعه است. بورژوا نه خود را منفجر میکند نه می رود در آفریقا تیغ دستش بگیرد و سر مردم را ببرد. آدم مستأصل جامعه و بیش از هر کس کارگران بیکار و گرسنه را به این کار میکشد. کارگری که جامعه را بر سرش خراب کردهاند، در عراق تفنگچی مقتدا صدر میشود تا لااقل خانواده خود را زنده نگاه دارد و از درجهای امنیت برخوردار کند، در لبنان به حزب الله و در فلسطین به حماس یا الفتح میپیوندد.
ثانیاً - یک حزب کمونیست کارگری نمیتواند حزب رهبران و فعالین طبقه کارگر نباشد. وقتی میگویم حزب فعالین و رهبران کارگران منظورم این نیست که کارگران یا فعالین کارگری عضو آن هستند یا آن را دوست دارند. منظورم این است که از بالا تا پائِین جز اینتگره سازمان، سیاست، رهبری و هویت این حزب هستند. آنطور که منصور حکمت در بحث کمونیسم کارگری تشریح میکند. این حرف امروز من نیست. کنگره اول ما قطعنامه ای در باره اولویت های حزب دارد که در یک بند آن اعلام میکند که: "کنگره بر اهمیت حیاتی تبدیل طبقه کارگر، بویژه صنایع کلیدی، به پایگاه اصلی سیاسی سازمانی و نفوذ حزب تاکید دارد. این حزب قبل از هر چیز و مهم تراز هر چیز باید حزب رهبران و آژیتاتورهای کمونیست طبقه کارگر باشد."
منظور این نیست که رهبران کارگری هوادار یا عضو ما بشوند، آنطور که در سیستم چپ امروز، بخصوص در خارج کشور مرسوم است. منظورم در کل ساختمان حزب از دفتر سیاسی و کمیته مرکزی تا پائِین این حزب باید در اساس سازمان این بخش از طبقه کارگر باشد، با این بخش از طبقه کارگر اینتگره باشد. هدف ما این بود که در یک فاصله زمانی معین کل مکانیزم تصمیم گیری و سیاست گذاری ما این تغییر را بکند.
بهانه میگیرند که اختناق اجازه نمیدهد. این واقعی نیست. یا اگر واقعی باشد خاصیت کمونیست این است که راه برای فایق آمدن بر آن پیدا میکند. اگر اختناق اجازه تحزب کمونیستی نمیدهد چگونه است که سازمان یابی کارگران و مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی را اجازه میدهد؟ مگر اینکه باور داشته باشید که بدون سازمان یابی کمونیستی رهبران و فعالین کارگری تشکل و قدرت یابی طبقه کارگر ممکن است. این یک توهم است. کسی که معتقد است که تشکل کمونیستی در عالیترین شکل آن در ایران ممکن نیست، فراخوان اش به کارگران که متحد شوید و علیه جمهوری اسلامی به پاخیزید و غیره خالی بندی است. مگر رهبر تحزب یافته کمونیست طبقه کارگر مشغول کاری بجز سازمان دادن توده ای، آگاه کردن و متحد کردن طبقه کارگر دارد؟ مگر نباید طبقه کارگر در مبارزه اش رهبری کنند؟ مگر رهبری محلی را از دور میشود انجام داد؟ مگر کسی میتواند جای رهبران عملی و محلی را در تشکل کمونیستی بگیرد؟ مگر فرضاً رهبر تحزب یافته و عضو کمیته مرکزی یا دفتر سیاسی یک حزب کمونیست کارگری در نفت یا ذوب آهن مشغول چه کاری بجز سازمان دادن همین فعالیت است؟
ما جزو آنهائی هستیم که فکر میکنیم خالی بندی کار درستی نیست. شعاری که میدهیم باید عملی باشد، باید منظورمان همان باشد که میگوئیم، دنبال عملی کردنش برویم.
قرن بیست و یک علاوه بر عرصه عمومی جامعه، در عرصه سیاست توحشی را به منصه ظهور نشاند که در قرن پیش بی سابقه بود. سقوط بلوک شرق و شروع دور جدید نزاع برای تقسیم دنیا و تصرف بازارهای کالا و بخصوص بازار کارارزان، جامعه را به توحش بیسابقه ای برگردانده است.
نه مارکس، نه کموناردهای پاریس، نه لنین و نه رُزالوگزامبورگ ونه انقلاب روسیه و آلمان و نه انقلاب ۵۷ در ایران با این پدیده روبرو نبودند که علاوه بر دولت و حکومت، اپوزیسیون مسلحی وجود دارد که اگر دستش برسد و منفعتش ایجاب کند،از پوزیسیون جنایت کارتر است.
در آن زمان اپوزیسیون به خود بمب نمی بست و در اجتماع کارگری خود را منفجر نمیکرد، در آن زمان آدم "مبارز" سوار هواپیما نمیشد و خو را به ساختمان های یک شهرنمیزد، در آن زمان کسی چندین هتل و خیابان را به محل قتل عام تبدیل نمیکرد، تازه در اواخر آن دوره حزب دمکرات کردستان ایران را داشتیم که کمونیستها را به جرم تبلیغات کمونیستی مورد هجوم قرارمیداد، پیشمرگان زن را مورد تجاوز قرار داد و بعد به قتل رساند. در آن زمان بن لادن، طالبان، حزب الله، انصارالله، جرج بوش و تونی بلری، سلفی ها و غیره وجود نداشتند.
قرن بیست و یک قرن تبدیل شدن سناریوی سیاه و پاشیدن جامعه و دست بردن اپُوزیسیون به اسلحه علیه اپُوزیسیون است. شما در ذوب آهن شورا یا یک اتحادیه ای درست کنید بورژوازی ترور میکند. چه در پوزیسیون و چه در اپوزیسیون. اگر پوزیسیون به قید و بندهائی پابند است، اپوزیسیون هرچه بیشتر خود را انقلابی بداند جنایتکار تر میشود.
ما در تجربه سازمان سازی در کردستان، علاوه بر دولت، دائماً با تهدید سلفی ها، وهابی ها رو به رو بوده ایم. همین هائی که همین چند روز پیش در مهاباد در میان مردم بمب منفجر کردند. اگر امروز تحزب کمونیستی قدرت دفاع از خود در مقابل این لشگر سلم و تور ارتجاع را نداشته باشد بنا به تعریف بازنده است. قابلیت دفاع از خود جزء اینتگره تحزب و سازمان یابی اجتماعی در دنیای امروز در قرن بیست ویک است. اگر این کار را نکنید ارتجاع چه در قدرت و چه در اپوزیسیون در نطفه خفه تان میکند.
منظورم از قابلیت دفاع از خود دست بردن به اسلحه نیست. زمان آن هم خواهد رسید. اما امروز بیش از هرچیز دادن خود آگاهی و دادن قدرت اجتماعی دفع این اشرار مسلح به تحزب کمونیستی است.
این دارودسته های ارتجاعی که یک سرشان در قدرت است و سر دیگرشان در اپوزیسیون. اینها کارگر و کمونیستی که یک درجه متشکل بشود را فورا مرعوب میکنند. ایده گارد آزادی از اینجا میآید نه از ادامه جنگ مسلحانه در کردستان یا مبارزه مسلحانه چریکی.
دیکتاتوری پرلتاریا دیکتاتوری طبقه کارگر برعلیه بورژوازی است. حکومت انسانها نیست،
کائوتسکی ها، جرج مارشه ها و برلینگوئرهای نیم پز ایرانی که شاخه گل بدست گرفتهاند تا سوسیالیسم را برای بورژوازی قابل فهم و قابل هضم کنند، به کمبود انسانیت در انقلاب اکتبر خرده میگیرند، لیبرال های دیر رسیدهای هستند که به چشم طبقه کارگر خاک می پاشند. اینها صف خائنین به طبقه کارگر هستند.
طبقه کارگر با دیکتاتوری پرولتاریا جامعه کمونیستی را مستقر میکند و هر جور مقاومت و مقابله قهرآمیز بورژوازی را با قهر جواب میدهد. این فرمولی است که انگلس به ما داده است، مارکس و لنین به ما آموخته اند و تجربه کمون پاریس و انقلاب اکتبر به ما داده است و منصور حکمت به ما داده اند.
ما جزو آن کمونیستها هستیم که فکر نمی کنیم انقلاب اکتبر به ضدانقلابیون روسیه بدهکاری لیبرالی دارد. باید از عدم رعایت شئون انسانی در مقابل آنها معذرت بخواهد یا خود را اصلاح کند. انقلاب اکتبر جواب ترور سفید را با ترور سرخ داد و راهش هم همین بود.
ما تصور نمی کنیم که بعداز انقلاب کارگری بورژوازی یک دفعه در انسانیت ما ذوب میشود. ما به تزهای کائوتسکی و برلینگوئر و جرج مارشه اعتقادی نداریم که باید کمونیسم مشت های بسته را به کمونیسم آغوش های باز تبدیل کنیم و طبقه کارگر را به آغوش بورژوازی دعوت کنیم.
ما می خواهیم به طبقه کارگر بیاموزیم و به طبقه کارگر نشان دهیم که بورژوازی بعد از سرنگونی، همان گونه که مارکس و لنین و منصور حکمت می گویند، مقاومتش صد چندان میشود. تا پای جان از مالکیت اش دفاع میکند.
ما ابائی نداریم که اعلام کنیم که باید به طبقه کارگر آموخت که حکومت کارگری درست مثل حکومت بورژوازی دیکتاتوری است. دیکتاتوری یک طبقه است علیه طبقه دیگر. حکومت طبقه ای است که قوانین خود را حاکم میکند و ضد انقلاب و تروریست اسلحه برداشته را سرکوب میکند.
طبقه کارگر باید حاظر باشد که اگر بورژوازی دست به ارعاب و ترور بزند، که خواهد زد، با قدرت و با ارعاب و ترور جوابش را بدهد. ما تضمین میکنیم که طبقه کارگر شاخه گل به ضد انقلاب مسلح خود نمیدهد. مبارزه سیاسی به جای خود، جائی که علیه حکومت کارگری دست به ارعاب و اسلحه ببرند، حکومت کارگری تا نابودی آنها از پای نخواهد نشست.
رفقا
نکات زیادی را یاداشت کرده بودم که توضیح دهم که متاسفانه وقت نیست که به همه آنها به پردازم. اینها قطب نمای فعالیت حزب حکمتیست در دوره گذشته بوده است. اما قبل از خاتمه بحث لازم میبینم به یک نکته به دلایل روشن امنیتی ما تاکنون در باره آن اظهار نظر نکردهایم هم اشاره کنم.
ما اولین تجربه تحزب کمونیستی در ایران بعد از دهه شصت را کردیم.
طبعا مورد یورش پلیس قرار گرفتیم هم سازمان حزبی ما لطمه دید و هم بخصوص در دانشگاهها که این سازمان حزبی محمل یک تشکل تودهای چپ و عقب زدن بورژوازی و ناسیونالیست های مختلف در دانشگاه بود ضربه خود. تعداد زیادی از رفقای حزبی ما و سایر کمونیستها دستگیر و زندانی شدند و هماکنون هم زیر شدید ترین فشار ها و ارعاب پلیس هستند. میخواستم در این مورد توضیحاتی بدهم.
این تجربه قطعاً برای ما و برای همه دست اندرکاران آن درسهای زیادی دارد. اما باید به چند نکته اشاره کنم:
اولاً - این نوع تحزب کمونیستی نمونه مجسم یک سازمان یابی اجتماعی بود. این شبکه کمونیستی ستون فقرات، محرک، ایدئولوگ و رهبر یک حرکت چپ در دانشگاههای ایران بود. پیش از چهار سال چندین نشریه منتشر کرد، چندین حرکت در دفاع از پرچم طبقه کارگر سازمان داد و در دنیای واقعی در دانشگاههای ایران چپ غیرناسیونالیست و کارگری را به رگه حاکم بتدیل کرد. تا جائی که هرکس خود را چپ میدانست خود را متعلق به داب میدانست.
بسیاری، بدون اینکه ما خبر داشته باشیم خود را حکمتیست میدانستند. اگر پلیس ما را مورد تعرض قرار نمیداد، نه دانشگاه در این ماجرا سبز میشد و نه دفتر تحکیم وحدت دوباره سر بر می آورد. این نمونه مجسم یک فعالیت کمونیستی اجتماعی است.
در این حرکت ما تنها نبودیم. نسل وسیعی از کمونیستها این فعالیت شرکت کردند. اما این معنی حزب و جامعه است. حزب شما جائی به جامعه مربوط میشود. به حزبی تبدیل میشوید که قدرت و ضعفش، بود و نبودش، در فضای سیاسی ایران محسوس است.
وقتی حزب حکمتیست لطمه میخورد راست در دانشگاه قوی میشود. بقیه منتقدین چپ ما، که حاشیه همان راست هستند، راه به جائی نمیبرند. این واقعیتی است که همه میبینند.
ثانیاً - ما انجمن هوادار درست نکردیم. تحزب کمونیستی ایجاد کردیم. تحزب کمونیستی بنا به تعریف بر مبنای اتوریته و تصمیم گیری محلی استوار است. مطابق اساسنامه ما کمیته های کمونیستی اختیار تصمیم گیری دارند و کمیته های مافوق، جز در موارد خاص اجازه دخالت در حیطه اختیارات آنها را ندارند.
روشن است که اشتباه جزء داده این حرکت است. بدون اشتباه آموختنی در کار نیست. رفقای ما علیرغم توصیه و حتی دستور تشکیلاتی، علیرغم اطلاع از نظر ما، دست به ماجراجوئی زدند که دود آن نه تنها به چشم خودشان، بلکه به چشم حزب و به چشم کل حرکت کمونیستی در دانشگاهها رفت.
ما تاکنون در این باره علنی صحبت نکردهایم هنوز هم نمیتوانیم به تفصیل در این باره حرف بزنیم. پای تعداد زیادی از کسان دیگر در کار است. اما همینقدر بگویم که عکسالعمل راست بجای خود، عکسالعمل شکست خوردگان و جناح رزل چپ واقعاً برای ما هم که توهمی به اینها نداشتیم شوکه کننده بود.
گفتند ما بچه سه ساله را گروگان گرفته ایم، گفتند که ما داب را پاشاندیم، گفتند که ما مقصر هستیم و هزار و یک شایعه را رسما و زیر جلکی راه انداختند، در کنار دادستانی جمهوری اسلامی علیه ما ادعانامه صادرکردند. همه این ادعا نامهها دروغ بود.اینها حتی برای نمونه یک بار هم از ما نپرسیدند داستان چیست؟ تمام شایعات دستگاههای اطلاعاتی رژیم و جنگ روانی آن را قبول کردند. محکومیت ما از نظر این چپ طبیعی ترین نتیجهای بود که میبایست گرفته میشد و راستش تنها منتظر بهانه بودند.
امیدوارم روزی بتوان کل این داستان را با مدرک و دلیل علناً باز کنیم.
اما اینجا اجازه میخواهم بگویم ما افتخار میکنیم که کمونیستهائی از ایران ما را شایسته آن دیدند که با ما فعالیت کنند. ما افتخار میکنیم که با آنها همسنگر بودیم. میدانم حزب ما مسئولیت رسمی سازمانی در اتفاقی که افتاد را نداشت، اما، من شخصاً، مسئولیت همه اینها را برعهده میگیرم. هیچکس را با یک اشتباه نمیتوان سنجید. ما به همه این رفقا افتخار میکنیم و از آنها در مقابل همه تعرض راست و به اصطلاح چپ دفاع میکنیم.
این تجربه باردیگر این واقعیت را نشان داد که وجدان، حقیقت و انسانیت همه طبقاتی و سیاسی هستند. این هم درس مکرری برای کمونیستها است. وجدان انسانیت علی العموم یک توهم است. یک دروغ است. یک ریا است. انسانیت بورژوائی داریم و انسانیت کارگری، تنها میشود یکی را انتخاب کرد. این دو انسانیت دائم درحال جنگ اند.
ارعاب رژیم ابدی نیست و درهم خواهد شکست، آنوقت دوباره همگان قدرت کمونیستها را در همین محیط های سرکوب شده خواهند دید.
رفقا
این حزب با این قطب نما به اینجا رسیده است و در اینجائی که میبینید ایستاده است. به نظرمن نقطه قدرتهای زیادی دارد. راه و انتخاب های متعدد در مقابل آن باز است. امید من این است که انتخاب درست را ادامه دهد و مثل همیشه نقاط قدرت و ضعف خود را تشخیص بدهد و اسکلت اتحاد طبقاتی طبقه کارگر شود.
از وقتی که به من دادید متشکرم.